Part 1 🎭

170 25 0
                                    

کروات قرمز رنگ روشنش بخاطر اشکاش دیگه از روشنی در اومده بود و به قرمز تیره میزد ... سرش هر لحظه بیشتر از قبل بخاطر فشار دست پسر بزرگ تر روی شقیقه و گوشش داخل مبل فرو میرفت ...
پسر بزرگتر اینکارو برای اینکه یه وقت همسایه های کناری صدای ناله های پر از درد پسر زیرشو نشنون بیشتر اوقات بهش اجبار میکرد ..
به جرئت میتونست قسم بخوره که رد قرمزی روی دستش بخاطر کمربندی که از پشت دستاشو بهم بسته بود به کبودی میرفت و کاناپه ای که تا چند وقت پیش شاهد عشق بازی های گاه به گاه خودش و معشوقه اش بود؛ احتمالا تا چند دقیقه دیگه بخاطر ورود و خروج وحشیانه پسر بزرگتر تو بدن ضعیف شده اش فنرش از جا در میومد ...
با درد نالید:
+س ... سهون ... من ... من ... اهههه ...
سهون از سرعت حركاتش کم کرد و با بی رحمی تموم كتفشو گاز گرفت و زیر گوشش غرید:
- حتى جرئت نکن یه بار دیگه اسممو به زبون هرزت بیاری ...
+درد ... درد داره ... خوا ... خواهش ...
-فکر کردی می زارم از دستم در بری ها؟! ...خیانت به اوه سهون تاوان های خاص خودشو داره حروم زاده ...
جونگین با درد نالید:
+بس کن ... خواهش می ...
سهون دستشو روی دهنش کوبوند و نذاشت ادامه بده ...
اینجوری زار بودن حالش ، باعث میشد واسه یه لحظه هم که شده یادش بره که توله زیرش یه
خیانتکاره حرومیه نه معشوقه معصومه خودش ...
ضربه های سهون قوی تر و زجر اور تر شد ... این واکنش بدن سهون يعنی به اخر رابطه شون نزدیک شده بودن و جونگین اینو خوب میدونست ...
تویدلش تند تند تکرار کرد:
+ داره تموم میشه ... وقتی که اینطوری میشه بعدش به کام میرسه ... افرین پسر خوب ... تا الانشو خوب تحملش کردی ... داره تموم میشه ... فقط یکمش مونده ... فقط یکم دیگه ...
با آه بلندی که سهون کشید و سنگینی جسمش روی بدن اسیب دیده اش فهمید پسر بزرگتر ارضا شده و درد ورود اون تیکه گوشته لعنتی بالاخره تموم شده.
دستاش بسته شده بود و روی کاناپه به شکم دراز کشیده بود ...
سنگینی جسم پسر بزرگتر هیچ کمکی بهش نمیکرد ...
اون حلقه فلزی لعنتی مانع از ارضا شدنش شده بود و فشاری که بهش وارد می کرد باعث میشد عضو لعنتی اش بیشتر تحت فشار باشه و این خیلی اون رابطه اجباری رو دردناک ترش کرده
بود ...
حتی دردناک تر از ورود و خروج عضو پسر بزرگتر ...
جونگین مثل یه سگ اسیب دیده بود که صاحبش بهش محل نمیداد ... عاا... نه این درست نبود ... اون مثل یه سگ اسیب دیده وفادار بود که صاحبش برای اذیت کردنش از هیچ تلاشی دریغ نمیکرد ...
اون واسه معشوقه اش که چند دقیقه پیش مثل یه حیوون که تنها فکرش ارضای نیاز هاشه و به فاکش میداد قید خانواده اشو زده بود و اگه تنها تکیه گاهش که دیگه نمیدونست میتونه بهش لقب تیکه گاهو بده یا نه، نبود؛ الان واقعا باید تا صبح توی یکی از پارکای اطراف سر میکرد ...
وقتی سنگینی سهونو روی بدن خورد شده اش حس نکرد خواست به سمت اتاقش بره و پناه بگیره که فشار دست و پای سهونو روی پهلو و رانش حس کرد ...
با درموندگی داد زد
+سهون نکن ... دارم می افتم ... سهونااا ...
با آخرین فشار و طی کردن ارتفاع کم کاناپه و زمین، محکم روی سرامیکای سرد خونه افتاد ...
دست چپش زیرش موند و تموم بدن اسیب دیده اش بخاطر این برخورد تیر کشید ...
- صدات در نمیاد و گرنه مطمئن میشم کاری کنم که هیچوقت دیگه نتونی باهاش کسی رو اذیت کنی...
جونگین جنین وار همونجایی که بود توی خودش حلقه زد ...
درد اون لایه چرمی، رو رد کبودی دست های بسته شده اش یا درد تحقیر چشمای بسته اش با کروات کسی که باید بهش دقیقا مثل هرزه های بار سرویس میداد و یا حتی درد کمر و شکمش و عضو لعنت شده اش که داشت التماسش میکرد تا از اون قطعه فلزی خلاصش کنه ... به اندازه اون دو کیلو ماهیچه توی سمت چپ قفسه سینش نبود ...
جونگین نمیدونست تا کی باید التماسش
کنه دست از زدن برداره ...
شایدم واقعا تقصير اون نبود ...
جونگین بی شک یه مجنون بود ...
واقعا عاشق بودن انقدر بهونه خوبی بود که هر روز اسيب ببينه و درد بکشه ولی بازم برای حیوونی که صدای نفسای اسوده و منظمش نشونه از خواب اروم و راحتش میداد عاشقی کنه؟! ...
نه مسلما بهونه خوبی نبود بلکه خیلیم مسخره و دیوونه کننده به نظر میرسید ...

My Boy Friend Is Amiss 🍁Where stories live. Discover now