4

308 48 8
                                    

غروب بود.
درامای مورد علاقه جونگ کوک رو می‌دیدیم.
سرش روی شونم بود و نفساش منظم شده بود.
به خواب رفته بود.
بوسه ای به موهای نم‌دارش زدم.
آروم بلندش کردم که ببرمش روی رخت‌خواب، اما اون بیدار شد.
_ولم کن ته ته همینجا راحتم

با اخم کیوتی زمزمه کرد و دوباره به خواب رفت.
لامپ هارو خاموش کردم و به سمت اتاق خواب رفتم.
خمیازه ای کشیدم.
الان زود بود برای خوابیدن اما خیلی خوابم میومد.
زیر پتو خزیدم.
در اتاق باز بود و میتونستم سر جونگ کوک رو روی مبل ببینم.
اما گرمی بوسه ای رو زیر گلوم حس کردم.
پتو رو بالا کشیدم و جونگ کوک رو دیدم.

Devil [VKOOK]Where stories live. Discover now