خلاصه : تهیونگ توی یه خانواده پول دار زندگی میکنه که این خانواده هیچ فرزند امگایی وجود ندارن و این دلیل نفرت خانوادهش به اون میشه ............
تهیونگ : م...من..هق.. هرزه...نیستم
ناشناس:همه امگا هرزهان مخصوصا تویی که یه امگای نری ..
کاپل :کوکوی...
دور میز همه با نظم خاصی داشتن غذا شون میخوردن برای همه خانواده ها میز های مجزایی تدارک دیده بودن
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
(همچین چیزی )
و در راس این میزا یک میز متفاوت بود که فقط برای خانواده جئون بود نگاه همه روی اونا بود یا بهتر بگم روی پسر جئون بود
ولی بازم تموم توجه ها سمت اون نبود پیرزن های آلفا که با نگاهشون منو قورت داده بودن و با هم پچپچ که همه توانایی شنیدن اونو داشتن می کردن واقعا آزار دهنده بود
چرا یهویی همه ی توجه ها امد سمت من؟
صدا پچ پچ های مهمون ها در مورد من بیشتر شد
؟: واقعا خجالت آوره اگه من یه پسر امگا داشتم اونو هیچ وقت بیرون نمی بردم
؟؟:واقعا؟ منکه اون می کشتم
؟:باهات موافقم
اما آرم دستشو طرفم اورد و پامو محکم نیشگون گرفت جوری که اشکام تو چشمان جمع شده بود و مطمئن بودم جاش کبود میشه توی گوش زمزمه کرد
م/ت : میبینی این حرفا همش برمیگرده به هرزگی تو اگه به دنیا نمیومدی برای هر دوم بهتر بود
واقعا اینجوری فکر میکرد آخه من چه گناهی کردم ؟ مگه من خواستم به دنیا بیام
چیزی برای گفتن نداشتم سرمو پایین انداختم چاقو و چنگال مو روی میز گذاشتم نفس عمیق کشیدم نباید گریه میکردم لبامو محکم به هم فشار دادم
اما پچ پچ ها تمامی نداشت
؟:به نظرت اینکه بچشون امگا ی نر باشه ارثی ؟
؟؟ : نمیدونم ولی اگر اینطور با پسر جئون هیچ وقت دختر اونا رو به عنوان همسر انتخاب نمیکنه
آپا و اُما با شنیدن این حرف سمت من برگشتن و فشار دست اُما بیشتر شد ایندفعه سانا لب زد :اگه این هرزه نبود این حرف هارو نمیشنیدم چرا آخه این هرزه رو نکشتین شما که یه پسر دیگه داشتین که وارث شما بشه اَهه ازت متنفرمممم !
مینهو :اونا فکر میکردند اگه یه آلفا باشه میتونن به ثروت بزرگ به دست بیارن اما چیزی که گیرشون آمد یه هرزه ی بدرد نخور بود (بایه پوزخند حرفش رو تموم کرد)
از سر جام بلند شدم با یه احترام کوچیک به سمت حیاط رفتم تا دیگه مایه ابرو ریزی نشم
توی حیاط روی یه سکوی کوچیک دو نفر نشسته بودم وداشتم آروم اشک میریختم
صدای پای کسی رو شنیدم سریع اشکامی پاک کردم
صدای خنده ی چند تا دختر بود سریع بلند شدم تا از انجا دور شم کسی جلومو گرفت سرم بالا برم چند تا دختر آلفا بودن
؟: آخه هرزه کوچولو داره گریه میکنه ! ؟؟: وای چه بدنی داری ؟؟؟: نظرتون چه امشب کم حال کنیم
چی ؟ منظورش چی بود ؟
؟.؟؟:موافقم
یکیشون دستمو محکم گرفت کشید سمت خودش آروم لب زدم :ن...نه....ول..لم....هق.....کن.
داشتم مقاومت می کردم تا شاید بی خیال شن اما با ضربه ای که تو گوشم خورد روی زمین افتادم اونا شروع کردن به کشیدن من روی زمین سعی کردم با پا هام سرعتشون رو کم کنم ولی اونا آلفا بودن من در برابر اونا هیچ زوری نداشتم
داشتم به قسمت تاریک حیاط میرسیدیم که یکی از پشت دستم رو گرفت دختر های آلفا وایسادن وبه کسی که مانع حرکتشون شده بود نگاه کردن اشکام برای یه لحظه بند امد دوباره سمت اون فرد کشیده شدم آلفا ها که انگار از تعجب خشکشدن بودن ، یکیشون گفت
؟: معذرت میخوایم ؟؟: قصد اذیت کردنشو نداشتیم
اون فرد که منو نجات داده بود گفت :واقعا ؟ پس چرا داشتین به زور اونو سمت قسمت تاریک عمارت میبردیم؟ هاااااا؟ قسمت آخر حرفشو با داد گفت
چرا اون آلفاها داشتن میلرزیدن؟ مگه اونا آلفا نبودن؟ چرا نمیتونم پشت سرمو نگاه کنم تا بفهمم کیه که داره کمکم میکنه ؟
_....._....._......_
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.