با برخورد نور خورشید با پلکهای بستهاش چشماش رو باز کرد که بخاطر برخورد مستقیم نور خورشید با چشمهاش دوباره بستشون
باحس حلقه شدن دستی دور کمرش سرش رو به سمت مخالف برگردوند و چشماشهاش رو باز کرد و با دیدن پسری که بغلش کرده بود و یاد اوری شب قبل لبخندی زد که سریعا جمعش کرد، دست پسر رو اروم از کمرش جدا کرد و تو جاش نشست خم شد و با برداشتن کت مشکی رنگش که همچنان پایین تخت بود گوشی رو از جیبش خارج کرد، با روشن کردن گوشی و دیدن میسکالهای زیادی که از طرف جیمین و دو پسر دیگه داشت به سرعت شماره جیمین رو گرفت ولی به جای شنیدن صدای دلنشین پسر صدای اوپراتور بود که تو گوشش پیچید
- مشترک مورد نظر خـ...
کلافه تماس رو قطع کرد و شماره نامجون رو گرفت و در همین هین مشغول پوشیدن لبایهاش شد
_تهیونگ!!
+ تازه تماسهاتون رو دیدم چی شده؟جیمین چرا گوشیش رو جواب نمیده؟
_اروم باش تهیونگ جیمی حالش خوبه فقد..
با مکث کردن پسر بیشتر عصبی شد
+ فقد چی نامجون؟
+فقد میخوام که اروم باشی باشه؟
نامجون+
با بلند شدن صدای دادش جونگکوک تکونی خورد و زیر لب غرغر کرد
دیشب بهش حمله شده_
با تمام شدن حرف مرد ثانیهایی نفس کشیدن رو فراموش کرد بعد از گذشت چند ثانیه صدای خندههای هیستریک تهیونگ بود که فضای اتاق رو پر کرده بود و جونگکوک رو از خواب پروند
+ چه فاکی داری میگی کیم؟
_گفتم دیشب به جیمین حمله شده! باهات تماس گرفته ولی جواب ندادی من و یونگی هم باهات تماس گر...
+الان کجا هست؟
_عمارت پدریش
بدون اینکه حرف دیگهایی بزنه تماس رو قطع کرد و مشغول پوشیدن لباسهاش شد
-ته؟
با شنیدن صدای پسر برگشت سمتش
+ته؟از کی تا حالا انقدر صمیمی شدیم که به من میگی ته؟ها؟؟!!
با شنیدن صدای داد تهیونگ نگاه ترسیدش رو به چشمای قرمزش داد
-چی شده؟
+به تو ربطی نداره حد خودت رو بدون جئون بار اخره اخطار میدم!
و بدون اینکه اجازه تجزیه و تحلیل حرفهاش رو به پسر بده از اتاق خارج شد و جونگکوک رو با کلی سوال توی ذهنش تنها گذاشت.
قدمهاش رو به سمت اتاق جیمین برداشت، با دیدن سوهو بدون اینکه کنترلی رو خودش داشته باشه یقه پسر رو گرفت
+کدوم جهنم درهایی بودی که حواست بهش نبود ها؟؟
=اقای کیم من پیششون بودم ولی خودتون که میدونین ایشون نمیخوان بادیگاردها هیچوقت دوروبرشون باشن...
+برای من دلیل نیار کیم تـ...
-تمومش کن تهیونگ!
