•last part•

6 2 0
                                    

عزیز‌ترینم؛

سخت‌ترین کار دنیا نوشتن آخرین حرف هایم با توست.

اگر‌ به من باشد تا سالیان سال درکنار تو حرف برای گفتن دارم اما این توفیق اجباریست و روزی می‌رسد که دیگر درکنار هم نخواهیم بود.

این روزها عجیب دلم تنگ شده برای پسری که اولین بار در خانه ای دیوار به دیوار خودمان دیدم.

روزهای کسل کننده و افسرده ام بعد از آن ظهر تابستانی که با خوشحالی جعبه های وسایلت را به اتاقت می‌بردی تغییر کرد.

آن روز فکر می‌کردم که بالاخره اولین دوست زندگی ام را پیدا کرده ام

اما خیلی زودفهمیدم در کنارت کسی متفاوت با خودم هستم و احساسات جدیدی را تجربه می‌کردم.

وقتی فهمیدم که تو نیز از این قاعده مستثنی نیستی خوشحالی سرتاپای وجودم را فرا گرفت.

من در اوج تنهایی‌ام تمام نداشته هایم را در تو یافتم.

خودخواهی‌ست اما خوشحالم که تا آخرین لحظه های زندگی‌ام درکنارم بودی چون هرگز نمی‌توانستم به زندگی بدون تو ادامه دهم اما تو من نباش.

تو بدون من هم ادامه بده می‌دانم که می‌توانی،تو قوی ترین کسی هستی که میشناسم.

اینکه میدانم باعث ناراحتی و رنجش تو هستم سرتاسر وجودم را به درد می‌آورد.

این پنج سالی که درکنارت بودم قشنگترین سال های زندگیم بود و از همه لحظات با تو بودن لذت برده ام.

و قصه ی ماهیچوقت پایان نخواهد یافت.

مثل چهره ی خورشید زندگی ام که دوهفته تمام در پشت عکس های آلبومم کشیدم.

تا آخرین قطرهای شبنم صبحگاهی بر گلبرگ ها،تا آخرین طلوع خورشید و تا آخرین قطره آب دریای مدیترانه ای،جایی که روح و جسممان به یکدیگر گره خورد؛

من و تو تا همیشه ماندگار است.

حتی در زمانی که منِ تو نباشد،حتی در زمانی که تویِ من.

"the end"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 09, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Haze[short story L.S]Where stories live. Discover now