یونگسان آدمی نبود که زود وا بده حتی تا الان که سی سالش شده بود با آدمایی کمتر از انگشتای یک دستش قرار گذاشته بود و جذبشون شده بود اما جوریکه این دختر نگاهش میکرد،شات کوچیک مشروب رو تو دستاش گرفته بود،جوریکه میرقصید... همه اینا دیوانش میکرد و معتقد بود مقصر همه این ها وندی و شین بی هستن با اون ایده مسخرشون و اون مشروبی که به دستش دادن چون اون در حالت عادی اصلا تایپی نیست که بخواد با آدمی که تازه باهاش آشنا شده به تخت بره و چیزای زیادی رو باهاش شریک شه.
به دفتری که دوباره روبروش قرار گرفت نگاه کرد
"اونی چجوری باید با زبان اشاره بگم خیلی خوشگلی؟"
آره این فکت که این دختر داشت به خاطرش زبان اشاره یاد میگرفت بیشتر قلبش رو به تپش مینداخت.
(تو خیلیخوشگلی)
"جوری رفتار میکنم که انگار تو اینو به من گفتی
ممنون اونی♡"
یونگسان از شوخی کوچیک مونبیول لبخند کوچیکی زد.
"بابت این درخواست دو دلم اما...
میتونم به خونم دعوتت کنم؟"
نمیدوست مونبیول متوجه لرز کوچیک که رفت شد یا نه اما استرس کوچیکی گرفت و با مکث توی دفتر نوشت"فکر کنم بتونی".
با لبخند مونبیول و راهنماییش از بار خارج شدن.
یونگسان گوشیش رو دراورد تا به بقیه خبر بده که رفته اما با دیدن پیام ها پوکر شد.
شینبی"اونیییی یه پسر هات جور کردم فعلا"
جکسون"بانی میتونی با دخترا برگردی؟
من و چانگسوب تونستیم یه دابل دیت پیدا کنیمXD"
وندی"دیدی گفتم میتونم یه با یه پسر برگردم خونه توعم باید اینکارو بکنی فعلاااا"
یونگسان خیلی خوشحال شد که تنها برنمیگرده و به تولدش گند نمیخوره.
دوستاش واقعا عوض نشدن. پس بدون اینکه جوابشون رو بده گوشی رو خاموش کرد و تو جیبش گذاشت.
----------------------------------------وقتی وارد خونه شدن یونگسان بوی خیلی بدی رو استشمام کرد و واقعا نزدیک بود حالش بد بشه اما به خاطر اینکه مونبیول رو ناراحت نکنه به روی خودش نیاورد.
با تعارف مونبیول روی کاناپه کوچیک خونه نشست و نگاهشو به ماهی های کوچیک تو آکواریم نسبتا بزرگ خونه داد. در همین حین مونبیول با دوتا نوشیدنی توی دستش وارد شد و یکی رو جلوی یونگسان گذاشت.
"اونی با یکم مشروب چطوری؟بیا امشب خوشبگذرونیم"
یونگسان نگاهی به نوشته مونبیول کرد و با خودش فکر کرد حتما خیلی خجالت آوره اگه بهش بگه که فقط با دوتا شات مست میشه اما واقعا اینطور بود و یونگسان نمیتونست ریسک کنه و این شب رو با مست کردن بیجا هدر بده.
پس فقط با یه لبخند ملیح تو دفترچه برای مونبیول نوشت"متاسفم بیولا اما دیگه نمیتونم مشروب بخورم من خیلی ظرفیتم کمه"
یونگسان معنی تکون های کوچیک سر مونبیول رو نفهمید تا وقتی که با دعوت مونبیول به اتاقش رفتن تا فیلم موردعلاقه بیول یعنی جنگیر رو ببین.
مطمئنن یونگسان دوست نداشت این فیلم رو ببینه اما با خودش فکر کرد امروز به اندازه کافی ضد حال بوده و یکم هیجان براش بد نیست و خودش رو راضی کرد که کنار بیول روی تخت روبروی تلوزیون جا بگیره.
