بعد ساعت طولانی از اتوبوس پیاده شد و نگاهی به آسمونی که در حال سیاه شدن بود انداخت و نفس عمیقی کشید.
با خوردن دستی به شونش برگشت
-"چطوری سان؟"
یونگسان با دیدن دختر روبروش خندید سریع بغلش کرد،مطمئن نبود دوستش هنوز زبان اشاره یادش باشه برای همین با عجله دستشو به سمت جیب لباسش برد تا با برداشتن دفترچش از اومدن دوستش تشکر کنه.
وندی میتونست حدس بزنه یونگ تو جیبش دنبال چی میگرده پس دستش رو دستش قرار داد و ایندفعه با زبان اشاره شروع به صحبت کرد
-"دنبال چی میگردی؟زودباش با دستای خوشگل باهام ارتباط بگیر،دلم برات تنگ شده"
یونگ لبخندی از ته دل زد.
+"منم دلم براتون تنگ شده بود"
وندی قبل از برداشتن چمدون دختر گفت"زودباش بقیه منتظرن"
و باهم به سمت باری که قرار داشتن راه افتادن.--------------------
با وارد شدن به داخل بار یونگسان حس کرد فاصله خیلی کمی با گریه داره.وندی،چانگسوب،جکسون،شین بی اونجا بودن و با لبخند نگاهش میکردن.
یونگ جلو رفت و با بغض همشون رو بغل کرد
جکسون"گریه نکن دختر دماغو،تولدت مبارک"
یونگ به خاطر اشک توی چماش نتونست خیلی خوب لبخونی کنه اما جکسون رو میشناخت و میتونست حدس بزنه یه لقب براش گذاشته تا مسخرش کنه.
اشک هاش رو پاک کرد*هر جا از() استفاده کردم حرفا هایی که این بینه با استفاده از زبان اشاره زده میشه*
+(ممنون که برای تولدم جمع شدین)
دستاش رو پایین اورد و تعظیم کوتاهی به افراد پشت میز کرد.
چانگسوب ضربه آرومی به پشتش زد
(برای خوشآمد گویی رقص گروهی برات آماده کردیم ببین و لذت ببر)
و با اشارش افراد پشت میز بیرون اومدن و شروع به رقصیدن کرد.
طبیعتا یونگسان ریتم رقصشون رو متوجه نمیشد اما با ناز و عشوه های جکسون چانگسوب و شین بی که انگار تو یه اودیشن شرکت کرده بود از خنده اشک هاش دوباره جاری شد. بعد از تموم شدن رقصشون همگی پشت میز نشستن و بعد سفارش دادن نوشیدنی و کیک جشن رو رسمی شروع کردن.
یونگ(چرا بار؟میتونستیم بریم یه رستوران)
دخترا با این حرف یونگ با عجله سمت چانگسوب و جکسون چرخیدن.
جکسون(بار کلی خوشمیگذره میتونیم کلی سر و صداکنیم کیکم که آوردیم دیگه چی میگی دخترِ ناشکر)
وندی چشمهاشو چرخوند(انگار ما نمیدونیم به خاطر تور کردن دخترا ما رو آوردین بار)
یونگ خندید و با گذاشتن دستش رو دهن چانگسوب جلوی ادامه بحث رو گرفت و به کیک اشاره زد
یونگ(زود شعمارو روشن کنید کلی آرزو دارم)
شین بی سریع شمع هارو روشن کرد و با ذوق به دختری نگاه کرد که چشماش رو بسته بود.
یونگسان بعد از تموم کردن آرزوش شمع هارو فوت کرد
و با ذوق دست زد و دوباره دوستای عزیزش رو بغل کرد.
وندی(زود باشید بچه ها کیک رو سریع بخوریم من گشنمه)
شین بی هم برای تائید سرشو تکون داد. یونگسان با تعجب نگاهشون کرد(مگه چیزی نخوردید؟)
شین بی با بغض ساختگی خودش رو به یونگ چسبوند(امروز مهمون اون دوتا خسیس بودیم هیچی بهمون ندادن)
وندی چشم غرهای به چانگسوب و جکسونی که خودشون رو مشغول حرف زدن نشون میدادن رفت و کیک رو به پنج قسمت تقسیم کرد.
شین بی با ذوق سمت یونگسان برگشت(باید تو سی سالگی کارهای جدید انجام بدی)
وندی با شیطنت اضافه کرد(مثلا همین امشب یکی رو انتخاب کنی و باهاش بخوابی)
یونگسان با چشمای گشاد شده نگاهشون کرد.کی وقت کرده بودن این همه بی شرم بشن.
دو دختر با دیدن ریکشن یونگسان بیچاره خنده بلندی کردن و بعد دستش رو گرفتن و از اون دو تا پسر هیزی که مشغول دید زدن بقیه دخترای بار بودن دور کردن.
لیوان مشروبی رو از سر یکی از میز ها برداشتن و به دست یونگسان دادن
وندی(مشروب بخور و ببین این دوتا دختر هات چطور پسرا رو تور میکنن) و بعد از چشمکی به دنبال پسرا بین جمعیت گم شد.
یونگ خنده ریزی کرد و به جمعیتی نگاه کرد که خودشون رو تکون میدادن و با شور زیاد میرقصیدن و مطمئنن هیچکس جز یونگسان نمیدونست چقدر حرکتاشون بدون آهنگ مسخره و خنده داره.
یونگسان همونطور به مردم نگاه میکرد اما سعیش رو میکرد که بهشون نخنده چون ممکن بود بقیه فکر کنن دیوانست.
با ضربهای که از پشت بهش خورد نوشیدنیش از دستش افتاد و کمیش روی پایین لباسش ریخت.
یونگ با عجله به پشت برگشت و با دیدن دختر موبلند روبروش یه کلمه بزرگ تو ذهنش درخشید"همستر"این دختر خیلی شبیه همسترایی بود که تو بچگی ازشون مراقبت میکرد.
دختر مو بلند لب هاش تکون میخورد اما یونگسان به خاطر سرعت خم و راست شدنش نمیتونست تشخیص بده چی میگه اما میتونست حدس بزنه.
دستش رو روی بازوی نیمه لخت دختر گذاشت و دفترچش رو از جیبش بیرون اورد
+"من ناشنوام لطفا هر چی که میخوای بگی رو تو این دفترچه بنویس"
و برگه رو سمت دختر روبروش گرفت. دختر بعد از خوندن نوشته شوکه شد و سریع رفترچه رو از یونگ گرفت و شروع به نوشتن کرد.
-"متاسفم بابت ضربه ای که بهت زدم"
یونگ دستاشو رو تو هوا به معنای بیخیال تکون داد.
و توی دفترچه نوشت"اسم من یونگسانه میتونم اسمت رو بدونم؟"
-"مونبیول"....
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝘃𝗲 𝗧𝗿𝗮𝗽
Randomکیم یونگسان دختر آروم و ناشنوا که تو یه خانواده دوستداشتنی بزرگ شده و با لبخند گرمش به اطرافیانش شوق زندگی میده یونگسان تو یه روز رندوم با مون بیولیی تو یه بار آشنا میشه...