بعد از جنگ همیشگی کیم و جئون کوچک داخل اتاق کیم اونا لطف کردن و به پایین اومدن تا صبحانه کوف-ببخشید میل کنند
اما خب با ادب بودن من تاثیری در فیک نداره چون پدر تهیونگ هر چی فوش خوار مادری بود به اون 2 تا داد و اونا با یه نگاه ودف به من نگاه کردن و منم گفتم که من فقط نویسندم و افکار و رفتار و فوش های دهه 40 پدر تهیونگ به من ربطی نداره
اونا یک روز تعطیل داشتن و میخواستن ازش اوج لذت رو ببرن
البته بعد از خوردن سوپ خماری+هعی کوک
-هوم
+بریم بار هانا؟
-فردا کلاس داریم شاسگول
+خب گفتم بریم بار نگفتم مست کنیم که شاسگول
-هعی لقب تو شاسگول بود من ماسگول بودم انسان گاو نما
+خب حالا حرص نخور الان میزایی
-حالا که اینجوریه خودت تنها برو سینگل بدبخت
و از روی تخت بلند شد تا بره از اتاق بیرون اما تهیونگ مچ دستش رو گرفت و جونگ کوک رو کشید سمت خود و جونگ کوک هم افتاد روی تهیونگ
چند ثانیه همو نگاه کردن
اون فاصله نزدیک و نفسای گرمشون که بهم برخورد میکرد
بدناشون که روی هم بود و باعث گرم تر شدن فضا میشد
تا جایی که حس کردن این گرما یکم زیادی کنار صورتشونه
و وقتی برگشت اون ورو نگاه کردن دیدن مادر تهیونگ توی فاصله کمی فندک روشن کرده
اون زن چطوری اومد داخل؟
و چطور فهمید همچین موقعیت نابی توی اتاق پسرش در حال رخ دادنه؟
اشتباه نکنید اون زن یک مادر نمونست
برای پسرش و اون یکی بچه که جای پسرش بود سوپ خماری درست کرده بود و اورده بود بده بهشون که با همچین صحنه ای روبه رو شد و از توی جیب لباسش که همیشه یه فندک و خلال دندون توشه فندک رو اورد بیرون و سعی کرد فضا رو گرم تر کنهکوک و ته نمیدونستن بخندن یا گریه کنن
مثل همیشه اونا انقدر گاو بودن که متوجه بدناشون نشدن و فقط به مادر ته نگاه میکردن و سعی میکردن نخندن
*چرا میخندین؟الان نباید بخاطر گرمای زیاد دما همدیگه رو بوس میکردین؟
و این جرقه ای برای کبریت خنده اون 2 تا شد و از خنده ریسه رفتن
و مادر تهیونگ هم که بازم نا امید از بهم رسیدن اون تا بود با یه قیافه جنگ زده از اتاق خارج شد
نمیدونست چی باید بکنه تا اون 2 تا بهم میل پیدا کنن
میل پیدا کنن
میل
درسته
همینهههه
قرص افزایش میل جنسییییی
و چه بدبخت اون 2 تا بچه ای که بزرگترشون این زن باشهبعد از کلی تیپ زدن و وسطش یاد اوری صحنه ظهر و حرکت مادر تهیونگ که چقدر سرش جر خوردن بلخره راهی بار هانا شدن
تا شاید بتونن یکیو جور کنن امشب بلخره از باکره بودن در بیان
نه این که کسی بهشون چشم نداشتا
اما همیشه یا خودشون میزدن تو دهن اون طرف
یا اون یکی یجوری قرش میکرد که طرف میترسید نزدیک اون یکی بشه
اگر من اینو با یک مثال براتون توضیح بدم باور پذیریش بیشترعیبار که رفتن بودن بار یه پسره به جونگ کوک نزدیک شد و سعی میکرد مخشو بزنه
از نظر کوک اون یه تاپ خوشتیپ بود شاید میشد پا داد
اما وقتی تهیونگ بالش روی مبل رو زده بود توی سر طرف و اونو فراری داده بود فهمید که باید تنهایی از سینگلی در بیاد
چون تا اخر اون شب هم تهیونگ با ددی بازی در اوردناش نذاشت کسی نزدیک جونگ کوک بشه
البته که این قضیه یبار برعکسش هم پیش اومده
که یه دختره داشت با تهیونگ لاس میزد
و یهو یکی از پشت موهای دختره رو کشید و پرتش کرد رو زمین
و اون کوکی خشمگین ما بود
و ازون موقع تهیونگ سعی کرد جلوی اون با بقیه لاس نزنه
حکمت هر چی بود اونا بازم نفهم تر ازین حرفا بودن که بفهمنوقتی به بار هانا رسیدن دیدین یه پارتی قاطی پاتی خوب به راهه
پس رفتن وسط و کلی خوشگذرونی کردن
البته مست نکردن که فردا بگا نرن
اما توی اون شلوغی ها
لحظه ای که تهیونگ دنبال کوک بود تا بهش بگه دیر وقته و دیگه برن خونه
صحنه ای رو دید که خون جلوی چشماش رو گرفت
پسری که کوک رو به دیوار چسبونده بود و داشت با ولع زیادی گردم کوک رو مارک میکرد
و بدتر از همه که باعث شد تهیونگ به سمتشون خیز برداره کوکی بود که داشت ازون لذت میبرد
وقتی بهشون رسید نفهمید چطور اما شیشه روی میزد رو برداشت و محکم به پشت اون مرده عوضی زد
مرد با داد بلندی روی زمین افتاد و همه جارو سکوت فردا گرفت
نفسای خشمگین و سنگین تهیونگ و نگاه ترسیده و متعجب جونگ کوک
قرار بود شب سختی باشه_______________
ببخشید گایز اگر کوتاه بود تازه از پشت میز
بلند شدم و داشتم درس میخوندم
هفته دیگه یه پارت طولانی میزارم
ویخیمیمیکیو
تا هفته دیگه لاولی ها
ESTÁS LEYENDO
More than a friend?
Fanficکیم تهیونگ و جئون جونگکوک بهترین دوست های هم از دوران دبستان جوری که همه جا کنار هم بودن و دوستیشون مثال بقیه توی دبیرستان بود حتی خانواده هاشونم از پیوند عمیق دوستی اونها خبر داشتن چی میشه که یه شب وقتی تو حال خودشون نبودن باهم تنها باشن؟ و ازو...