وسایل حموممو بیرون آوردم و خیلی آروم جوری که جونگکوک و جیمین بیدار نشن البته ببشتر تمرکزم رو اون تپه ی عضله ای که تقریبا رو جای من خوابیده ..بود
سعی کردم اصلا نگاهم بهش نیوفته و باز با یادآوریش دوباره گر گرفتم
هوا تقریبا گرگ و گیش بود که از خواب بیدار شدم یه حسی اذیتم میکرد و وقتی چشامو باز کردم دیدم دست و پاهام تو بغل جونگکوک قفل شده
اون ساید گی م فعال شد و بلافاصله نفسم تند شد برای همین سعی کردم بی سرو صدا ازش خلاص شم و بیام حموم!
میتونم تصور کنم که ناچار بوده چون من خیلی بد میخوابم دلیل اینکه همیشه جیمین بینمون بالش میزاره هم همینه اون میگه خوابیدن با تو مثل افتادن تو رینگ بکس با چشمای بسته ست
حتی نمی تونی بفهمی کی و کجا مشت و لگد میخوری!
اوه جونگکوک بیچاره حتما خیلی تحت فشار بوده
در هر صورت خوابیدن اینجوری اون ساید گی م رو خیلی تحت تاثیر قرار میده حتی برای همین دارم دور از همه میرم حموماز اینکه به خودم اعتراف کنم میترسم ولی من از خیلی چیزا که برای بقیه عادیه میترسم و از درک کردن این ترسم هم حتی خیلی بیشتر می ترسم
پس پوسته ی خودمو حفظ میکنم و خودمو میزنم به نفهمی
چرا! چون این غیر عادیه
درسته
چیزایی ک من حسش میکنم برای بقیه غیر عادی و حتی گاهی چندشه
پس من باید باهاش چیکار کنم!؟
من تا آخر عمرم که نمیتونم پنهونش کنم...
پوزخندی رو لبام اومد
همیشه همینه..
موقع حموم
وقتی که تو سالن ورزش مجبورم لباسامو عوض کنم
تو استخر
فقط بیخیال...
من به قسمت پرت رودخونه رسیدم که درخت سرو بزرگی محاصره ش کرده بود
سریع لباسامو درآوردم و بی توجه به این که آب گرم یا سرده آروم داخلش رفتم
چند دقیقه ای توش شنا کردم و سرمو شامپو زدم
مشغول شستن سرم بودم و بخاطر کف چشامو بسته بودم
صدای خش خشی اومد
جیزز!!
نکنه حیوونی چیزی باشه
بدون در نظر گرفتن کف روی چشام اونارو باز کردم که سوزش بدی پیدا کرد
_آی...چشاااممم
همین جوری داشتم داد میکشیدم که این بار دستی بازومو گرفت و کشید و مشتی آب روی صورتم خالی شد
دوبار و سه بار این تکرار شد
که از شک درومدم و سریع فاصله گرفتم و چشامو باز کردم
وقتی با جونگکوک روبه رو شدم تا حدودی قلبم اروم گرفت و هنوز اون پنیک اولیه رو نتونسته بودم پشت سر بذارم_محض رضای فاککک!! داشتم سکته میکردم چرا بی سروصدا میای؟؟
اینو در حالی گفتم که لرز بدی هم تو صدام و هم تو کل تنم بود
خدای من
گریه نکن
گریه نکن
گریه نکن
گریه نکن
نفس عمیقی کشیدم و سرمو زیر آب بردم
و دوباره آوردم بیرونجونگکوک_چرا بدون خبر دادن میری و میای؟
اخم کردم چرا اون نمیره
آروم جواب دادم
_چون میخواستم بیام حمومجونگکوک نگاهی به دورو برش کردو پیراهنشو بیرون اورد که چشام گرد شد
_میخوای بیای تو؟!
YOU ARE READING
dear diary
Teen Fiction《دفتر خاطرات عزیز》 تهیونگ پسر جوون و پر شوریه که از هر فرصتی برای ماجراجویی با دوست صمیمیش جیمین استفاده میکنه تا اینکه متوجه میشه پسرخاله ی جیمین روزی که قراره به کمپ بهاری مدرسه برن به شهر و مدرسه شون انتقالی گرفته آیا زندگی سرد و مرموز جونگکوک ب...