🥀𝐏𝐚𝐫𝐭𝟒🥀

106 24 28
                                    

با سرعت از ماشین پیاده شد و به صدای جیمین و جانگکوک اهمیتی نداد...جیمین به دنبال تهیونگ دوید و پالتوی پسر رو توی مشتش گرفت

+تهیونگ آروم باش اگه بهش صدمه بزنی، برامون دردسر درست میشه

تهیونگ با خشونت پالتوی خودشو از دست جیمین بیرون کشید... کنترلی رو حرکاتش نداشت... چطور میتونست آروم باشه وقتی قاتل عشقش در نزدیکی خودش نفس میکشید درحالیکه زندگی سوکجین عزیزش رو گرفته بود... نیاز داشت این غمی رو که وجودش رو ذره ذره نابود میکرد از بین ببره ... پس فریاد زد با تمام وجودش فریاد زد

_برام مهم نیســــت... اون آشغالِ حرومزاده باید تقاص پس بدهههه

با خشمی که توی تک تک قدم هایی که برمیداشت مشخص بود، وارد اداره ی پلیس شد...
باعث و بانی تمام بدبختی ها و حال امروزش با دست هایی بسته دقیقا روبروش ایستاده بود... براش مهـم نبود که دو مامور پلیس کنار اون مرد ایستادن، براش مهـم نبود اگر بعد از کشتن اون مرد به زندان میرفت، در اون لحظه برای تهیونگ چیزی مهم تر از نابود کردن اون حـرومزاده نبود... مرد با کلافگـی به اطراف نگاهی انداخت و با دیدن تهیونگی که بی شباهت به حیوان درنده ای در کمین شکار، نبود رنگ از رخش پرید ...

اداره ی پلیس شلوغ تر از همیشه بود و افراد سراسیمه در حال رفت و آمد بودن ... جانگکوک و جیمین به سختی اطراف رو بررسی کردن اما اثری از تهیونگ به چـشم نمیخورد
جانگکوک دستی به موهای مشکی و مرتبش کشید و با کلافگـی زمزمه کرد

+پس کجاست؟!

در بین همهمه ی افراد ، صدای فریاد تهیونگ از طبقه دوم به گوش هر دو رسید... صدایی که گواهی دردسری جدید رو میداد ... هردو با بهت ، ثانیه ای به هم خیره شدن ، جیمین سری به چپ و راست تکون داد و زیر لب زمزمه کرد

+ای وای !!!

با عجله از بین افراد گذشتن و با رسیدن به طبقه ی دوم شاهد جمعیتی بودند که معرکه گیری تهیونگ رو تماشا میکردند
تهیونگ یقه ی پیراهن مرد رو توی مشتش گرفت و اون رو به دیوار پشت سرش کوبید و توی صورتش فریاد زد

_میکشمت عوضـــی .... آشغالللل ... تو کشتیش ... سوکجینمو تو کشتــــی ...

دستش رو از یقه ی مرد جدا کرد و روی گلوی اون فشرد ... مرد تقلا میکرد و با دست هایی بسته برای نجات به دست تهیونگ چنگ میزد ، رنگ صورتش رو به کبودی میرفت ولی تهیونگ بی توجه به فشردن گلوی مرد ادامه میداد ...

+کـ ... کمکــ ...

ماموران پلیس و به دنبال اونها جیمین و جانگکوک به سرعت برای نجات متهـم از بین جمعیت عبور می کردند ...
جیمین بازوی تهیونگ رو محکم گرفت و تلاش میکرد اون مـرد رو از مرگ نجات بده ... طولی نکشید که دو مامور پلیس به کمک جیمین و کوک رسیدند ... اینبار تهیونگ برای رهایی از دست اونها تقلا میکرد و فریاد میزد

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Jul 03, 2023 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

♡ 𝐌𝐲 𝐚𝐧𝐠𝐞𝐥 ♡Onde histórias criam vida. Descubra agora