برای بار آخر نگاهی به وسایلش کرد
دوباره چک کرد چیزی جا نزاشته باشه و ساکش و از اتاقش بیرون اوردیونگی با دیدن ساک بزرگ پسر با چشمای گرد شده گفت
-مگه چند روز میخوای بری انقدر چیز برداشتی؟؟
شونهای بالا انداخت و در جواب هیونگش گفت
_دو روز میخوام برم ولی قراره مدل هم بشم باید چند دست لباس ببرم
هوومی زیر لب گفت و وارد آشپزخونه شد
جیمین دوباره وارد اتاقش شد و کیف دوربین و لپتاپش رو هم اورد
نگاهی به ساعت کرد..۱۴:۲۶
دیگه وقت رفتن بود_هیونگ من دارم میرم!!
-هووم مراقب خودتون باشیدا!
_چشم..
-به مامان و بابا هم سلام برسون بگو نتونستم مرخصی بگیرمو بیام!!
_اونم چشم..
-عجله نکنی تند بریا!!
_چــــشمم..دیگه؟
-هیچی موفق باشی..
_ممنون به هوسوک هیونگ هم بگو خیلی نامردی نیومدی خدافظی!!
-جیمینا چند هفته که نمیخوای بری همش دو روزه اونم دست خودش نیست که شیفتش الانه
_توام همیشه طرف دوست پسرتو بگیر
بعد از گذاشتن وسایل ها تو ماشین و خدافظی با یونگی سوار ماشین شد و به طرف خونه سوکجین راه افتاد
*****
-جونگکوک آمادهای؟؟الان جیمین میاد..
کلافه از تکرار شدن زیاد این جمله پوفی کشید گفت
_بعله آمادم..
سوکجین بعد از تقهای وارد اتاق شد
نگاهی به ساک کنار اتاق کرد و رو به جونگکوک که سوالی بهش نگاه میکرد گفت-جیمین گفت چندتا لباس بردار همه عکسا مثل هم نباشه!!
پوکر روی صندلیش نشست و گفت
_برداشتم..بار اولم نیست میخوام مدل بشم که!!
سوکجین چشماشو چرخوند روی تخت نشست و گفت
-جونگکوکا لطفا...!میشه این قیافه رو به خودت نگیری؟
بی تفاوت شونه بالا انداخت
_مگه قیافم چشه؟؟
-جونگکوک میدونم غیر منتظره بود و به خاطر من داری میری ولی لطفا زیاد به چپت نگیرش اوکی؟جیمین پسر پرحرف سر زندهایه مطمئنا سعی میکنه باهات رفیق بشه
_خوشم نمیاد هیونگ نمیرم رفیق پیدا کنم که میرم چندتا فیلم و عکس میگیرم چندتا عکسم اون ازم میگیره برمیگیردیم و...در رابطه با اینکه به چپم نگیرمش...سعیمو میکنم ولی قول نمیدم!
أنت تقرأ
🎥☆ t̴h̴e̴ f̴a̴t̴e̴ g̴a̴m̴e̴ 🎮♡
أدب الهواةThe Fate Game ‴ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉ‴ _....من برای تو هرکاری میکنم..ولی دیگه نمیخوام لبهام جز تو کس دیگهای رو لمس کنه.. couple :: kookmin..sope. Ganer :: romnece..fluff..school life..drama Writer :: 𝐒𝐤𝐲