با شنیدن صدای پسر بزرگتر یقه سوهو رو ول کرد
+گمشو
با شنیدن صدای عصبی رئیسش موندن رو جایز ندونست و بدون اینکه حرفی بزنه به سمت در سالن حرکت کرد، با رفتن پسر نگاه خشمگینش رو به هوسوک داد
+حالش چطوره؟
-به لطف همون پسری که داشتی باز خواستش میکردی خوبه به موقع تیر رو از سینش دراوردن
+دقیقا چه اتفاقی افتاده؟
-کار چوی هست، دیشب یکی بهش خبر داده که تو کازینو میمونی و جیمین تنها هست اونم از فرصت استفاده کرده
+عوضی میکشمش
-نمیخواد کسی رو بکشی، فعلا برو پیش جیمین
به سمت در اتاق قدم برداشت و وارد اتاق شد، با دیدن جسم بیهوش همبازی بچگیهاش تلخ خندی زد و به سمت کلوز روم قدم برداشت میدونست اگر با همون لباسها بره تو تخت خواب جیمین بعداً کلی سرش غر میزنه، با برداشتن تیشرت و شلوارکی از بین لباسهایی که قسمتی از کلوزروم جیمین رو اشغال کرده بود سریع لباسش رو عوض کرد، روی تخت دراز کشید و نگاهش رو به چشمای بسته جیمین داد، این خیلی عجیب نبود که تهیونگ و جیمین فقد وقتی کنار هم بودن احساساتشون رو نشون میدادن، اون دو نفر از بچگی کنار هم بودن، با هم بزرگ شدن، با هم درس خوندن، با هم میخوابیدن، با هم غذا میخوردن و....
حسی که بین اون دو نفر وجود داشت زیادی عمیق و ترسناک بود حسی که کلمه عشق هم براش مناسب نبود جیمین معشوقه یا دوست پسر تهیونگ نبود ولی همه میدونستن اگر کوچکترین نگاهی به پسر بکنن اون روز اخرین روزی هست که نفس میکشن، زمانی متوجه حس بینشون شدن که به اجبار پدرهاشون مجبور شدن دوسال رو دور از هم زندگی کنن، اون دوسال دوری برای هر دو عذاب اور بود، اگر میگفت از مرگ پدر جیمین خوشحال شده بود دروغ نبود چون مردن اون مرد مساوی بود با برگشت جیمینی که همهی بچگی و خاطرات تهیونگ بود و تهیونگ اون خاطرات رو میپرستید!
با لرزش پلک مرد نیم خیز شد و نگاهش رو به چشمهای نیمه بازش داد
+جیمین
-ته
با شنیدن زمزمه جیمین لبخندی زد
+اینجام، درد نداری؟
-نه فقد هنوز هم خوابم میاد
+بخواب من همینجا کنارتم
با گرفتن دوباره دست جیمین کنارش دراز کشید و خیره به نیمرخ زیبای مرد کمکم پلکهاش بسته شد و به خواب رفت
••••••••••••••••••••••••••••
بلند شد و بعد از پوشیدن لباسهاش با اسانسور به سمت طبقه خودش رفت وارد اتاق استراحت شد و بعد از یه دوش کوتاه و عوض کردن لباسهاش برای خودش صبحانه سفارش داد رو تخت نشست و غرق در افکارش خیره شد گلدون سفید رنگ کنار دیوار اصلا دلیل تغییر رفتار تهیونگ رو درک نمیکرد نه به رفتار شب قبلش و نه به رفتار امروز صبحش!
با به صدا دراومدن در بلند شد و بعد از گرفتن سینی صبحانه از سوزی در اتاق رو بست و پشت کانتر مینی بار اتاق نشست و مشغول خوردن صبحانهاش شد، با شنیدن صدای زنگ گوشی نگاهش رو از ساعت اتاق گرفت و با دیدن اسم جکسون تماس رو وصل کرد
_سلام
+سلام
_پیام دیشبت رو دیدم مطمئنی از تصمیمت؟
+حتی اگر هم نبودم دیگه راه برگشتی نیست
_چی شده؟
+راستش..خب راستش من دیشب...
_باهاش سکس داشتی؟
با شنیدن لحن ناباور جکسون شروع کرد به گزیدن لب بیچارش
_جواب بده کوک
+اره
_وات د هل چه غلطی کردی ها؟؟
با شنیدن داد جکسون گوشی رو کمی از گوشش فاصله داد
+اون لحظه کاری به جز این به ذهنم نرسید..
_احمق احمق احمق خیلی احمقی خیلی
+ممنون؟!
