از حمام بیرون اومدم و سمت کمد رفتم
امروز صبح زودتر بیدار شدم و تصمیم گرفتم امروز رو مثل دیروز نگذرونم و چنو تا کار مفید انجام بدم
برای همین اول به حمام رفتم و بعد از خوردنه صبحانه یکم خونع رو مرتب کنم
بعد از خوردن صبحانه ام اول زنگ زدم به مارکت نزدیک خونه و مواد غذایی و خوراکی سفارش دادم و بعد اول شروع کردم به مرتب کردن خونه و اتاقم و بعد جمع کردن خرید هایی که این بین برام رسید
بعد از اون خونه رو جارو کردن و آشپزخانه رو مرتب کردم
بعد از همه این کار ها یاعت ۴ بعدازظهر شده بود و خسته تر از اونی بودم که غذا درست کنم و بعد از چندین روز یک ساندویچ سفارش دادم که بالاخره یه غذای درست بخورم مخصوصا که از فردا باز باید سرکار برم
علاوه بر خستگی این چند روزم از نظر جسمی هم خسته شده بودم
مثل همیشه روی مبل جلوی تلویزیون لم دادم و حتی زحمت روشن کردن تلویزیون رو به خودم ندادم و در سکوت منتظر موندم تا غذام برسه
بعد از چند دقیقه حوصله ام سر رفت و موبایلم رو برداشتم
با دیدن تاریخ توی دلم به فراموشی خودم یه لبخند تلخ زدم و بیخیال کار کردن با موبایلم شدم و گذاشتمش کنار
زنگ خونه به صدا در اومد و با کرختی و خستگی بلند شدم و سمت در خونه رفتم
بفد گدفت پاکت غذام بیخیال رفتم به هال شدم و به اشمزخونه رفتم و بدون تینکه حتی بشیم غذام رو ایستاده سریع خوردم
بعد خوردن غذا به اتاقم رفتم و تصمیم گرفتم یک بار دیگه امروز حموم برم
بعد از حموم کردن اینقدر خسته تر شدم که یکراست سمت تخت رفتم و روی تخت دراز کشیدم
مثل هر یکشنبه دیگه فکر کردم یک هفته اینده رو چجوری باز باید بگذرونم
نه بهدخاطر کار زیاد
بهدخاطر مواجه شدن زیاد با زین
یاد چند سال پیش افتادم که استخدام شرکت شدم و زین مدیر عامل شرکت بود
از همون موقع اروم اروم ازش خوشم اومد و روش کراش زدم و این حس تا همین الان ادامه پیدا کرد
چیزی حدود چهار سال و هشت ماه
من توی کارم توی ایم مدت میشرفت های خوبی کردم و هر چی بیشتر گذشت فقط حسم بهش بیشتر شد ولی اینکه بهش اعتراف کنم و درباره حسم بگم؟قطعا نه
تا یک سال میش شاید میتونستم اسنکار رو کنم ولی بعدش اون خودش وارد یک رابطه شد و شانس من...
موبایل و هنذرفیم رو برداشتم و با خودم گفتم اهنگ گوش بدم تا کمتر به اون فکر کنم
وارد اسپاتیفای شدم و پلی لیست مورد علاقم رو باز کردم