part 3

8 5 2
                                    

جونگ کوک اول وحشت کرده نگاهی به تهیونگ که نفس نفس میزد و میشد خشم و از توی چشماش خوند کرد و بعدش سریع خم شد و حال پسر رو پرسید
-هعی هعی خوبی؟
تهیونگ بیشتر ازین نمیتونست صحنه مزخرف جلوش رو تحمل کنه پس خم شد و دست جونگکوک رو گرفت و بلندش کرد و تقریبا اون رو کشون کشون از بار بیرون برد
-هعی ولم کن روانی
کوک چند بار خواست ولش کنه اما کو گوش شنوا
تهیونگ تقریبا کوک رو به بیرون پرت کرد و خودشم رفت بیرون.
+داشتی چه غلطی میکردی؟؟؟ هاا؟؟؟
تهیونگ داشت داد میزد و خودشم دلیل این رفتارش رو نمیدونست، شایدم میدونست؟
کوک دستی به موهاش کشید و خنده عصبی کرد
واقعا نمیفهمید رفیق روانیش چش شده
-چیه نکنه اکسی زیر خوابی چیزیت بود من خبر نداشتم
+حرف دهنت رو بفهم کوک!
جونگکوک واقعا باورش نمیشد این تهیونگ باشه که انقدر عصبی و جدیه، اونا حتی مست هم نکرده بودن پس اون چش بود؟
-چته روانی، شیشه رو زدی توی سر پسره چیزیش میشد چه گوهی میخواستی بخوری
+چیه نگرانشی؟
-نگران توم احمق!
جونگکوک این دفعه داد میزد
-معلوم هست چته؟
تهیونگ چندتا نفس عمیق کشید و جواب جونگکوک رو نداد
جونگکوک هم کلافه موهاشو بهم ریخت و چند قدم رفت عقب، نگاهی به تهیونگ کرد و میتونست متوجه بشه ک اون خودشم انگار نمیدونه چخبره
-هعی شاسگول بیا بریم خونه
کوفت کردی برامون پس باید برام شیرموز بخری
تهیونگ نگاهی به جونگکوک کرد و بدون هیچ حرفی به سمت خونه تهیونگ اینا رفتن










چند ساعت قبل خونه تهیونگ اینا:
-هعی کیم پاشو بیا اشپزخونه کارت دارم
+دارم اخبار میبینم
-میگم لش بیار!
مرد ک از داد زنش ترسیده بود سریع رفت توی اشپزخونه
+چیشده عزیزم؟
مامان تهیونگ خنده شیطانی کرد و روبه شوهرش شروع کرد تعریف کردن نقشه شومی که کشیده بود
-ببین عزیزم من با سو حرف زدم و میخوایم یکاری کنیم پسرا بهم نزدیک بشن اونم خیلی زیاد هاهااا
اونا رفتن باهم بیرون برگشت میام اینجا میخوام وقتی اومدم بهشون نوشیدنی خنک بدم
+خب نوشیدنی خنک جادویی چیزیه چیش میخواد اینا رو بهم نزدیک کنه
-اره دیگه عزیزم جادوییه
جادوییه پودر تقویت جنسی!
+چی...
-نه نیار!
+اخه ببین... درست نیست که بچه هارو بزور بهم تحمیل کنیم شاید اصن جونگکوک از یه دختره خوشش میاد شایدم یه پسره دیگه، اصن شاید پسر خودمون یکی دیگه رو دوست داره
-حرف های منطقی و فیلسوفانت رو نگه دار واسه خودت عزیزم من یچیزی میدونم، اصن من اینجوری صلاح میدونم
+ به هر حال ک من هرچی بگم کار خودتو میکنی هوف
حالا که میخوای بریزی واسه تهیونگ رو بیشتر بریز پسر من تاپ باید باشه
مادر تهیونگ خنده ای کرد از تغییر مود سریع شوهرش و برگشت تا نقشه پلیدش رو اماده کنه









تهیونگ و جونگکوک نزدیک خونه بودن و تموم مدت راه هیچ حرفی باهم نزده بودن
-هعی شیرموز من رو نخریدی نزدیک خونتونیم
+ساکت شو جونگکوک
جونگکوک تعجب کرد چون کم پیش میومد تهیونگ اسمش رو کامل بگه مگر در مواقعی که از دستش ناراحت یا عصبی بود ولی اون نمیفهمید دقیقا چیکار کرده که رفیقش انقدر عصبی شده که همچین کارایی بکنه
دست تهیونگ رو گرفت و کشیدش عقب
-هعی توی رو مخ حتی بهم نمیگی مشکل فاکیت چیه و اینجوری منو میگری به اونجات؟
تهیونگ تمام مدت تلاش کرده بود تا خودش رو کنترل کنه و چیزی رو سر جونگکوک خالی نکنه و الانم اون داشت با حرفاش اون رو به مرز ترکیدن میرسوند
+میریم خونه حرف میزنیم
-من نمیام خونتون
تهیونگ شکه برگشت سمت جونگکوک
+یعنی چی بچه شدی؟
-فعلا که بچه تویی
+جونگکوک مسخره بازی در نیار
دست جونگکوک رو گرفت و دوباره خواست بکشونتش که جونگکوک دستش رو کشید و رفت عقب
-چرا همیشه باید حرف تو باشه و هرکاری دلت میخاد میکنی
انقدر من رو احمق و خر میبینی که حتی بهم نمیگی مشکلت چیه؟ خیر سرم بهترین رفیقتم مثل داداشتم گاو
البته شاید نباشم که بهم نمیگی
تهیونگ دیگه داشت از برداشت های اشتباه جونگکوک خسته میشد و حتی خودشم نمیدونست چی بهش بگه
خودشم میدونست کارش غیر منطقی بود و به اون ربطی نداشت ولی هنوزم عصبی بود انگار بخشی ازش میدونست داستان چیه ولی بهش نمیگفت
پس خیلی راحت در یک حرکت یهویی خم شد و جونگکوک رو گذاشت رو شونش و به سمت خونشون رفت
جونگکوک که از حرکت یهویی تهیونگ ترسیده بود سفت چسبیده ولی بعدش کلی داد بیداد کرد و لگد و مشت پروند ولی فایده ای نداشت خودشم میدونست تهیونگ عجب کله خریه












More than a friend?Donde viven las historias. Descúbrelo ahora