ماشین رو خاموش کردم و از ماشین پیاده شدم.
بعد پیاده روی کوتاهی روی نیمکت نزدیک به ماشین نشستم و به دریا روبهروم خیره شدم.
کارم که توی شرکت تموم شد مستقیما اینجا اومدم.
امروز چطور بود؟
نمیدونم واقعا...
امروز تولدم هست
صبح که بیدار شدم چند تا پیام تبریک از دوست های قدیمیم گرفته بودم و بعد که به شرکت رفتم چند تا از همکار هام هم بهن تبریک گفتن و بقیه روز رو مشغول کار کردن بودم و پایان روز زین رو به همراه پارتنرش از دور دیدم.
هیچ اتفاق به خصوص دیگه ای در امروز اتفاق نیافتاد و حتی برای ادامه روز تولدم برنامه ای ندارم اما خیلی یهویی تصمیم گرفتم برم یک کافه
بعد از مدتی کنار دریا بودن باز سوار ماشین شدم و ماشین رو روشن کردم و توی جیپیاس چک کردم و یک کافه ای که نزدیک بود و امتیاز خوبی داشت رو انتخاب کردم و سمت اون کافه رفتم.
یک ساعت بعد توی کافه نشسته بودم و شیرینی و یک فنجان چای جلوم بود.
به خودم اومدم و دیدم بغض بزرگی توی گلوم هست.
انگار همه ناراحتی ها و غم های اخیرم الان خودشون رو یک دفعه نشون دادن.خسته ام
از همه چی
و بیشتر از هر چیزی از زندگیم...
نمیخوام ادامه بدم
کاشکی این اخرین افکارم برای همیشه باشه
تک تک کلماتی که خانوادم در تخریب بهم گفتن توی ذهنم تکرار میشه
بدبخت
بی عرضه
احمق
ضعیف
.
.
.
حالم از این شهر بهم میخوره
حالم از همه چیز بهم میخوره
کاشکی هیچوقت بزرگ نمیشدم
کاشکی اینقدر بی اعتماد به همه نبودم
کاشکی تا این حد تنها نبودم
کاشکی کسی بود که بهم اهمیت میداد
کاشکی نه کسی پشتم بلکه حداقل کسی رو کنار خودم داشتم
کاشکی اینقدر زود فراموش نمیشدم
من بزرگ شدم با پرداختن بهای اینجور زندگی ای...
شغل خوب
امکانات خوب
هیچکدوم الان حالم رو خوب نمیکنه
حتی دلیل هایی که قبلا به خاطرشون ادامه دادم هم برام کمرنگ و ناپدید شدن
ای کاش کسی رو داشتم که من رو بغل میکرد و فقط این بغض لعنتی رو میشکستم و گریه میکردم و گریه میکردم
به خودم نگاه میکنم میبینم سال هاست خسته ام از همه چی و همه کس
درد هام اونقدر زیاد هست که درد های قدیمیم به یک رنج همیشگی تبدیل شدن و درد های تازه ام انگار دارن من رو خفه میکنن
و حتی درد هام این اتفاقات اخیر نیست
همه اینها بخشی کوچیکی از درد هام رو تشکیل میدن
درد بزرگ من تنهایی و زنده بودنم هست
و اونقدر تنهام که نبودنم قرار نیست جای خالی ای رو به وجود بیاره
و الان؟
این فکر ها برای چندین بار در من به وجود اومده
و
نمیدونم ایا مثل قبل ازش میگذرم یا نه؟!
نمیدونم ایندفعه کاری باعث میشه خالی بشم یا نه؟!
و آیا بهترین تصمیم چیه؟!