Hidden tears

295 44 6
                                    

روی میز غذا خوری عظیمی که توی بخش دنجی از خونه یا بهتره بگم عمارت قرار داشت دراز کشید بوده سومین بطری سوجو رو توی دستش گرفته بود و داشت با هیون‌جه یکی از خدمه ی تازه وارد اون عمارت ، حرف میزد.
مهمونی خیلی وقته تموم شده بود اما خبری از کیم نبود ، اما جونگکوک تصمیم گرفته بود که دیگه به شخصی بنام کیم نامجون فکر نکن و فقط بنوشه.
اون نمیدونست گرمایی که وجودش رو فرا گرفته از نوشیدن زیاده یا شرم از سنگینی نگاه هیون‌جه روی رون هاش که بخاطر اون شلوارک کوتاه الان تو دید بودن بود و اصلا دوست نداشت بدونه ، تو سکوت جرعه های کوچیکی مینوشید تا وقتی که صدای هیون‌جه اون سکوت رو شکست
–قصد گستاخی ندارم جنابِ کیم ولی میتونم یه سوال بپرسم؟!
جونگکوک سرش رو بلند کرد دستی توی موهاش کشید ، زیر لب فامیلی که باهاش خطاب شده بود رو زمزمه کرد و به پسر خیره شد
–البته...البته
هیون‌جه دور گردن خودش دستی کشید و گفت
–من..من از خدمه شنیدم که پدر شما جزو افراد قدرتمندِ مافیاس ، این درسته؟
سرش رو به طرف پایین حرکت داد
–اوم...همینطوره
سر بطریی که نصفش خالی شده بود رو به سمت هیون‌جه نشونه گرفت و با حالت تعجبی ادامه داد
–چیِ این موضوع برات سواله؟
پس از پایان جمله اش بطری رو دوباره سمت لب هاش برگردوند و اون رو سرکشید.
–خب..اگه اینطوریه بهتر نیست از اون کمک بگیرید؟!
جونگکوک خندید نه.. قهقه ای بلند کرد.
روی اون میزغذا خوری قهقه کنان پهن شد
–هیونی..هیونی میدونی نامجون یه ادمِ... مم چطور بگم یه ادمِ باهوشِ؟ خب باهوش که هست یه آدمِ خیلی..خیلی..زرنگِ فراتر از اون..اون یه نابغس هیون
سرش رو بلند کرد و باحالتی جدی ادامه داد
–هیونی ، کیم نامجون از پدرم توی مستی امضا گرفته که در صورتی که کوچک ترین مقاومت و مخالف یا تهدید و حمله ، عقب نشینی یا زدن زیر قول نامه صورت بگیره نه تنها تمام دارایی هاش ازش گرفته میشن بلکه...مدارک و شواهدِ همه ی کارهاش یعنی قتل ها ، پولشویی ها ، رشوه ها ، قاچاق‌ها و... به اداره پلیس ارسال میشن.
با انگشتش ادای حرکت یک موشک و صدای سوت رو در آورد.
–به همین سادگی هیون.
میتونست حدقه ی چشم های هیون‌جه رو حس کنه که از حد نرمال بزرگ تر شدن ولی خب یکم زیادی نبود؟!
در همون لحظه ای که جونگکوک خواست دلیل این حجم از تعجبِ هیون‌جه رو بپرسه
هیون‌جه به سرعت از روی صندلی بلند شد
–آقای کیم من..‌
–خفه شو!
صدای داد بلندش باعثِ لرزیدن پسر کوچک‌ شد ولی جونگکوک با لبخند خرگوشی سمت منبع صدا برگشت
–نامجونا
نامجون با دستش به هیون‌جه فهموند که باید بره سرکارش
کتش رو از تنش در اورد و روی یکی از صندلی ها انداخت به سمت پسری که با لبخند بهش خیره شده بود رفت انگشتاش رو دور مچ‌پاش پیچوند و اونو به خودش نزدیک‌ کرد و دست ازادش رو مثل ستون روی میز ، کنار جونگ‌کوک قرار داد با خشم به چشم‌هاش خیره شد
–با چه اجازه ای عین صگ‌ مست کردی و همچین اطلاعاتی رو به ادمی مثل هیون‌جه میدی؟
نگاهی به سر و پای جونگکوک انداخت
–اونم با همچین لباسی؟
انگشت شستش رو روی رون های سفید پسرک قرار داد،
هنوز به چهره ی بیخیالش خیره بود.
–من هرچیزی که دلم‌ بخواد رو به هرکسی که دلم بخواد و با هر لباسی که دلم بخواد میگم و این به تو ربطی نداره کیم.
نامجون پوزخندی زد
–به من ربطی نداره؟..
یک قدم از جونگکوک فاصله گرفت و به چشم های خمار کوک خیره شد دستش رو دراز کرد
دست کوک رو بسرعت کشید که باعث شد از روی میز پایین بیاد و دنبالش بیاد
در حمام رو باز کرد و پسر ریز جسه رو داخلش پرتاب کرد
شیرحمام رو برداشت و آب سرد رو باز کرد و سمت جونگکوک گرفت
پسر کوچیک تر با برخورد آب سرد به جسم گرمش از روی شوک هینِ بلندی کشید خواست اعتراضی بکنه که  دیگه برخورد آب رو احساس نکرد
–ببین جونگکوک واسم مهم نیس که پدرت چیکارس و چه غلطی میتونه بکنه من تو رو با اون معامله کردم پس تو اینجا هر غلطی بکنی داری با جون و سرنوشتِ اونا بازی میکنی ، نه فقط پدرت نه ، برادر کوچولوت ، مادرت ، اجوما مین‌سه همشون جونگکوک ، پس یبار دیگه همچین گفتار یا رفتاری رو ازت بشنوم یا ببینم سر اونا رو میبرم زیر آب.
بی توجه به پسر کوچیک تر که لحظه به لحظه لرزش تنش بخاطر حرف های مرد بالا سرش و سرمای باقی مونده از آب بیشتر میشد گفته هاش رو یا صدایی بلند آدا میکرد
–این حرفا همین الان ، اینجا گفته شدن و تمام ، بار دومی برای تکرار و اخطار وجود نداره ، متوجه شدی عروسِ قشنگم؟
جونگکوک ترسیده بود با چشمایی که دیگه تارشده بودن سرش رو به بالا و پایین تکون داد
–کلمات جونگکوک! ما از کلمات استفاده میکنیم
نامجون داد زد و باعث شد جونگکوک در کسری از ثانیه جوابش رو بده
–بله...بله متوجه شدم
نامجون حوله ای برداشت و به سمت پسرک پرت کرد
–خوبه ، حالا برو بخواب واسه‌ی شامِ فردا مامان جون و بابا جونت رو دعوت کردم.
خواست از حمام خارج شه که چیزی یادش اومد
–دیگه هم‌ نبینم جلوی هیون‌جه اینطوری لباس بپوشی و باهاش اینجوری گرم‌بگیری.
و بدون هیچ توجهی به تن لرزان جونگکوک که درحال تلاش برای مخفی کردن اشکاش بود از حمام خارج شد.

..

I'm not your babyWhere stories live. Discover now