سوجین از خواب بیدار شد و دید که یه دختر کنارش خوابیده
سوجین:عه؟تو اینجا چیکار می کنی؟
سویون:بذار بخوابم
سوجین:چطوری اومدی اینجا؟
سویون:چند تا مرد گنده گفتن برو پیش دوستت منم اومدم دیدم خوابی خودمم گرفتم خوابیدم.
سوجین:منطقیه!
سویون:می دونم حالا بذار بخوابمم....
سوجین یهو داد زد:بلند شو یه نقشه بکشیم که بیایم بیرون
سویون ترسید و گفت:اولا اینکه با اون دادی که زدی سکته کردم و اینم بدون که هیچ کاری نمی تونیم بکنیم
سوجین:حالا بیا فکر کنیم
سویون:باشه ولی نمیتونیم فرار کنیم اگه میشد تا الان می کردیم
***
جنی:نامجوونییی من هنوز دوستت دارم می دونم تو هم دوستم داری
نامجون:من می خواستم فراموشت کنم.......ولی هنوز عاشقتم
جنی:منم همینطور عشقم
نامجون:خب چیکار داشتی
جنی:یه کاری می خوام بکنم
نامجون:چی؟
جنی:سوپرایزه بعدا بهت میگم
نامجون:باشه عزیزم فقط تو فعلا تو همین اتاق بمون و تکون نخور
جنی:باشه عزیزم
نامجون رفت و جنی تو اتاق موند و به فکر فرو رفت......
***
شوگا از خواب بیدار شد دید و دید روی تخت دو نفره ی بزرگه بعدش فهمید رو تخت تهیونگه
سریع رفت طبقه ی پایین تو اشپزخونه و تهیونگ رو دید که براش صبحونه رو آماده کرده
تهیونگ:صبح بخیر جوجه ، دیشب خوب خوابیدی؟
شوگا:دیشب چی شد؟یادمه فیلم گذاشتی بعدش....دیگه یادم نمیاد چی شد
تهیونگ:اتفاق خاصی نیوفتاده فقط فیلمو که گذاشتم تا وسطاش دیدی و بعد رو مبل خوابت برد منم دیدم خوابیدی بردمت رو تختم که جات راحت باشه
شوگا:چقدر خوابیدم؟
تهیونگ:خیلی زیاد یعنی تو ساعت ۶ عصر خوابت برد و تا الان که ساعت ۹ صبحه خواب بودی
شوگا:اوه شت چقدر خوابیدم..چرا بیدارم نکردی؟
تهیونگ:مثل فرشته ها خوابیده بودی دلم نیومد بیدارت کنم راستی بیا صبحونه اتو بخور چون فکر کنم کوک نزدیک باشه
شوگا گیج شده بود و گفت:چی؟
تهیونگ:یادت رفته؟امروز کوک میاد دنبالت یه روز پیش اون میمونی
شوگا:اوه...اره......
یهو شوگا سرشو انداخت پایین
تهیونگ:چی شد یهو؟
شوگا:نمی دونم....تازه داشتم باهات راحت می شدم که باید یه آدم جدید دیگه رو ببینم
تهیونگ:ارتباط گرفتن با آدمای جدید برات سخته؟
شوگا:اره خیلی
***
شوگا و تهیونگ داشتن صبحونه می خوردن که یهو زنگ در خونه خورد
تهیونگ:من میرم در رو باز کنم
تهیونگ در رو باز کرد
کوک:سلام تهیونگ
تهیونگ:سلام....
کوک:ام...خیلی وقتتو نمی گیرم فقط اون گربه کوچولو رو بده بهم
تهیونگ:باشه،کوک!
کوک:چیه؟
تهیونگ:لطفا مراقبت باش
کوک پوزخندی زد وگفت:لازم نبود تو بهم بگی
تهیونگ:شوگا بیا کوک اومده ببرتت
شوگا:باشه اومدم
شوگا اومد جلوی در
کوک:خب سلام گربه ی خوشگلم
شوگا دوباره حس بدی که دیروز داشت و تجربه کرد
حس نا امنی و غریبی
با لحنی که نشون میداد عصبیه ولی اروم گفت:میشه منو اینطوری صدا نکنی؟
کوک:تو فعلا کفشاتو بپوش و برو تو ماشین خودم بعدا برات یه لقب انتخاب می کنم
شوگا کفشاشو پوشید و کوک با اشاره بهش گفت که سوار ماشین شه
تهیونگ به شوگا نگاه کرد و هیچی نگفت
شوگا هم همینطور
تو ماشین هیچی نگفت یعنی کوک کلی حرف زد راجع به اینکه چقدر آدم پولداریم و همه ی دخترا می خوانش
ولی شوگا فقط ساکت به پنجره نگاه می کرد و از این آدما که خیلی خودشون رو تحویل میگیرن خوشش نمی اومد
رسیدن خونه
رفتن تو خونه و شوگا خیلی حس خوبی نداشت خودشم نمیدونست چرا
کوک:خب شنیدم که لباس های با رنگ مشکی خیلی دوست داری
شوگا:اره...از کجا میدونی؟
کوک:مهم نیست از کجا می دونم و من برات یه لباس مشکی خریدم که مطمئنم بهت میاد برو تو یکی از اتاقا و بپوشش
شوگا:اوکی..
لباسی که شوگا پوشید 👇

VOCÊ ESTÁ LENDO
Mafia in bloody night|مافیا در شب خونین(تهگی)
Fanfic⭕️این فیک کامل شده⭕️ کاپل اصلی:تهگی کاپل های فرعی:جونگهوپ(جونگکوک و جی هوپ)و(جنی و نامجون)و(سوجین و سویون):ببخشید اسم شیپ دوتای آخری رو نتونستم پیدا کنم تاپ:تهیونگ|باتم:شوگا ژانر:معمایی روز های اپلود:هر روز و اگه یه روز نشد روز بعدش بیشتر آپلود م...