پیش در آمد:
هنوز از تماسی که سر صبح باهاش شده بود شاکی بود و خودش رو بابت سایلنت نکردن گوشیش سرزنش میکرد. دو ساعت هم از برگشتنش به خونه نمیگذشت و حالا یک لنگه پا ایستاده بود تا چایش دم بکشه.
نگاه خسته و آبی رنگش، به قرمزیِ چراغ چای ساز خیره بود و رگه های سرخ داخلشون، از استیل کتری هم دیده میشد. کمی پایین تر، کبودی بدی تا روی استخون گونهی چپش کشیده شده بود و رنگش حالا کاملا بنفش شده بود.
زبونش رو توی دهن تلخش چرخوند و وقتی دندون نیش لقش رو حس کرد، صورت پکرش رو توی هم جمع کرد. و پشت سر هم فحش داد.
-شت شت شت شت شت فاکینگ شت.
توی جاش چرخید و پاش رو محکم به کابینت کنار اجاق گاز کوبید.
قبل از اونکه فرصت کنه بابت درد انگشتهاش هم بناله، در فلزی اتاقک با صدای بدی روی پاشنه چرخید و قامت مردی که صبح بیدارش کرده بود، نمایان شد. مرد باید خداروشکر میکرد که بین راه تصمیم گرفته بود از استار باکس قهوه و دونات بگیره. وگرنه جوری که مخاطبش نفس نفس میزد، اصلا بعید نبود که گلوش دریده بشه.
-هی بلو!
بلو بدون جواب دادن به مرد، نسکافهش رو از دستش چنگ زد و بدون توجه به داغیِ مایع توش، یک نفس سر کشید.
خودش رو روی تک صندلی کنار کابینت ولو کرد و با وجود کوفتگی عضلاتش، لیوان کاغذیِ خالی رو کنار چای ساز کوبید.
همونجا بود که متوجه شد دیشب از شدت خستگی حتی بانداژ دستش رو هم باز نکرده.نگاه پر اخم و کلافهای به مهمونش انداخت و بدون صاف کردن گلوی خشدارش زمزمه کرد:«بگو لیام!»
لیام که انگار خیالش راحت شده باشه دیگه از جنگ خبری نیست، نفسش رو فوت کرد و نزدیک لو رفت. کاپشن چرم توی تنش جیر جیر میکرد و زیپ های فلزیش صدای سکوت رو میشکست.
کاغذی که توی دستش مچاله شده بود رو روی کابینت گذاشت و کنار پای دوستش ایستاد.-قراره یه رقابت غیر حرفه ای برگزار بشه و هشت نفر اول جایزه میگیرن.
پسر، حتی جون نداشت سرش رو بالا بگیره و لیام رو نگاه کنه، اما میشنید چی میگه و از این که میشنید عصبی بود.
لیام که میدونست همین قراره تنها واکنش رفیقش باشه، کمی خم شد و دستش رو روی شونهش گذاشت.
-برای همین پشت تلفن نگفتم لویی! میدونستم قراره نه بیاری. ولی باید بهم گوش بدی. وقت برای ثبت نام کمه و مبلغ جایزه خیلیه. تقریبا به اندازهی سه سال جون کندن توی خراب شدهی فرانکوئه. کمترین جایزهش.
گوشهای لویی ناخودآگاه تیز شد و سرش بالا اومد. صدای سوت کتری بلند شده بود و عطر برگاموت توی فضا پیچیده بود. لیام میتونست برق نگاه رفیقش رو توی اون تاریکی ببینه. و همینطور کبودی پای پلکش رو.
YOU ARE READING
If The World Was Ending [L.S]
Fanfictionتونست چال گونههای مرد رو زیر نور آبی رنگ چراغ ببینه. حس کرد از لای پروندهای که به سینهش چسبونده، چیزی زیر پاهاش افتاد. پایین رو نگاه کرد و صدای دکتر، توی گوشهاش زنگ زد: -برای مسابقهت میام قهرمان! امیدوارم موفق باشی. چیزی زیر پاهای لویی نبود. حد...