لباسم رو عوض کردم ولی یه مشکلی وجود داشت
واقعا نمیدونستم چجوری باید حلش کنم پس با همون وضع نسبتا داغون از حموم بیرون رفتم
آلفا که روی تخت نشسته بود و داخل گوشیش
می چرخید متوجه من شد وسرش- رو بالا اورد وبهم نگاه کرد سعی کردم تا حد امکان به چشاش نگاه نکنم
چند قدم بهش نزدیک شدم و با صدای آروم ولی سریع گفتم :
آمممم .... لباسی که بهم دادی اندازه بود ولی شلوار برام بزرگه از تنم سر میخوره
با یه لبخند کج بهم نگاه کرد و از روی تخت بلند شد به سمتم امد کمرو گرفت وبه سمت خودش کشید و
گفت : بزار ببینم
با خجالت سرم رو بیشتر پایین بردم و گذاشتم دستای کشیده و بلندش کش شلوارو بگیره
همین طور که داشت به شلوار نگاه میکرد یهو پایین کشیدش سریع دست هاموجلوی خودم نگه داشتم
بهم نگاه کرد گفت : نگران نباش لباست اونقدر بلند هست که اون کوچولو رو بپوشونه
آروم دستم به دو طرف بدن انداختم
واقعا خجالت آور بود که بدون شلوار جلوی یه آلفا که از قضا آلفا-م بود وایساده بودم
شروع کرد به دید زدن بدنم چشماش بین رونام و چشام میچرخید
چرخید و سمت تخت رفت و منتظر بهم نگاه کرد
گوشه لبامو گاز گرفتم میدونستم ازم چی میخواد ولی واقعا برای منی که تا حالا حتی با یه آلفا هم حرف نزدم زیادی بود که برم بغل یه آلفا بخوابم
جونگ کوک: نمیخوای بیای بخوابی؟ خوابت نمیاد ؟
سرمو به دو طرف تکون دادم
تهیونگ: من رو ی مبل میخوابم شما راحت باشین
با یه اخم ظریف نگاهم کرد
جونگ کوک: واقعا ؟ نکنه یادت رفته که من کی ام
درضمن این صندلی اونقدر کوچیک هست که فردا حتماً گردن درد میگیری و همچنین دیگه نبینم که با من رسمی حرف میزنی فهمیدی ؟ حالا بیا اینجا ببنیم
خواستم دوباره مخالفت کنم که بلند شد امد سمتم
ترسیدم فکر کردم قراره یه سیلی محکم بهم بزنه
نباید از همون اول رو حرفش حرف میزدم اونم یه الفا مثل آپا بود سریع عصبی میشه
چند لحظه گذشت ولی چیزی حس نکردم لای چشامو باز کردم
روبه روم وایساده بود بهم نگاه میکرد با صدای کنترول شده از خشمش لب زد
:چرا چشماتو بستی؟ فکرکردی قرار بزنمت ؟ ببینم تو درموردم چه فکری کردی یه عوضی یا یه هیولا که نیستم که تو-ی اولین دیدار دست رو امگام بلند کنم
آب دهنمو آروم قورت دادم چی باید جوابشو میدادم میگفتم تو تمام عمر بخاطر کوچیک ترین اشتباهم پدرم تنبیه‐م می کرد یا میگفتم تو عمرم تا حالا کسی باهام مهربون نبود و هر کسی رو که میشناختم و نمی شناختم همش در حال تخریب و سرزنش کردم بوده
ساکت بودم ساکت بودن بهترین گزینه از بین زندگی دردناکم بود
کلافه از بی جوابی نچی کرد
جونگ کوک: اصلا ولش کن
خیلی یهویی دستاشو زیر تنم گذاشت و بلندم کرد
با تعجب و حیرت بهش نگاه کردم
پرتم کرد رو تخت آخ ارومی گفتم روم خیمه زد
تو چشاش زل زدم چشاش واقعا زیبا بود مثل یه برکه آروم شفاف رنگ چشماش برعکس مشکی بودنشون برق می زدن مثل ستاره های توی آسمون یا مروارید های روی تاج سلطنتی که بطور دقیق ظریف کاری شده
مژه های بلندش که مثل نخ ابریشم همون قدر نرم و زیبا بودن واقعا این دوتا چشم سیاه فراتر از زیبایی بودن
همون تور که مثل یه عابد که داره به مبعودش نگاه میکنه محوش شده بودم
که حس کردم داره بهم نزدیک میشه و اون فاصله ی ناچیز رو از بین میبره محو در نگاه هم دیگه بدون هیچ حرف و مخالفتی لب های زیبا و خوش تراش رو روی لب هام حس کردم
چشمامو بستم تا از این لذت الاهی بیشتر بهرهمند بشم
با کج کردن سرش بوس رو عمیق تر کرد
نفسم داشت بند میومد ولی دلم نمیخواست این لذت رو تموم کنم
اولین نفر بود که مهربون بود
اولین نفر بود که لبهاش رو داشتم
اولین نفر بود که دلم میخواست تمام زندگی نا چیزمو بدم و تا آخرین نفس به صورتش نگاه کنم
دستم روی شونش کوبیدم
ازم جدا شد و دوباره بهم نگاه کرد
دوست داشتم بودنم اونم به من فکر میکرد؟
اونم از این بوسه لذت برد ؟ من اولین نفریم که بوسیده ؟
اونم....
اونم دوسم داشت ؟
تو چشاش نگاه کردم تا چیزی دستگیرم شه ولی از اون چشمای مرواریدی که حالا خمار بود چیزی دستگیرم نشد
به طرف دیگه تخت چرخید و با صدای دورگه گفت : بهتر بخوابیم فردا چیز های تازه ای پیش روم-ونه
گفت و چشماشو بست
نسبت به حرف های که
با خودم زدم پشیمون شدم
شاید تنها حس یک طرفه بود
یا از بوس-مون خوشش نیومد
یا شاید آلفا از تصمیم-ش دل سرد شده
یعنی حتی به اندازه یه بوسه هم خوب نیستم
شاید زیادی خودمو دست بالا گرفتم که فکر کردم اونم منو میخواد
یعنی دیگه نمی خواستم ؟ قرار برم گردونه پیش خانوادم
مطمئنم که آپا و اُما اونقدر کتکم میزنن تا جونم در بیاد
اولین شبی بود که در کنار آلفا-ش خوابیده بود
ولی به جای بغل و نوازش های الفا-ش با گریه های
بی صدا-ش بخواب رفت
این واقعا دل امگا-ی ۱۵ ساله ای که برای اول بار بود عشق و دوست داشته شدن رو تجربه میکرد
میشکست
"ولی امگا چه میدونست که آلفا داره از مشکلات-ش فرار میکنه مشکلاتی مثل سخت شدن یه ماهیچه :) "
----....-.-.-.-.-.-.-..-.-..-.-.-.-.-.-.-.
سیلام دلم میخواد زیاد بنویسم ولی درس دارم :) ♡
ВЫ ЧИТАЕТЕ
|~ end of life~|
Разноеخلاصه : تهیونگ توی یه خانواده پول دار زندگی میکنه که این خانواده هیچ فرزند امگایی وجود ندارن و این دلیل نفرت خانوادهش به اون میشه ............ تهیونگ : م...من..هق.. هرزه...نیستم ناشناس:همه امگا هرزهان مخصوصا تویی که یه امگای نری .. کاپل :کوکوی...
