Part 4 🔞

137 19 14
                                    

⚒🏳‍🌈🦠
#invention.4

~smut🔞

شلوارمو کند! به معنای واقعی کند و انداخت یه گوشه... به همراه اون تیکه پارچه توری که زیرش پوشیده بودم. از خوبیای زن بودن لباس زیرای خوبی بود که می‌شد پوشید... به هرحال بهم میاد... اینطور نیست؟

بیکار نموندم و شلوارشو آروم کشیدم پایین و انگشتامو رو وی‌لاینش کشیدم که نفس نفس زدنشو حس کردم.
با دیدن دیکش که میخواست زیر باکسر منفجر بشه با ترس و لرز ساختگی نگاش کردم... به هرحال از وقتی زن شده بودم با کسی نبودم و منطقی بود اگه خودمو مثل استیو باکره حساب کنم نه؟

خندید! بازم خندید! امشب انگار قرص خنده خورده بود!
گفت: "چیه؟ فک نمیکردی که واقعا با هیچکی نبوده باشم. به هرحال سوپرسولجرم"

با کِش باکسرش ور رفتم و انگشتمو روی رد کش کشیدم، زمزمه کردم: "من... خب راستش..."
+"فک کنم اینبار تو باکره‌ایی و میترسی!"

سرخ شدم و سرمو چرخوندم که خم شد و بوسه‌ایی به لاله گوشم زد و گفت: "خانم استارک اگه لگد نپرونی میتونیم یه جور دیگه انجامش بدیم!"

خجالتو گذاشتم کنار و بالاخره باکسرش رو کشیدم پایین!
لعنتی! اون بزرگ، خوشگل و کل چیزی بود که دخترا آرزو میکردن داخل خودشون داشته باشن! خودشو کشید بالا و حالا خیلی خیلی نزدیک‌تر به دیکش بودم! درست روبروی صورتم بود!

+"ازش خوشت نیومد؟ بدون امتحان کردن ردش نکن عزیزم."

دهنمو باز کردم تا چیزی بگم که پُرش کرد! به معنای واقعی! اشک تو چشمام جمع شد و عوق کوچیکی زدم. حالا باید چه غلطی میکردم؟

+"سعی کن دندون نزنی تونیا!"

لبامو آوردم رو دندونم و سرمو عقب جلو کردم... درستش همینطور بود دیگه نه؟ و کشیدن زبون روی رگ‌های دیکش و مالیدن بالزهاش... درسته؟
آه های بلندی میکشید و دستشو تو موهام حرکت میداد و میکشید... دیکش به ته گلوم برخورد کرد و واقعا حس کردم دهنم به فاک رفته.

بعد از چند دقیقه کشید بیرون و به منی که نفس نفس میزدم خیره شد؛ بوسه خیس و کوتاهی به لبم زد و منو برعکس رو تخت خوابوند...
هیچکدوم از کارام دست خودم نبود! و انگار واقعا تحت فرمان اون بودم! اون تاپ بود... درست مثل خودم وقتی مَرد بودم. کنترل دستش بود و صادقانه بخوام بگم... اون توی تخت عالی بود.

با صدایی خش دار و درتی زمزمه کرد: "لوب نداریم ولی... مثل اینکه خودت داری لوب میسازی!"

و دستشو بین پاهام کشید! انگشت وسطش رو دایره‌وار حرکت میداد و موهامو زد کنار و پشت گردنم رو بوسید.
سرمو تو بالشت کردم و آه غلیظ و بلندی کشیدم
مقداری از اونو به رینگم کشید و قبل اینکه اعتراض کنم کاری به کونم نداشته باش یکی از انگشتاشو وارد کرد...

نفس نفس میزدم و سعی میکردم داد نزنم. عوضی! اون حق نداشت کونمو افتتاح کنه! ولی چرا داشت خوشم میومد؟ چون اون استیو بود؟
یه انگشت کم کم شد دوتا و به حالت قیچی یکم توم باز و بسته شد که از درد اشک تو چشمام جمع شد... انگشتش کشید بیرون و بعد چند ثانیه خودشو رو رینگم تنظیم کرد. خب حداقل امیدوارم بودم اینبار یهویی نباشه ولی یهو دردی کل وجودمو گرفت! بالشتو گاز زدم و اون درحالی که موهامو نوازش میکرد با دستش باهام ور میرفت خودشو بیشتر فشار داد...

-"استیو لطفا..."
+"ولی هنوز حتی کامل واردت نشده"
-"فاک بهش پوسیمو به فاک بده!"
یکم مکث کرد و شونمو بوسید: "هرچی تو بخوای هانی"

دیکشو کشید بیرون و دستشو دو طرف پهلوم گذاشت و عصمو بالاتر آورد و دیکشو روی پوسیم کشید که حالا داشت به خاطرش نبض میزد. بعد آروم آروم واردم کرد... خوشبختانه این‌یکی لذت داشت!

استیو شروع کرد... پوسیم دور دیکش کش اومده بود و حالا میتونست شروع کنه.
نفس نفس میزدم و آه میکشیدم...
استیو پهلومو محکم‌تر گرفت و حرکاتشو تند تر کرد،
پهلو و کمرمو چنگ میزد و من کمرمو قوس میدادم
زیاد طول نکشید که رها شدن و بی‌حس شدن خودمو حس کردم و بعد چند ثانیه استیو ازم کشید بیرون و فاک! خالی شدن یهویی مزخرف بود. ناله‌ایی کرد و فهمیدم اونم خالی شده و خوب بود که روی من چیزی نریخت. دوست دخترام معمولا از این قضیه گلایه میکردن.

بی‌جون رو تخت دراز کشیدم و استیو هم پشت سرم دراز کشید.
از پشت بغلم کرد و بوسه‌ایی ملایم روی گردنم نشوند
+"هیچوقت فکر نمیکردم با تونی استارک بخوابم و اون اینقد معرکه باشه!"
-"من تونیا استارکم! و خفه شو راجرز! خودت معرکه‌تر بودی! فکرشم نمیکردم..."
بعد از چند ثانیه طولانی لاله گوشمو بوسید و تلخ پرسید: "با این وجود باز میخوای خودتو به شکل قبل کنی؟"

جوابی نداشتم! و بدتر از اون جونی توی بدنم نبود که جوابش رو بدم...
پس سکوت کردم! من باید فکر میکردم! این حس و احساسات بوجود اومده و استیو...
چشم هر پسر و دختری دنبالش بود و حالا دیکش افتخار داده بود و به خاطر من سر بلند کرده بود... از استیو و مهربونی و تمام شخصیت شگفت انگیزش که حالا یه جورایی بدستش آورده بودم میگذشتم؟ یا میشدم همون تونی استارک دختر باز؟
انتخاب برام سخت بود... و آغوش استیو اینقدر گرم بود که حس میکردم یه راه بیشتر جلو روم نیست و بقیه راه‌ها بن بسته.

⚒🏳‍🌈🦠‌

Invention (Steve X Tony)Where stories live. Discover now