Part²

642 65 0
                                        

همه—ی خانواده جلوی در منتظر من بودن آروم سمتشون رفتم

سانا: بالاخره هرزه ی خانواده تشریف آوردن

برادرم بایه پوزخند صدا دار حرف اون رو تایید کرد سرم رو پایین انداختم تا قبل از اینکه یه چی دیگر ای بارم کنن به بحثشون خاتمه بدم

...._...._...._...._...._...._...._...._

به یه عمارت بزرگ زیبا یه حیاط بزرگ وپر از آدما ی پول دار پیر

به یه عمارت بزرگ زیبا یه حیاط بزرگ وپر از آدما ی پول دار پیر

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(کیفیتش خوب نیست شرمنده:)

صدا همهمه با ورود به داخل عمارت کمتر شد نگاه های تحقیر آمیز مهمان ها انقدر زیاد بود که سرم رو پایین انداختم

و پشت سر برادر و و خواهرم را میرفتم تا کمتر دیده شم وقتی به میزبان این جشن بزرگ رسیدیم که کسی جز
آقای جئون که همه اون رو  جئون بزرگ صدا میکردم رسیدیم

پدر من از سال ها پیش با جئون رقابت و همینطور از او نفرت داشت اما در ظاهر دوستی قابل اعتماد ولی در باطن یه هیولای بی شاخ و دم بود

با صدای صحبت بلند آقای جئون و پدرم از افکارم جدا شدم

ب/ت: به جئون بزرگ از دعوت تون متشکرم

ج: این حرف رو نزنین آقای کیم بلاخره شما جایگاه خاصی برای خودتون دارین

دست مشت شده  پدرمو دیدم که با خنده ی حرصی
گفت : بله درست میفرمایید

آقا جئون با لبخند به خدمتکار گفت که ما رو به سمت میزمون ببره
دور میز نشسته بودیم و اما و آپا داشتن پشت سر آقای جئون حرف می‌زدن
سانا با دوستش که از بچگی با هم بودن در مورد پسرا دیگه حرف میزدن
مینهو (برادر تهیونگ ) داشت با گوشیش ور میرفت

صدای گوش خراش میکروفون  توجه ی همه رو جمع کرد
چند ثانیه بعد آقای جئون شروع به حرف زدن کرد

" ممنونم از کسایی که امشب در این مراسم شرکت      کردن این مراسم برای معرفی پسر و جانشین شرکت و کمپانی من برگزار شده "

همه داشتن با حیرت به هم دیگه نگاه میکردن اما فقط من بودم که از هیچی خبر نداشتم بی حوصله  به بقیه نگاه کردم تا ببینم موضوع چیه

طولی نکشید که آقای  جئون به حرف هاش ادامه داد

"پسرم میخواد برای ادامه نسل ما یه عروس شایسته  از بین فرزندان شما انتخاب، کنه با تشکر از حضور شما "

مامان و بابام با شنیدن اون حرف به سمت سانا برگشتن و

گفتن : این بهترین فرصت برای خانواده ی ماست اگر تو با پسر جئون ازدواج کنی میتونیم کل ثروت جئون ها رو زیر دستمون بگیریم

سانا که از خداش بود با چشم های زوق زده  به اما و آپا نگاه کرد و سریع سرشو بالا و پایین کرد و

گفت :مطمئن باشید که پسر جئون جلوی زیبای من زانو میزنه
در پایان حرفش یه پوزخندی زد 

با تمسخر بهشون نگاه کردم که چه جوری دارن برای ثروت و پسر جئون بیچاره نقشه میکشن

صدا  جیغ با ورود پسر جئون  بلند تر شد و هر امگا ، بتا، و آلفای ماده ای یه جوری برای پسر جئون اشوه میومد 

"پسرم جئون جونگ کوک امیدوارم بتونیم یه عروس زیبا شایسته از بین فرزندانتان انتخاب کنه و لطفا دور میز برای سرو غذا جمع شید "

همه به سمت میز حرکت کردن 

حس عجیبی داشتم
چرا؟
نمیدم ......

  |~ end of life~|Where stories live. Discover now