003 [Dr Oops]

61 11 19
                                    

چپتر سوم:

سه ساعت سرگیجه آور رو توی راهروهای پیچ در پیچ گذرونده بودن. حالا دیگه تمام برگه‌های آزمایشش دست لاتی بود. نمی‌دونست چطوری ابراز کنه چقدر الان ممنون حضورشه.

لویی برعکس نیاز شغلش، به شدت درون گرا و فراری از هرگونه مکالمه با افراد غریبه بود.

گاهی ترجیح میداد با توجه به مقدار کمی که زبان اشاره می‌دونست، خودش رو به لالی بزنه تا مجبور نباشه ادامه دهنده‌ی یک گفت و گو باشه.

خصوصیتی که لاتی انگار برعکسش بود. بدون اونکه لویی خواسته باشه، با قدم های سریع تر سراغ پیشخوان نتیجه‌ی آزمایشات رفته بود و حتی با دو سه تا از بوکسورهایی که حواس منشی رو پرت می‌کردن بحث کرده بود!

لویی در حالی که به این فکر می‌کرد، چقدر تمدن جهانی به نفع برون گراهاست، و درون گراها مظلوم واقع شدن، دنبال نشونه‌ای از دستشویی می‌گشت. با توجه به مقدار آبی که لاتی مجبورش می‌کرد بنوشه، عجله‌ش قابل درک بود.

هر بار هم میخواست با ضربه ای روی شونه‌ی کسی، آدرس دستشویی رو بپرسه؛ با عذاب دستش رو توی جیب جینش فرو می‌کرد و با فکری پس ذهنش، نظرش رو عوض می‌کرد.

"اره همه عاشق اینن که به محض دیدنت بتونن راهنماییت کنن دستشویی کدوم سمته اونم وقتی به وضوح داری به خودت می‌پیچی! لابد می‌دن پشت روپوش بوکست هم بهش اشاره کنن!!"

بالاخره انتهای سالن درمانگاه، تونست دستشویی رو پیدا کنه. بزرگ و بی‌نهایت سفید بود.

لویی گوشه ترین یورینال رو انتخاب کرد، دو نفر اونجا بودن و به محض این‌که لویی کارش رو شروع کرد، نفر سوم هم وارد شد.

انگار با قصد اینکه بخواد دقیقا کنار لویی کارش رو انجام بده وارد شده بود. چون توی انتخاب جا مکث نکرد! لویی برخلاف اصرارهای درونیش سرش رو سمت مرد چرخوند تا ببینه الان باید احساس تعرض کنه یا نه؟

موهای بلوطی و خوش فرم مرد، روی پیشونی بلندش جا خوش کرده بود و کمی پایین‌تر تیزی خط فکش، نور ضعیف بالای سرشون رو منعکس می‌کرد.

لویی فکر کرد که"چیز زیادی برای دیدن وجود نداره. " پس سعی کرد نگاهش رو به خودش مشغول کنه اما بین راه پهلوی بیرون زده ش رو نتونسنت نبینه.

هیچکس پیرهنش رو برای یک ادرار ساده اونقدر بالا نمی‌کشید. اما به هرحال انگار اون مرد هم مثل همه نبود!

لویی خیلی سریع نگاهش رو دزدید تا ناخودآگاه(!) چیزهای بیشتری نبینه. اما نتونست فکر رنگ شیری اون پوست رو در تضاد با رنگ صورتی لباسش، از تصورش بیرون کنه.

مرد، بی احتیاط دستش رو که به طرز شگفت آوری بلند بود، سمت دیوار کنار لویی دراز کرد تا دستمال برداره اما زیادی خم شدنش باعث شد چند قطره ی باقی مونده ی توی مثانه‌ش روی کتونی لویی بچکه!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 24, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

If The World Was Ending [L.S]Where stories live. Discover now