برخلاف روشنی هوا، توی محیط بار خبری از روز نبود. عقربههای ساعت کمکم به پنج و نیم عصر نزدیک میشدن. برای حضور مشتری یا حتی باز شدن در ورودی خیلی زود بهنظر میرسید؛ هرچند اکثر کارکنها مشغول بودن.
تهیونگ نسبتا دیرتر از بقیه رسید چون تنها کاری که داشت مرتب کردن قسمت کوچیکی که توش نوشیدنیهارو سرو میکرد بود. گوشیـش رو چک کرد و وقتی چیز خاصی توجهش رو جلب نکرد توی جیبش برشگردوند. بی حوصله بهنظر میرسید. از وقتی که با اون پسر تقریبا بیاعصاب آشنا شده بود خیلی چیزا حوصلهشو سر میبردن.
دستش اول از همه سمت قفسهی پر از نوشیدنیهای الکلی مختلف دراز شد تا به ترتیب مورد علاقهش بچینتشون. امشب بالاخره شب مسابقه بود و تهیونگ فکر میکرد به اندازهی چانیول ممکنه استرس داشته باشه. از طرفی عصبی بود به این دلیل که نمیتونه اون پسرو در حال اجرا ببینه.
سالن دیگهای برای اجرا رزرو شده بود که خیلی با اینجا فاصله نداشت اما تهیونگ نتونست خودش رو راضی کنه که برای مرخصی به دست راست رییسش رو بزنه.
- بهنظر میاد ذهنت زیادی درگیره آقای لی..
صدایی که وسط افکارش یه خط قرمز انداخته بود و یه جورایی تا مرز سکته کردن بردش باعث شد دست خشک شدهش حینی که سر جاش برمیگشت پشت بطری باریک و بلندی بخوره. قبل از اینکه وودکایِ گرون قیمت روی زمین حیف شه، دست سهون توی هوا قاپیدش.
- اوپس.. نجاتت دادم.
صورت بیحس مرد قد بلند و کشیدهی روبروش که حالا با نیشخندی تزیین شده بود مثل همیشه دلیلی برای لرزیدن اروم بدنش شد. نمیدونست اون چشمهایی که رسما توی بیحالت ترین حالت ممکن بودن چطور این مقدار از استرس رو بهش تزریق میکردن. سهون بیخیال زل زدن به پسر شد و سمت پیشخوان چرخید. از همونجا جام ظریفی برداشت و بعد از نیمهپر کردنش بدون اینکه حتی در بطری رو ببنده از اون قسمت خارج شد تا روی یکی از صندلیهای پایه بلند بشینه.
+ اگر به چیزی نیاز داشتید فقط میگفتید تا براتون آماده کنم..لازم نبو..
- باید دست از این مهربون بودنت و رفع کردن نیاز و نگرانیهای بقیه دست برداری.
جملهی گنگ و لحنـی که بیشباهت به تمسخر نبود دهن تهیونگ رو بست. رییس از خود راضیـش که در حالت عادی کسی نمیدیدش و حتی اگر لازم بود ملاقاتش کنن هم با کلی بدبختی و دردسر میتونستن، حالا جلوش نشسته بود و تیلههای مشکی رنگـش رو به صورت تهیونگ دوخته بود. فقط یه دلیل میتونست داشته باشه؛ گند همهچیز بالا اومده بود.
ضربان قلبـش بالا رفت. نگران بیکار شدن خودش و حتی بهم ریختن همهچیز برای چانیول بود. شاید نباید این حجم از ریسک رو قبول میکرد. الان همهچیز بدتر شده بود و حتی نمیتونست تشخیص بده قراره چه بلایی سرشون بیاد.
YOU ARE READING
𝙋𝙨𝙮𝙘𝙝𝙤 𝙍𝙖𝙫𝙚𝙣
Fanfictionخلاصه : چانیول گیتاریست جوونی که باعث بیکار شدن بَندش شده و حالا یه موقعیت خیلی خوب برای جبران اشتباهش پیدا کرده. 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐡𝐮𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 : 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐬𝐦𝐮𝐭, 𝐝𝐫𝐮𝐦 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧 𝐛𝐲 : 𝐘𝐮𝐤𝐢