_خفه شو کیم کی رفت؟
+صبح
_عصبی بود؟
+خیلی، وایسا بیینم چیزی شده؟
_دیشب به پارک حمله کردن
+حمله؟
_اره یکی از دشمنهای کیم بوده
+و چرا باید به پارک حمله کنه؟
_چون بخاطر توجه و علاقه زیاد کیم به پارک همه فکر میکنن دوست پسر یا همسرش هست
+زندن؟
_تا اونجایی که میدونم تیر خورده تو هم خیلی مواظب خودت باش فعلا نزدیک شدن به کیم اصلا به نفعت نیست
+باشه
_راستی اموزشهات از هفته دیگه شروع میشه
+هوم باشه
_من کار دارم فعلا
با قطع کردن گوشی از اتاق خارج شد امروز اصلا حوصله موندن تو کازینو رو نداشت پس تصمیم گرفت بره خونه و استراحت کنه...
••••••••••••••••••••••••••
+خب؟
_مثل اینکه چوی دیشب یکی رو اجیر کرده که سر تو رو گرم بکنه
+و؟
_خنگی؟ تو دیشب کجا بودی؟
اخمی بخاطر حرف مرد بزرگتر رو پیشونیش نشست ولی الان وقت بحث کردن نبود
+کازینو کلاب
_و اتاق رزرو کردی؟
+اره
_طرف چیزی بهت نداد بخوری که خواب اور باشه یا چیز مشکوک دیگهایی؟
+دیشب وقتی وارد اتاق شدم رئیس کازینو تو اتاق بود با یکی از کارمنداش بعد هم پسر رو فرستاد رفت پسری هم که قرار بود با من باشه رو فرستاد رفت و خودش...
_اوکی گفتی اتاق رو تو رزرو کردی ولی اون تو اتاق بود اره؟
+اره
_اون رئیس اونجا هست مطمئنن میدونسته تو اتاق رو رزرو کردی ولی عمداً اومده تو اون اتاق، باهاش سکس داشتی؟
+اره؟
_خودش خواست؟
+یونگی بیست سوالی میپرسی؟ حرفت رو بزن
مرد بزرگتر با شنیدن لحن عصبی و حرصی تهیونگ بیخیال سوال پرسیدن شد
_واقعا نفهمیدی؟ اون پسر اومده که حواس تو رو پرت کنه و خب موفق هم شده
+چرت نگو یونگی
_تهیونگ خوب فکر کن وارد اتاق شدی و اون تو اتاقی بوده که تو رزرو کردی بعد هم خودش بهت پیشنهاد سکس داده!
با نشنیدن صدایی از سمت تهیونگ نگاهش رو به مرد داد
_چیکار میخوای بکنی؟
+نظر تو چیه؟
با دیدن پوزخند مرد نگاه کلافش رو به میز داد
_کیم من هنوز مطمئن نیستم فقد از حرفهای تو این برداشت رو کردم!
+من مطمئن شدم
_تو همین یک دقیقه؟
+اره؟!
_ولی من میگم به گشتن ادامه بدن
+راحت باش
با رفتن یونگی نگاهش رو به مجسمه کنار دیوار داد و به فکر فرو رفت واقعا جونگکوک همون کسی بود که دنبالش بود؟ هر چی بیشتر به پسر فکر میکرد کلافهتر میشد، نمیفهمید چرا جئون باید این کار رو میکرد!
