Kim's wife

527 47 4
                                    

پسرکوچک تر با قدم های شمرده شمرده از پله ها پایین اومد زیبایش باعث شده بود که تمام افراد حاضر در مراسم برای لحظه ای هم‌ که شده سکوت کنند و با نگاه هاشون زیبای اون پسر را تحسین کنند همه اون پسر میشناختن ، جئون جونگ‌ کوک پسر جونگ ایل رقیب سرسخت کیم نامجون.
پسرکوچک با چشمانش دنبال فردی مشخص میگشت و با چشم‌ در چشم شدن با اون فرد ناخواسته پوزخندی روی لب هاش نقش بست ، نامجون جام شرابش رو بالا اورد و جرعه ای از اون رو نوشید.
جونگکوک بدون توجه به نگاه های خیره ی نامزدش حرکت کرد همینطور که به اطراف نگاه میکرد با فردی برخورد ریزی پیدا کرد
-اوه،اقای کیم خوش اومدید چیزی لازم دارید؟
جونگ کوک همونطور که دگمه ها کتش رو درست میکرد نگاهی به پیشخدمت انداخت
-کیم؟
-بله ، اوه فراموش کردم   همسرتون اقای کیم نامجون ، دستور دادند که شما رو با فامیلی کیم صدا بزنیم
جونگ کوک بعد از اینکه پیشخدمت حرفش رو به پایان رساند چرخید و در میون جمعیت نگاهی به نامجون انداخت، خیره به کوک لبخند از روی لبش پاک نمیشد
زیر لب زمزمه کرد
-باشه کیم، خودت خواستی.
بعد از اتمام حرفش،یک جام از روی سینی برداشت و به سمت حیاط حرکت کرد
بر خلاف داخل،حیاط خالی بود. نگاهی به ساعت مچیش انداخت و شروع به شمردن کرد
-ده،نه،هشت،هفت،شش،پنج..
هنوز ده ثانیه به پایان نرسیده بود که دستی رو دور کمرش احساس کرد و نامجون با صدای بمش در گوش پسر کوچک پچ زد
-کیم جونگکوک
جونگکوک همونطور که جرعه ی از شرابش رو مینوشید گفت
-یادم نمیاد فامیلیم رو تغییر داده باشم،کیم.
نامجون از کوک فاصله گرفت و گفت
-اوه بیبی،بهتره باهاش سازگاری کنی عروس قشنگم
-کیم نامجون بهتره با من درست حرف بزنی وگرنه که..
نامجون سوتی کشید و گفت
-افسارت رو نکشیدم فک کردی خبریه ، بیبی
ببین کوکی این سرنوشتیه که پدرت برای تو ساخت اگر از کسی باید عصبانی باشی اون باباییته ، اگه اونقدر توی مسائل من دخالت نمیکرد من پسرش رو به عنوان زنم انتخاب نمیکردم.
-عوضی
نامجون پسر کوچیک تر رو به داخل راهنمایی کرد
-وقتشه به همه معرفی کنم عروس اینده ی کیم قراره کی باشه.
همونطور که به سمت جایگاه اصلی حرکت میکرد اروم به پسرک‌ گفت
-کوچیک ترین رفتار غیر منتظره کنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
نگاهی به افراد حاضر کرد و در یک لحظه همه ی نگاه ها به سوی او بود
-اول از همه، خوشحالم‌که در این مراسم شرکت کردید و امیدوارم تا به الان از این مراسم کوچیک لذت برده باشید. مطمئنم همگی منتظر شنیدن خبری هستید که چندین ماهه جناب جئون و اکثریت بر اون پافشاری داشتید،از انجایی که من به عنوانِ یک‌مافیای جوان و کار نابلد ، از دید شما و بخصوص از دید جناب جئون لازم بود که یکسری قوانین رو رعایت کنم و خب منم به احترام شما مهمترینشون رو به زودی انجام خواهم داد ،ازدواج.
پس از اتمام جمله اش مدتی سکوت کرد و به واکنش حاضرین مخصوصا پدر جونگکوک چشم دوخت و دوباره ادامه
-من تصمیم گرفتم که ازدواج کنم و برنامه ی ازدواج طی این ماه یا ماه اینده برگزار میشه ، امیدوارم بتونم شما رو در اونجا هم ببینم و در اونجا با عروسِ قشنگم اشنا بشید ،ممنون از وقتی که در اختیار من قرار دادید لطفا از مراسم لذت ببرید.
نامجون همونطور از صحنه خارج میشد نگاهی به جئون انداخت ، جونگ ایل عصبانی بود اما کاری از دستش بر نمی اومد نامجون زیر لب زمزمه کرد
-تقصیر خودت بود جئون،میخواستی منو کوچیک کنی الان خودت ریز و حقیر میشی
و پوزخند محوی زد
در همین حین کوک داشت با اون بادیگارد احمق سروکله میزد
-دارم بهت میگم برو کنار
خیره تو چشماش دوباره گفت
-گوشات مشکل دارن میگم برو کنار
-ببخشید اما جناب کیم دستور دادن تا وقتی خودشون نگفتن بهتون اجازه ی خارج شدن از سالن رو ندیم
جونگکوک دستش رو جلوی صورت بادیگارد مشت کرد
-من میخوام یه دستشویی کوفتی برم نکنه جناب کیم شما میخواد اونجا هم باهام بیاد؟!
مرد خواست به کوک چیزی بگه که صدایی مانعش شد
-مشکلی پیش اومده اقای یانگ؟!
بادیگارد با دستپاچگی جواب داد
-خیر قربان فقط...
نامجون سرش رو کج کرد
-فقط چی؟
کوک بدون معطلی جواب داد
-فقط من بدبخت دو ساعته میخوام برم اون تو ، بادیگارد احمق تو بهم اجازه نمیده
نامجون با اشاره ی سر به بادیگارد یانگ‌ بهش فهموند که بره
-من بهش گفتم
جونگکوک همونطور که علامت سوالی به نامجون خیره شده بود پرسید
-چی بهش گفتی
نامجون همونطور که بی‌خیال دگمه های استین کتش رو درست میکرد گفت
-گفتم تا وقتی که از من اجازه نگرفته بهش حق نده جایی بره یا کاری بکنه
مکثی کرد و بعدش دوباره ادامه داد
-نه فقط به یانگ،به همه بادیگاردا و خدمه
پس از اتمام حرفش به جونگکوک خیره شد
-توئه عوضی توقع نداری که جدن بخوام ازت اجازه بگیرم نه؟!،کیم فاکینگ نامجون این ارزو رو با خودت به گور میبری
بعد از اینکه جمله اش رو تموم کرد از نامجون دور شد
خیره به جونگکوکی که از عمد داشت خودشو به بقیه نزدیک میکرد زیر لب گفت
-میبینم جونگکوکا،میبینیم
نامجون سمت یانگ رفت
-ازت میخوام جونگکوک رو از اینجا ببری عمارت،همین الان
یانگ بعد گفتم‌چشم قربان به سمت جونگکوک رفت و منتظر شد که دور و بر جونگکوک خالی شه بعدش به ارومی دستش رو کشید و سریع بردش بیرون
-داری چه غلطی میکنی؟!ولم کن...بهت میگم ولم کن
-جناب کیم دستور دادند شما رو برگردونم عمارت
جونگکوک با خشم دست بازوی خودش رو از دست اون عوضی بیرون اورد
-کیم غلط کرد با تو
-ازتون خواهش میکنم که برید سوار ماشین بشید وگرنه...
جونگکوک نگاهی به یانگ انداخت و گفت
-وگرنه چی؟رئیس کیمت رو خبر کنی؟ نکنه فکر کردی ازش میترسم؟ ببین خودش و صدتا مثل خودش بیان من از جام تکون نمیخورم
-قربان ازتون خواهش میکنم سوار ماشین بشید ، من بخاطر خودتون میگم
خم شد و توی صورت کوک آروم‌ گفت
-قطعا دوست ندارید که جناب کیم رو عصابی کنید ، شما نمیدونید اما من میدونم این کارتون عاقبت خوبی نداره ، جناب کیم شما که عهدنامه رو فراموش نکردید؟
پس از اتمام حرفش با دستش به سمت ماشینی که جلوی در بود اشاره کرد
-بفرمایید.
جونگکوک چشماش رو توی حدقه چرخوند و به سمت ماشین حرکت کرد.