"من چیزی تو خونه برای پذیرایی ندارم اگه میخوای برم بیرون خرید کنم؟"
یونگسان برای مخالفت سرشو رو تکون داد و با دست اشاره کرد که فیلم رو پخش کنه
فیلم تو تلوزیون نمایش داده شد.و بعد از گذشت حدود نیم ساعت یونگسان فهمید واقعا بیول قصد داره این فیلم رو ببینه چون هیچ حرکتی نمیکرد و بدون پلک زدن به فیلم نگاه میکرد حتی با یذره توجه بیشتر یونگسان فهمید بیول داره دیالوگ های فیلم رو برای خودش تکرار میکنه و این واقعا برای یونگسان تعجب آور بود.
این دختر حالش خوب بود؟کی میرفت بار یکی دیگه رو با خودش به خونه میاورد و مینشست باهاش فیلم ترسناک نگاه میکرد؟ البته که مونبیول؛این دختر طفلی نمیدوست مونبیول چه اخلاقای عجیبی داره وگرنه این موضوع خیلی هم براش بزرگ نمیشد.
بالاخره بعد از ساعت های طولانی فیلم تموم شد و انگار که مونبیول به زندگی برگشت.
با خنده دفترچه رو جلوی یونگ گرفت
"ببخشید من فقط این فیلم رو خیلی دوست دارم متاسفم اگه معذبت کردم"
یونگ با تردید سرشو به نشانه منفی تکون داد و لبخند کوچیکی زد تا حس بد دختر رو از بین ببره.
"پس تو میری بار آدمارو میاری تا باهاشون فیلم ببینی"یونگسان سعی کرد شوخی بکنه.
"من با آدمایی که از بار میارم کار دیگه ای میکنم"منبیول با تموم کردن نوشتش به دختر مقابلش لبخند زد و دید که چطور نگاهش رو ازش میگیره و سعی میکنه لبخند هول و استرسیش رو از مونبیول پنهان کنه.
خودش رو جلو کشید جوریکه مطمئن بشه هوا برای رد شدن از وسطشون راهی نداشته باشه.
نگاهش بین لب های دختر و چشمهاش در گردش بود.
چیمیخواست؟اجازه؟واقعا مونبیول از این نوع آدمها بود؟
بسته شدن چشمهای دختر مو سیاه رو اجازه تلقی کرد و لبهاشون رو بهم رسوند.
خیلی آروم و با تامل میبوسید انگار که بخواد مزه لب هارو تا مدت ها تو حافظش نگه داره.دستش رو بالا آورد و روی سینه دختر گذاشت،با حس ضربان قلبش با تعجب ابرو بالا انداخت و نیشخندی زد،آروم تماس لب هاشون قطع کرد و بی حواس گفت:قلبت به خاطر من این همه تند میزنه؟
یونگسان به خاطر هیجان زیادش دقیق متوجه نشد مونبیول چیگفت یا حداقل میخواست اینجوری فکر کنه تا جلوی خجالت افراطیش رو بگیره.
مونبیول دوباره لبهاشون رو بهم رسوند و بیشتر سمتش خم شد به طوریکه کمر یونگ تخت رو لمس کرد و مونبیول کاملا روش قرار گرفت.
"من با آدمایی که از بار میارم اینکارو میکنم".
آخرین چیزهایی که یونگسان متوجه شد کنده شدن لباسهاشون و خاموش شدن لامپ بود.
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝘃𝗲 𝗧𝗿𝗮𝗽
Randomکیم یونگسان دختر آروم و ناشنوا که تو یه خانواده دوستداشتنی بزرگ شده و با لبخند گرمش به اطرافیانش شوق زندگی میده یونگسان تو یه روز رندوم با مون بیولیی تو یه بار آشنا میشه...