•••••••••••••••••
_تهیونگ
با شنیدن صدای هوسوک رشته افکارش پاره شد، برگشت و نگاهش رو به مرد داد
+بله
_برو پیشش میخاد بره حمام هر کاری کردم نزاشت کمک کنم
بلند شد و به سمت اتاق جیمین پا تند کرد، با باز کردن در اتاق و شنیدن صدای اب که از حمام میومد اخمی کرد و به سمت حمام رفت
+جیمین
مرد با شنیدن صدای تهیونگ شیر دوش رو بست و برگشت سمتش
_چیه؟
+میدونی که زخمت نباید اب بخوره چرا اومدی حمام؟
_ته من بچه نیستم حواستم هست برو بیرون
بی توجه به حرف جیمین به سمت وات رفت و شیر اب گرم رو باز کرد تا وان پر بشه
+بشین
با اشاره تهیونگ به وان نفس کلافهایی کشید و داخل وان نشست و جوری به دیواره وان تکیه داد که زخمش هیچ تماسی با اب نداشته باشه
+درد نداری؟
_نه، بیا
با اشاره جیمین به پشت سرش لبخندی زد و بعد از در اوردن لباسهاش پشت سر مرد نشست، با تکیه دادن سر مرد روی شونش بینیش رو به سمت موههای لختش برد و نفس عمیقی از موهای خوشبوی مرد کشید و چشمهاش رو بخاطر رایحه شیرین قهوهایی که وارد ریههاش شد بست
_کار کی بود؟
با شنیدن صدای جیمین چشماش رو باز کرد
+چوی
_میکشمش
+یعنی میخوای حس لذتی که اون لحظه قراره بچشم رو ازم بدوزدی پارک؟
_اره کیم
+ولی این نامردیه
جیمین با شنیدن لحن تخس تهیونگ تک خندهایی کرد
_شبیه کسی که دو روز پیش ۵ نفر رو کشته و سلاخی کرده رفتار کن کیم!
+مقصر من نیستم که وقتی کنارم هستی لوس میشم
_دوست دارم قیافه بقیه رو وقتی در این حال میبیننت ببینم شکنجهگر من
خب اینکه رئسا و افراد باندهای دیگه به تهیونگ لقب شکنجهگر رو داده بودن تقصیر تهیونگ نبود!بود؟
+من نخواستم این لقب رو بگیرم پارک
_خواستی! دقیقا همون شبی که تو مهمونی کیم جنازه تیکهتیکه شده دختر لی رو انداختی جلوش این لقب رو گرفتی یادته؟
+هوم ولی اینکه اون دختر هرزه جایگاهش رو نمیدونست تقصیر من نیست
با برگشتن جیمین نگاهش رو به چشمهای خمارش داد
_تو قرار تا اخر عمر حواست به من باشه؟ هر کی اومد سمتم رو سلاخی یا تیکهتیکه کنی؟ مثل بچهها باهام رفتار کنی کیم؟
+اره، این تقصیر من نیست که بی دلیل دلیل نفس کشیدنم هستی
به دنبال حرفش بوسه کوتاهی روی لبهای مرد گذاشت و لبخندی زد
+کارامل یا قهوه؟
_قهوه
با برداشتن شامپو بدن مورد نظرش کمی از شامپو رو کف دستش ریخت و مشغول تمیز کردن بدن بی نقص مرد شد..
_داری کاری میکنی خوابم بگیره
+خب بخواب
_ولی من خوابیدن تو تخت خودم رو ترجیح میدم پس عجله کن
+هوم تموم شد
بعد از ابکشی کردن بدن مرد بلند شد و به سمت کمد پایین روشویی رفت و بعد از برداشتن حوله برگشت تا به جیمین کمک بکنه...