در همین حین‌ که جونگکوک داشت از مجلس دور و دورتر میشد نامجون درحال دریافت تباریک و خداحافظی بود
بعد از اینکه با مهمان ها خداحافظ کرد به سمت اون چهار نفر رفت و با لبخندی محو گفت
-اقایون
اولین نفری که جوابش داد جناب پارک
-کیم ، عوضیه زبون باز
-جناب پارک خوشتون اومد؟
–مگه میشه کسی خوشش نیاد؟
بحث بینشون عادی بود تا وقتی که جئون زبون باز کرد
-کیم نامجون تو به چه جرعتی پسر من رو عروس خطاب میکنی؟
جمله اش رو همونطوری که فشار انگشتاش رو دور جام پر شده از شامپاین محکم و محکم تر میکرد ادا کرد.
نامجون پوزخند صدا داری زد و کاملا ریلکس گفت
-شرمنده اما شما همونی بودید که به من‌ گفتید باید ازدواج‌ کنم با بتونم جزو شما باشم ، منم به عنوان هوپه ی شما این کار رو انجام دادم.
جئون عصبانی از حالت ریلکس نامجون تو صورتش داد زد
-تو عوضی پسر من رو زن خودت انتخاب کردی
-شما فرد مشخصی رو نگفتید فقط گفتید "اوه،کیم بلاخره هرجایی یه قانونی داره ، اولین و اصلی ترین قانون اینجا اینه که باید مزدوج باشی وگرنه ارزشی نداری ، پس‌بهتره که دنبال یه عروس زیبا باشی" نامجون صورتش رو نزدیک جئون کرد و ادامه ی حرفش گفت
- چه عروسی زیباتر از پسر شما جناب جئون؟
با گفتن این حرفش تونست صدای خنده های ریز پارک و هوانگ رو بشنوه
بعد از اینکه پارک و هوانگ‌ مجلس رو ترک کردن خودش موند و جئون
-کیم،هنوزم دیر نشده
-جناب جئون اتفاقا خیلی دیره چون من جدیدا فقط به فکر تن ظریف پسر شما تو اون لباس عروس پر از نگینم ، تصویر زیباییه
جئون بدون هیچ حرفی از سالن خارج شد و دم در که رسید گفت
-موفق باشی کیم
-هستم اما با این حال تشکر جناب جئون
بعد از اینکه حرف نامجون تمام شد جئون از سالن خارج شد
نامجون با دستش به یکی از خدمه اشاره کرد و گفت که ماشین رو اماده کنن

I'm not your babyWhere stories live. Discover now