طولی نکشید اون آلفا ها دمشون رو روی کول شون انداختن سریع با یه تعظیم ۹۰ درجه ای از اونجا دور شدن
به زور به سمت شخص ناشناس چرخیدم
وقتی با هم چشم تو چشم شدیم کل بدم یخ کرد چرا از بین این همه آدم اون باید منو نجات بدهنمیتونستم ازش چشم بردارم به خودم امد دیدم سانا با عصبانیت به سمت میاد خواستم حرکت کنم که اون دستمو بیشتر فشرد و اخمش غلیظ تر شد
وقتی سانا بهمون رسید
با یه صدای رو مخ شروع به داد زدن کرد
سانا : هرزه ی عوضی باید جلوی همه آبروی خانواده مون
رو ببریسرمو پایین بود بدنم داشت میلرزید اگه آپا یا اما میفهمید وضعیتم از چیزی که هست بدتر میشد
سانا مو هامو گرفت و میخواست بکشه
و اون هم دستم رو محکم تر گرفت جوری که اگه یه کوچولو دیگه زور میزد حتما پودر میشوددستشو سمت سانا برد دستش که مو های منو گرفته بود رو گرفت و از من جدا کرد
وبا صدایی دورگه _ش گفت:فکر نکنم اجازه داده باشم که به امگام دست بزنی
سانا با چشمای گرد شده بهش نگاه کرد گفت
:چی ... امکان ندارهآلفا بی توجه بهش دست منو کشید و سمت عمارت رفت
وقتی وارد عمارت شدیم همه توجه های روی ما بود
میتونستم صورت عصبی اُما وآپا رو ببینم سعی کردم دستو از دستش بیرون بیارم
ولی اون منو محکم تر کشید
وبا صدای بلند به همه گفت:امشب من امگای خودم رو پیدا کردم پس فکر کنم بهتره به این مراسم خاتمه بدیم
همه داشتن با حیرت به ما نگاه میکردن خانم جئون نزدیکمون شد و روبه پسرش گفت
:عزیزم من به انتخابت احترام میزارم ولی میخوای یکم بیشتر درمورد ش فکر کنی ؟
با این حرف همه شروع به معرفی فرزندانشون کردن
حتی اما جلو امد و بهش گفت: من مادر این امگا هستم اما مطمئن هستم این هرزه به مقام و رده شما نمیخوره اگه قابل بدونین من یه دختر امگا زیبا دارم که مطمئنم گزینه ی خوبی برای شما س
یک نفر به جلو امد و با لبخند به آلفا گفت : من هان هستم سهام دار شرکت xxx مایل هستم دخترم رو به شما معرفی....
آلفا به بقیه حرفش توجه نکرد و روبه اما کرد
با اخم بهش نگاه کرد و با صدای آروم ولی تهدید وار بهش گفت
:اگه بخوام امگا رو بر اساس جایگاه انتخاب کنم مطمئن باشید خانواده شما جزو این رده نیستن ..(کمی مکث کرد) اگه میخواین از رده که هستین پایین تر نیاین بهتره از من و امگام دور بمونین
اُما با اخم به من نگاه کرد و بازوم-و گرفت و با یه لبخند فیک گفت
:من قصد بی ادبی نداشتم بالاخره ایشون هم پسر بنده هستن میدونید که عشق مادر به فرزند تمومی نداره و خب پیونده شما با پسرم باعث پیونده ما با خانواده شما میشه
در انتهای حرفش شروع به خندیدن کرد
آلفا با اخم غلیظتری به اون نگاه کرد وگفت
: پیونده ما هیچ ربطی به روابط خانوادگی نداره و همچنین خانواده من هیچ تمایلی به بستن قرارداد با شما رو ندارهآپا اما با شنیدن این حرف عصبی شدن
آپا با صدای نسبتا بلند گفت :آقای جئون (اینجا منظورش جونگ کوک ) منظورتون از این حرف چیهآقای جئون روبه آپا کرد و گفت
:آقای کیم صدا تون رو بیارید پایین این تون صدا شما نشان دهنده شخصیت شما وهمین تور (طور؟) که پسرم گفت ما هیچ تمایلی برای بستن قرار داد با شما نداریمآپا که عصبی تر شده بود گفت
: اگه قرار اینجوری پیش بره ما پسرمون رو به خانواده شما پیوند نمیدیمآلفا با یه پوز خند گفت : واقعا فکر کردی برام مهمه که خانواده شما به این پیوند راضی هست یا نه
با پایان حرفش دست منو کشید و سمت طبقهی دوم برد
وقتی به اتاقش رسیدیم منو روی تختش نشوند(اتاق آقایی:)***
بهم خیره شده بود داشتم زیر نگاهش ذوب میشدم که گفت :اسمت چه امگا
با صدای پر از استرس گفتم : ته.. تهیونگ
دوباره پرسید: چند سالته ؟
تهیونگ: ۱۵
جونگ کوک : پس باید خیلی چیزا رو یادت بدم
با کنجکاوی بهش نگاه کردم سمت کمدش رفت و شروع به گشتن کرد و یک دست لباس از لباس های خودش برام اورد و بهم گفت
: برو تو حموم لباساتو عوض کن امشب اینجا میمونی یا بهتر بگم تا آخر عمرا پیش من میمونیهمین جور هاج و واج نگاهش میکردم که دستم رو کشید سمت حموم برد گفت : نکنه بلد نیستی لباس بپوشی میخوای کمکت کنم
با گونه های سرخ شده سرمو رو به دو طرف تکون دادم داخل حموم شدم
--------............---------............
نظرتون رو بگین وبهم تو ادامه-ش کمک کنید :)
KAMU SEDANG MEMBACA
|~ end of life~|
Acakخلاصه : تهیونگ توی یه خانواده پول دار زندگی میکنه که این خانواده هیچ فرزند امگایی وجود ندارن و این دلیل نفرت خانوادهش به اون میشه ............ تهیونگ : م...من..هق.. هرزه...نیستم ناشناس:همه امگا هرزهان مخصوصا تویی که یه امگای نری .. کاپل :کوکوی...