part 15

163 34 8
                                    

𝓵𝓸𝓿𝓮 𝓸𝓻 𝓱𝓪𝓽𝓮

𝓛𝓸𝓿𝓮𝓻1

اخرین برگه قرار دادو مرور کردم به خودم توی آیینه خیره شدم،

دکمه سر آستینمو بستم و یقه لباسمو صاف کردم.

نامجون ضربه آرومی به در زد و وارد شد و سرش پایین در حال بررسی تعدادی از کاغذ های دستش بود...

بهم نگاه کرد و برگه هارو صاف و جمع داخل کیف گذاشت،

-خب،
آماده ای؟"

-اوهوم"

انگار متوجه ذهن بهم ریخته و کلافم شد که بعد مکثی کوتاه دستشو رو شونم گذاشت:

-همه چیز طبق نقشه پیش میره تهیونگ،

تو قرار دادو میبندی،
اون بارو تحویل میدی،
و یانگو به خواستش میرسونی!

بقیشو بسپر به ما!

تا اخر عملیات نیروهای پشتیبانیمون یک ثانیه هم ازتون دور نمیشن،"

لبخند ریزی به نامجون زدم.

هیچکدوم اینا نگرانی من نبود،

من فقط تشنه کسی بودم که الان کیلومتر ها ازم فاصله داره و دست یک گرگ افتاده

جدا از همه اینا،
من نگران چشم‌های هیز و درستای هرزی بودم که یانگ دلیل همش بود،

هرجای این شهر اسم یانگو میبردی به جز تمام کثافت کاری ها و خلاف های بزرگو کوچیکش ،

به یک چیز خیلی شهرت خیلی داشت،

هر پسر جوون و زیبایی توی این شهر، لااقل یکبار همخوابش شده بود،

پسرهایی که دربرابر پیشنهاد های میلیارد و تیلیاردی یانگ زانو میزدن و تن نحیفشونو برای هر حرکت تمایل سادیسم یانگ به اختیار میذاشتن،

اون بیشتر از هرچیزی از هم خوابی و شنیدن صدای ناله و فریاد های پسرهای تن فروشش لذت میبرد،

حتی خیلی ها تو انجام کارشون اونقدر خوب بودن که یانگ هربار بیشتر شیفته اونها میشد و آخریش همسر پنجم یانگه...

من از سرکشی جونگکوک میترسیدم!

از همون لحظه ای که یانگ به پذیرایی سخت از کوک و بدقلقیش اشاره کرد...

یانگ و تمایل سادیسمش میتونه هر لحظه و ثانیه بودن جونگکوکو تو اون خونه خطر ناک تر کنه،

واقعا نمیخوام بلایی سرش بیاد،

کیه که نتونه خودشو جلوی جونگکوک کنترل کنه؟

اونم جونگکوکی که سفید ترین پوست و زیبا ترین اندام ممکن رو داشت..‌

اگه بخوام اعتراف کنم، شاید منم به خاطر همین تحمل پایینم سریعا خواستم مالکش بشم...

𝒍𝒐𝒗𝒆 𝒐𝒓 𝒉𝒂𝒕𝒆Where stories live. Discover now