••••••••••••••••••••••••••••••
به شنیدن صدای پارس آلفی بر خلاف میلش چشمهاش رو باز کرد و روی تخت نشست بلند شد،با پایین اومدن از پلهها نگاهش رو به آلفی داد که بیوقفه پارس میکرد و حالت تدافعی میگرفت خندهایی کرد و کنارش نشست و نگاهی به حیاط خونه که تو تاریکی مطلق فرو رفته بود انداخت
+چی شده؟هوم؟
ولی آلفی بیتوجه به جونگکوک داشت به حیاط نگاه میکرد و خرخر میکرد بلند شد و به سمت در حرکت کرد با باز کردن در حیاط و برخورد نسیم خنکی با بدن نیمه برهنهاش لرزی کرد، آلفی که حرکتی از سمت صاحابش ندید از خونه خارج شد و به سمت حیاط دویید
+آلفی
آلفی با شنیدن اسمش از سمت جونگکوک ایساد و پارس کرد
+بیا تو زود
آلفی انگار که توجهایی به حرف جونگکوک نداره پارس دیگهایی کرد که جونگکوک کلافه پوفی کشید
+زودباش آلفی میدونی که تنبیه میشی
آلفی انگار که متوجه حرف جونگکوک شده باشه نگاه دیگهایی به حیاط انداخت و به سمت جونگکوک دویید با ورود آلفی از خونه خارج شد و در رو پشت سرش بست و بیتوجه به پارسهای آلفی که انگار تازه متوجه گولخوردنش شده بود به سمت حیاط پا تند کرد و نگاهی به اطراف انداخت، با ندیدن چیز مشکوکی عقبگرد کرد تا به سمت خونه بره که با قرار گرفتن دستمال سفید رنگی جلوی بینیش و دستی که دور کمرش حلقه شد با چشمهای گرد شده شروع به تقلا کردن کرد تا بتونه خودش رو از حضار دستای قوی مرد خلاص کنه ولی مواد بیهوشی انگار که زودتر از تصورش اثر کرده باشه باعث شد چشمهاش کمکم بسته شه و اخرین صدایی که شنید صدای پارس کردنهای بیوقفه آلفی بود...
••••••••••••••••••••••••••••••
با باز کردن پلهکهای خستش نگاه گیچش رو دور تا دور اتاقی که فقد با لامپ کم سویی روشن شده بود چرخوند و نگاهش رو دوربین گوشه اتاق ثابت موند و اخمی کرد، تکونی به بدن خشک شدهاش داد سردی زمین به کل وجودش رخنه کرده بود و حرکت کردن رو براش سختتر کرده بود، بلند شدنش از روی زمین سرد و کثیف مساوی شد با باز شدن در
=پس بلاخره بهوش اومدی
با شنیدن مرد غریبه اخمی کرد
+شما دیگه کی هستین؟
=میفهمی، روکی بهوش اومده
با ورود پسر دیگه نگاه گیچش رو بینشون چرخوند با نزدیک شدن دو پسر اخمی کرد و با گرفته شدن دستهاش خواست مقاومت کنه که صدای پسری که اسمش روکی بود توجهاش رو جلب کرد
*اروم بگیر نترس کاریت نداریم
=البته فعلا!
با دیدن پوزخند پسر که به شدت رو اعصاب بود اخمهاش غلیظتر شد، با نشستن روی صندلی و بسته شدن دستهاش نگاهی به اطرافش انداخت، اتاقی که با وجود وسایل داخلش ترس به جون هرکسی مینداخت زنجیرها و دیوارهایی که با خون رنگامیزی شده بودن و بوی اهن کل اتاق رو پر کرده بود، با نشستن دست سردی به روی شکمش تازه یادش اومد که به جز یک شلوار چیزی تنش نیست
=ولی حیف این بدن که بخاد داغون شه
+منظـ...
حرفش با باز شدن در اتاق و عقب کشیدن پسر نصفه موند،نگاهش رو به مردی که تو چارچوب در ایساده بود داد و با ناباوری اسمش رو زمزمه کرد
+تهیونگ
-خوش حالم میبینمت جئون
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
ادامه دارد...
YOU ARE READING
𝐌𝐚𝐧𝐝𝐚𝐭𝐨𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐬𝐬𝐢𝐨𝐧
Romance𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞,𝐀𝐧𝐠𝐬𝐭,𝐆𝐚𝐧𝐠,𝐒𝐦𝐮𝐭,𝐌𝐚𝐟𝐢𝐚,𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 𝐂𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐕𝐦𝐢𝐧𝐤𝐨𝐨𝐤,𝐒𝐨𝐩𝐞,𝐍𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 𝐔𝐩 𝐭𝐢𝐦𝐞:𝐒𝐮𝐧𝐝𝐚𝐲 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫:𝐀𝐥𝐚𝐥𝐞𝐡 •جونگکوک عاشق رنگ مشکی بود مشکی مثل روحش،سرنوشتش و زندگیش... ا...