⚒🏳🌈🦠
#invention
#last_partاین صدا، صدای استیو بود!
در اتاقک رو باز کرد و سریع کشیدم بیرون که سیمها ازم جدا شد و یکم دردم گرفتلباساش نامرتب بود و موهاش به هم ریخته... چشماش هم کمی قرمز بود.
سینش بالا پایین میشد و معلوم بود خیلی دویده!صدای آروم کلینت اومد: "آممم تونی راستش من به استیو گفتم بیاد و..."
استیو نذاشت ادامه بده و دستور داد: "تنهامون بذارید... لطفا!"
فکر کنم جزو محدود دفعههایی تو زندگیم بود که سکوت کرده بودم...
و توی همون سکوت خیره به استیو بودم...
زانو هاش سست بود و اینو به خوبی متوجه میشدم! دستشو به کمرش زد و نگاهم کرد. از برق تو چشماش معلوم بود میخواد اشکش رو کنترل کنه...طاقت نیاوردم و گفتم: "استیو خوبی؟ چرا کارو متوقف کردی؟ همچی داشت خوب پیش میرفت (تیکه انداختم) قرار بود مرد آهنی رو برگردونم، همونطور که گفته بودی"
دستشو تو موهاش کشید و کلافه گفت: "نه تونی! خوب نیستم! دارم نابود میشم!"
با دست راستم گونشو نوازش کردم و گفتم: "مشکل چیه؟ چی کاپیتان رو ناراحت کرده؟"
نالان گفت: "مشکل خودتی تونی! دلم میخواد همین الان این اختراع لعنتیت رو نابود کنم!"
با تعجب گفتم: "هی کاری به اختراع نداشته باش... من کار بدی کردم؟ از رفتار دیشبم ناراحت شدی؟"
چشماشو بست: "یه جایی رفتی که دیگه حق نداری ازش خارج بشی..."
-"استیو..."
+"رفتی تو قلبم!"
-"ها؟"
+"هرطور میخوای درباره من فکر کن..."
-"یعنی..."
+"حتی ممکنه بگی که استیو چقد عوضیه که یه مردو دوست داره!"
-"نه..."
+"اما من دوست دارم!"
-"چی؟"
+"متاسفم میدونم خیلی خودخواهانه..."
-"نه استیو نه نه !"و خودمو تو آغوشش رها کردم
اشک از چشمام خارج میشد و پیراهن استیو تو دستم فشار میدادم... کنترل احساساتم سخت شده بود...
استیو به خودش اومد و دستشو دورم حلقه کرد...آروم روی موهام و کنار گوشم بوسه میزد: "چت شد تونی؟"
آروم ازش جدا شدم و با همون چشمای اشکیم گفتم: "استیو! من... منم دوست دارم! و حاضرم تا آخر عمر دیک نداشته باشم ولی تو باشی!"چند ثانیه بیحرکت موند و فقط چشماش برق میزد... بعد لبامو آروم بوسیدو خندید و گفت: "اوه عزیزم! در هر صورت بحث اون دیک باید وسط بکشی؟ به هرحال یکی بهترش گیرت اومد!"
و اینبار من هم خندیدم!
با اون رفتاری که خانمها بهش میگن عشوه گفتم: "مواظب رفتارت باش راجرز! هر لحظه امکان داره شورتت منفجر بشه و دیکت بره رو هوا!"
سرشو خم کرد کنار گوشم و گفت: "همین الان هم دیکم روی هواست عزیزم!"
خندیدم و با عشق بوسهایی رو لبش کاشتم...یهو در باز شد و ریختن تو کارگاه!
کلینت مغرورانه به قیافه متعجب من و استیو گفت: "ماموریت انجام شد! استارک و راجرز با خوبی و خوشی کنار یکدیگر همدیگر را کردند!"
ناتاشا دستشو رو دهن کلینت گذاشت: "خفه شو کلینت خودمون همهچیزو دیدیم"----
+"کی فکرشو میکرد دوباره عاشق بشم و اینبار عاشق تونیا استارک! و شب روی طبقه آخر برجش ستاره ها رو تماشا کنیم!"
خودمو بیشتر به سینش فشردم و گفتم: "کی فکرشو میکرد من اصلا زن بشم؟"
+"ولی هنوز زن من نشدی"
-"هی..."
+"باشه باشه"
-"داشتم میگفتم! کی فکرشو میکرد زن بشم و عاشق راجرز باکره بشم؟"
+"نکنه باید با هزار نفر باشم تا مردونگیمو ثابت کنم؟!!"
یقش گرفتم و کنار لبش لب زدم: "تو حق نداری با هیچکی جز من باشی!"
و بوسه کوتاهی گوشه لبش زدم... خندید و گفت: "میدونی... یادم رفت ازت تشکر کنم!"
-"بابتِ؟"
+"بابت اختراع جذابت! و بودنت! و نفسی که داره با نفس من قاطی میشه و حس زندگی رو بهم برگردونده... خیلی دوست دارم خانم استارک!."--پایان--
⚒🏳🌈🦠
نویسنده: ماهور💜
درسته که طنز نویس چندان خوبی نیستم ولی از نوشتن این فف اصلا پشیمون نشدم (اعتماد به نفس😂🤣)
به هرحال، امیدوارم خوشتون اومده باشه♡
مرسی که ووت میدین؛)☆
YOU ARE READING
Invention (Steve X Tony)
Fanfiction(Stony Earth 3490) -خلاصه: تونی درحال کار کردن روی اختراعی برای تغییر (تطبیق) جنسیته اما طی یکسری خراب کاری اولین آزمایش روی خودش صورت میگیره و حالا اون دیگه آقای استارک نیست! بلکه 'خانم' استارکه! نویسنده: ماهور💜 وضعیت: تکمیل شده✅️ -مقدمه: من هرگز...