Part 3

1.1K 158 5
                                    

عکس برداری سوم به راحتی جلو نمی‌رفت.
جونگکوک بی قرار شده بود. حواسش پرت بود و جیمین نمی‌خواست فکر کنه که این بخاطر خودشه اما روشی که جونگکوک وقتی جیمین حرکت میکرد با چشماش دنبالش میکرد، کار رو سخت میکرد.
بعد از چندتا عکس دیگه وقت استراحت داد. وقتی استایلیست ها مو و گریم پسر رو تموم کردن ، با خیال راحت روپوشش رو پوشید. جیمین تصمیم گرفت به اونجا بره.

" حالت چطوره؟ خسته ای؟ "

از پسر پرسید و بطری آبی به دستش داد.
جونگکوک همزمان با گرفتن بطری سرش رو تکون داد، روی صندلی نشست و کمی از آب خورد.

" فقط یه ذره حواسم پرته "

جیمین به جای اینکه به زبون پسر که با پیرسینگش بازی می‌کرد نگاه کنه سرش رو به سمت گروه و ست گرفت.

" دو تا عکس برداری اول خوب پیش رفتن. دوباره میتونی تمرکز کنی "

" میدونم "

چشمای جونگکوک صورتش رو اسکن کرد. چشمای قهوه‌ای و کنجکاو.

" توضیح بده که چجوری دوباره تمرکز کنم "

یه صحنه سادست. جونگکوک باید بین چارچوب در می ایستاد و توی پس زمینه یه تخت نامرتب قراره داشت. پس توضیح داد :

" اونو مثل یه فیلم تصور کن‌. تازه از خواب بیدار میشی ، از رختخواب بیرون میای ، در نیمه باز رو کامل باز میکنی و یکی رو میبینی. تو هم‌اتاقی هاتِ اونی و اون فردِ توی راهرو بهت نیاز داره. تو باید سعی کنی اون نگاهِ ' میدونم که منو میخوای ' رو به دوربین نشون بدی "

جونگکوک با دقت گوش داد و بعد سری تکون داد. مقداری بیشتر از آب رو نوشید. چشمای جیمین به آرومی سمت گردنش رفت‌‌ و نحوه قورت دادنش رو تماشا کرد. عرق روی پوستش رو دید که می‌درخشید، با خودش فکر کرد که گردنش چه طعمی داشت.
خیلی دیر متوجه شد که جونگکوک بطری آب رو به خودش پس داد‌.
اون روز یه کابوس بود. توی تمام زندگی کاری خودش هیچوقت انقد غیر حرفه ای عمل نکرده بود. وقتی بطری رو پس گرفت جونگکوک با برقی توی چشاش بهش خیره شد. گوشه لبش خیلی کوچیک به سمت بالا کشیده شد‌.
جیمین از نظر ذهنی خودش را ترغیب می‌کرد تا به هر چیزی چنگ بزنه. کمی از آب رو خورد خنک بشه‌. یک ثانیه بعد متوجه شد که جونگکوک هم از همون بطری آب و خورد و انا الان یه بوسه غیر مستقیم داشتن.
خیلی مسخره بود . اون از بوسه غیر مستقیم حتی توی ذهنش هم متنفرم بود. مگه 12 سالشه؟
بنظر می‌رسید که جونگکو‌ک هم متوجه شده. لبخند کوچیک روی لباش در عرض چند ثانیه به یه نیشخند بزرگ تبدیل و آماده شد. دوباره کمربندش رو باز کرد و گذاشت تا روپوشش رو زمین بیوفته.
اون کاملا این کارو برای هیجان انجام داد.

" میدونم که منو میخوای..."

جونگکوک‌ گفت و نفس جیمین رو توی گلوش حبس کرد.
خون به گونه هاش هجوم اورد‌ و جونگکوک با تکون دادن سرش واقعیت مزخرف رو آشکار کرد و گفت :

" آره‌‌.. باشه. من میتونم اینطوری نگاه کنم "

𝘜𝘯𝘥𝘦𝘳𝘸𝘦𝘢𝘳 𝘓𝘰𝘰𝘬𝘴 𝘉𝘦𝘵𝘵𝘦𝘳 𝘞𝘩𝘦𝘯 𝘐𝘵'𝘴 𝘖𝘧𝘧 ! (ترجمه)Where stories live. Discover now