⚒🏳🌈🦠
#invention.5با صدای جیغ گوش خراشی از جا پریدم! لعنتی!
پپر جلوی در ایستاده بود و با تحیر نگاه میکرد!
اون... خب اون یه جورایی دوست دختر من با بدن قبلیم بود نه؟
و الان از دیدن دوست پسرم کنار بدن جدیدم یکم شوکه شده! و البته دلیل بیشتر برای شوکه شودنش این بود که کاملا مشخص بود دیشب اینجا عملیات بوده! به هرحال لخت توی بغل استیو که از قضا اونم لخت بود خوابیده بودم و هیچجوره نمیشد توجیحش کرد.استیو هم بلند شد اما با دیدن پپر رنگش پرید. قیافه ترسیده استیو کیوت بود.
پپر بدون هیچ حرفی درو محکم کوبید و رفت! خداروشکر که رفت. صداش رو مخ بود.بیخیال شونه بالا انداختم و گفتم: "حداقل عقلش رسید بره تا بیشتر استراحت کنم! مرسی که درو بستی پپر"
استیو عصبی خندید: "دوست دخترت تو رو با این وضع دیده! ناراحت نیستی؟"
خندیدم و چشمامو چرخوندم: "اون دیگه دوست دختر من نیست هانی! من الان دوست پسر دارم."و بعد بوسهایی کوتاه رو لبش کاشتم که اون دستش پشت گردنم گذاشت و زبونش رو تو دهنم هل داد و بوسه عمیقی رو اول صبحی ازم گرفت.
استیو بلند شد: "بهتره بریم حموم یا حداقل یه چیزی بپوشیم! هر لحظه امکان داره بقیشون هم بیان."
ملحفه رو دور خودم کشیدم و با خستگی گفتم: "کاش میشد بیشتر بخوابم."
خم شد و پیشونیمو بوسید: "تنبلی نکن تونیا استارک!"از تخت اومدم پایین و قدم اول که برداشتم دردی تو کمرم پیچید که چهرم تو هم رفت: "خدا لعنتت کنه استیو فاکینگ راجرز! باید همراه شورتت، اون دیک لعنتیتر از خودتو نابود میکردم! توئه باکره چرا اینقد..."
دستش انداخت زیر پام و بغلم کرد و به سمت در حموم رفت.
تقلا کردم که بینیمو گاز گرفت: "لنگوووئج بیب! میتونی به جای سروصدا دادن آه و نالههای دیشبو یادت بیاری!"گذاشتم روی توالت و شیر آب گرم رو تو وان باز کرد...
خب مثل اینکه زن بودن همچین هم بد نیست... اگه قراره یکی اینقدر با ملایمت باهات برخورد کنه پس...دستشو سمتم دراز کرد: "بیا توی وان عزیزم."
آروم رفتم توش و نشستم... برخورد آب با پوستم احساس خوبی بهم میداد. استیو هم اومد پشت سرم نشست و پاهاش رو دو طرفم گذاشت.
سرمو به سینه استیو تکیه دادم: "دلم میخواد تا آخر عمر توی همین لحظه بمونم"
کنار گوشم زمزمه کرد: "چرا که نه عزیزم! بستگی به خودت داره."
و بوسه ریزی زیر گوشم زد... بدنمو ماساژ داد و بوسههاشو پایینتر برد و همینطور دستشو... شیطنت اول صبحی.دقایقی بعد سر میز صبحانه نشسته بودیم.
همه بودیم... من، استیو، نات، بروس، رودی، کلینت، هپی و مهم تر از همه پپر که داشت خصمانه نگاهم میکرد!
رودی با تردید گفت: "یعنی میخوای بگی تو دیشب..."
استیو سرخ شد: "بس کنید! این اتفاق اونقدر براتون عجیبه؟ مگه خودتون..."
هپی لقمه تو دهنشو قورت داد: "درواقع ما فک میکردیم استریتین"
بیخیال گفتم: "الانم هستیم"
کلینت دستشو آورد بالا: "وایسا ببینم! تونی تو مَردی!"
دماغمو چین دادم و چشمامو چرخوندم: "فعلا که از مردونگی افتادم"
پپر با تنفر گفت: "واقعا برات متاسفم تونی! همچی بین ما تموم شده! دیگه نمیخوام منتظرت بمونم که برگردی به قیافه اصلیت!"و بلند شد رفت... سکوتی خونه رو گرفته بود و استیو داشت عرق پیشونیش خشک میکرد
بروس ریز خندید: "این وسط کپ مظلوم واقع شده"
نات آرنجشو به پهلوی بروس زد: "بیخیال بروس! کپ اونطور که نشون میده نیست مگه نه راجرز؟"
استیو بلند شد و درحالی که کت چرمش رو برمیداشت گفت: "من میرم یکم با موتور دور بزنم فعلا."
بقیه هم کم کم بلند شدن و رفتن...
و من! من بعد از نوش جان کردن کامل صبحانه بلند شدم و به کارگاهم رفتم...
باید این دستگاه فاکی رو تموم میکردم... زن بودن دیگه کافیه! اوضاع کم کم داره فاکیتر از قبل میشه.⚒🏳🌈🦠
YOU ARE READING
Invention (Steve X Tony)
Fanfiction(Stony Earth 3490) -خلاصه: تونی درحال کار کردن روی اختراعی برای تغییر (تطبیق) جنسیته اما طی یکسری خراب کاری اولین آزمایش روی خودش صورت میگیره و حالا اون دیگه آقای استارک نیست! بلکه 'خانم' استارکه! نویسنده: ماهور💜 وضعیت: تکمیل شده✅️ -مقدمه: من هرگز...