part 14 ; His Poetic Emotions

5.8K 1.1K 470
                                    

If you walk away, I'd beg you on my knees to stay.
اگه تو بری، من به روی زانو هام میفتم و التماست میکنم که بمونی.

********

Music Theme ; Car's outside - James Arthur
Dancing With Our Hands Tied - Taylor Swift

چند دقیقه‌ای از وقتی که یوجون کار تتوی کمر و دست تهیونگ رو تموم کرده بود میگذشت و حالا جونگکوک مثل دیوونه ها و بدون اینکه به قهر بودن امگاش اهمیت بده، فقط به انحنای کمرش زل زده بود.

- این خیلی زیباست.

با لبخند بزرگی زمزمه کرد و خیلی جلوی خودش رو گرفته بود تا پوست سرخ شده‌ش رو لمس نکنه و نزدیکی تتوش رو جلوی تمام اون آدم ها نبوسه. اون واقعا درمورد زیبایی تتو ها حرف نمیزد، تنها منظورش ترکیب تتو با پوست امگا بود. تهیونگ که هم از نشستن یک جا خسته شده بود و هم دلش میخواست از اون فضا بیرون بزنه، حتی بهش جوابی نداد و باز هم به خودش توی آینه خیره شد.

- جونگکوک من باید یکم استراحت بکنم، بعدش کار تو رو انجام میدم.

یوجون که با بدبختی و خستگی تمام نکات مراقبت بعد از تتو رو به تهیونگ گفته بود، ایستاد و کمرش رو صاف کرد. به بدنش کش و قوسی داد و فکر کرد که واقعا نیاز داره از اون جفت های دیوونه دور بشه. تمام مدتی که کارش رو انجام میداد میتونست بفهمه که تهیونگ کمابیش عصبیه و قاعدتا آلفا هم بیقراری اون رو حس میکرد.

- من میخوام به خونه برگردم.

تهیونگ زمزمه کرد و آلفا به چشم هاش خیره شد و ابرو بالا انداخت. چرا این قضیه داشت انقدر جدی میشد؟

- با هم میریم.

- نمیخوام، تتوت رو بزن و بعدا با هم حرف میزنیم.

تهیونگ که در حال جمع کردن وسایل و پوشیدن لباس هاش بود، زمزمه کرد و جونگکوک دست به سینه بهش خیره شد و با پاش به روی زمین ضرب گرفت. داشت عصبی میشد.

- دلیل این رفتارت چیه؟

- رفتار خاصی ندارم. میخوام برم.

فضای بینشون متشنج شده بود و هر دو کاملا عصبی به نظر میرسیدن. تهیونگ هم که هیچوقت کم نمیاورد، چینی به بینیش داد و کلاهش رو به روی سرش گذاشت. اعصابش به اندازه‌ی کافی خورد بود و حالا یک دعوای دیگه درست وسط تتو شاپ که انگار همشون جونگکوک رو میشناختن، نمیخواست.

- خب من اومدم. تهیونگ داری میری؟

یوجون که با لیوانی پر از قهوه برگشته بود، با دیدن تهیونگ که شال و کلاه کرده و صورتش همچنان سرخه، کمی متعجب شد. انتظار داشت که تا پایان کارِ تتوی جونگکوک بمونه.

- بله، واقعا ازت ممنونم. دقیقا همون چیزی شد که میخواستم.

امگا طوری بهش لبخند زد که انگار نه انگار از درون کاملا آشفته‌ست. خودش میدونست که چرا عصبیه و از این متعجب بود که جونگکوک نمیفهمه و سعی نمیکنه حالش رو بهتر کنه. مضطرب شده بود و همزمان دلش نمیخواست از همین روز های اول حساسیتش رو نشون بده ولی تقصیر خودش نبود که نمیتونست مثل قبل و بیخیال باشه. اون واقعا از حرف های شیهو ناراحت شده بود؛ اینکه اصلا تایپ جفت حقیقیش نیست قلبش رو میفشرد و خفه‌ش میکرد. اصلا چرا جونگکوک باید قبولش کنه؟

Mon Chéri || KookVWhere stories live. Discover now