میدونی دردناک ترین قسمتش چیه ؟
اینکه صدای خاطرات تو از ذهنم بیرون نمیره و من محکوم شدم به این رنج ... رنج نداشتنت سوکجین من !«»«»«»«»«»
نفس کشیدن برای پسر کار دشواری شده بود
هر چقدر بیشتر تلاش میکرد و میدوید ... سوکجین بیشتر فاصله می گرفت ... دوباره صدای آشنایی رو شنید ...
صدای سوکجین بود ... صدایی که به صورت گنگ شنیده میشد و تشخیص کلمات کار سختی بود ...+زود باش ته... من منتظرم زود باش !
نمیتونست ... خسته بود و رمقی نداشت ...
ساعت ها در این جاده ی طولانی دویده بود ... سوکجین در انتهای جاده ایستاده بود و مدام تهیونگ رو صدا میزد ... اما هر چقدر بیشتر میدوید ، جاده طولانی تر به نظر میرسید ... انگار این مسیر پایانی نداشت ...
برای چند ثانیه ای توقف کرد ...
کمی خم شد و زانو هاشو تکیه گاه قرار داد ...
اکسیژن رو حریصانه از راه دهان میبلعید ..
دوباره صدای شیرین سوکجین به گوش پسر رسید ... اما این بار متفاوت بود ... هیجان زده نبود و ناامید به نظر می رسید
نگاهش رو به سوکجین دوخت و با دیدن صحنه ی روبرو متعجب شد ...
سوکجین در فاصله ی دو متری تهیونگ ایستاده بود و چهره ی غمگینی داشت
پرده ی نازکی از اشک چشم های زیبای پسر رو پوشش داده بود
و قطره ای خون از بینی سوکجین چکید ...
سوکجین لب های لرزونش رو فاصله داد و با خواهش و التماس زمزمه کرد:+نجاتم بده ته ...
تهیونگ مبهوت به صحنه ی روبرو خیره شد ...
نمیتونست حرکتی بکنه ... انگار چیزی مانع این کار میشد ...
انگار اختیار پاهای پسر دست خودش نبود و کسی تهیونگ رو کنترل میکرد
اشک های سوکجین ، مثل رود جاری شد و همزمان باران شدیدی شروع به باریدن کرد ... صدای شکستن قلب کوچیک سوکجین به گوش تهیونگ رسید و صدای لروزن فرشته شو شنید :+خواهش میکنم...
باران هر لحظه شدید تر می شد به طوریکه سیل عظیمی همه ی دشت رو پر کرد ...
سیل با سرعت زیادی به طرف جین حرکت میکرد و تهیونگ مطمئن بود میخواد فرشته شو به همراه خودش ببره ...
تهیونگ تلاش کرد خودش رو تکونی بده اما تلاشش بی ثمره باقی موند ...
سوکجین برای آخرین بار از تهیونگ خواهش کرد ... اما تهیونگ با حالت دردمندی زمزمه کرد:_نـ ... نمیتونم ..!
اشک های سوکجین بیشتر از قبل جاری شد و سیل با سرعت زیادی جین رو به همراه خودش برد ...
تهیونگ فریادی زد و به سرعت به دنبال سوکجین دوید :_جیــــن ... !!
باوحشت از خواب پرید و به اطراف نگاهی انداخت
متوجه شد مدت زیادیِ که داخل وان حمام نشسته و بخاطر خسته گی زیاد خوابش برده
تازه متوجه ضربه های متوالی که به در حمام برخورد میکرد شد و صدای عصبی جانگکوک به گوش تهیونگ رسید :
ESTÁS LEYENDO
♡ 𝐌𝐲 𝐚𝐧𝐠𝐞𝐥 ♡
Fanficهیچے تغییر نکرده ... خونمون مثل اولین روز زندگے مشترکمونه خیابون های شهر و مردمش همونن اما تو کنارم نیستے که بغلت کنم و با تمام وجود عطر شیرینتو استشمام کنم .... 🥀 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐓𝐚𝐞𝐣𝐢𝐧 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 : 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞 , 𝐒𝐡𝐨𝐨𝐥_𝐥𝐢𝐟𝐞 , 𝐃�...