فلیکس درحالی چشمهاش رو باز کرد نور ملایم و طلایی رنگ خورشید روی صورتش سایه انداخته بود و این نشون میداد که چند ساعتی از طلوع آفتاب گذشته بود. فلیکس اون روز کار مهمی نداشت تا انجام بده، باشگاهی که قرار بود همراه مینهو هیونگ توش تمرین بوکس بکنه، پنجشنبهها برای مسابقه زیرزمینی تعطیل میشد. برنامه داشت که شب سری به اونجا بزنه، هر چی نباشه فلیکس عاشق این بود که قدرتش رو به آلفاهای دیگه نشون بده. پس تمام روز رو وقت کافی داشت که استراحت بکنه و حتی بیشتر بخوابه، اما دلیل بیدار شدنش اون ساعت از روز، نور گرم آفتاب نبود، بلکه رایحه شیرینی بود بینیش رو قلقلک میداد. رایحه شیرینی که تا اعماق ریههای فلیکس نفوذ کرده بود و انقدر ملایم و دلپذیر بود که باعث میشد فلیکس با چشمهای بسته لبخند بزنه و بیشتر هوا رو بو بکشه. فلیکس بویایی قویای داشت، همون لحظه اول به راحتی تونست بوی عسل و بوی ریز گلهای رز رو تشخیص بده. توی خواب و بیداری بینیش رو به بالشت کشید تا منشا رایحه رو احساس بکنه، اما خیلی احمق بود اگه به این کارش ادامه میداد، اون هم وقتی که جیسونگ با ظاهر همیشه سرحالش وارد اتاق شد و با صدای بلند شروع به خوندن آهنگ مزخرفی کرد.
صدای بلند اون هم اول صبح مثل این میموند سرش رو از وسط باز کنن، کلی شیشه خورده توش بریزن و دوباره سرش رو ببندن، البته این بار خیلی محکم تر و دردآورتر...
″خدایا جیسونگ...″ غر زد و توی جاش نیم خیز شد تا از لای پلکهای خوابالودش چهره جیسونگ رو که احتمالا جلوی در اتاق ایستاده بود ببینه ″هنوزم این عادت رو مخیت رو تموم نکردی؟″
جیسونگ سوت بلندی کشید و انگشت اشارهاش رو جلوی صورتش تکون داد، همون موقع بود که فلیکس احتمالا داد یا از بیرون به خونه اومده یا اماده بیرون رفتنه، فقط توی دلش دعا میکرد جیسونگ باز ازش نخواد که به اون گیم کلاب قدیمی برن، فلیکس واقعا رو مودی نبود که دوست پسر سابقش رو اونجا ببینه و باهاش سر و کله بزنه.
″نه نه نه! اونی که رو مخه تویی میدونی چرا؟″ جیسونگ همزمان با پرسیدن سوالش بشکنی توی هوا زد و فلیکس رو از فکر و خیال بیرون کشید.″خب دقیقا چرا؟ تویی که مزاحم خواب من شدی!″
جیسونگ چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و به سمت پنجره رفت تا پردهها رو کنار بزنه ″من کل دیشب رو بیدار بودم و اطراف خونه نگهبانی میدادم و صبح اول وقت هم رفته بودم بانک، و حدس بزن چی؟ تو تمام این مدت خواب بودی″ جیسونگ کلمات رو خیلی سریع پشت سر هم ردیف کرد و بعد از باز کردن کامل پرده ها پنجره رو باز کرد، لحظهای که باعث شد فلیکس اخم بکنه چون دیگه اون رایحه شیرین رو استشمام نمیکرد.
″اه دستتو بکش″ فلیکس مثل بچههایی که اسباب بازی موردعلاقهشون رو از دستشون گرفته شده، جیسونگ رو کنار زد و دوباره پنجره رو بست ″کونت از این میسوزه که من بیشتر از تو خوابیدم؟″
YOU ARE READING
𝐅𝐚𝐥𝐥 𝐢𝐧 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐚 𝐬𝐢𝐧𝐠𝐥𝐞 𝐭𝐨𝐮𝐜𝐡
FanfictionCouple: Hyunlix Felix Alpha, Hyunjin Omega Genre: Omegaverse, Romantic, Smut هیونجین وارد پک چان میشه، جایی که با آلفای محافظ لی فلیکس دچار مشکل میشه. -Cover by Evan