10 می 1886
سن پترزبورگ
پنج سالگی همهی پسر بچهها شبیه هم نیست. فرق زیادی هست بین اینکه پسر پنج سالهی یه اشراف زاده باشی، یا پسر پنج سالهی یه کارگر ساده، اما هیچ چیز بدتر از این نیست که پسر پنج سالهی زنی باشی که پدرش، حرومزاده خطابش میکنه.
ـ گورت رو از اینجا گم کن زنیکهی هرزه.
زن رو از بازوش گرفت و همراه خودش به سمت در عمارت کشید. بی توجه به صدای گریههای بلندش و پسری که اسم مادرش رو فریاد میزد و دنبالش می دوید، جسمش رو مثل تکه زبالهای روی زمین پرت کرد.
زن درحالی که سعی میکرد از روی زمین بلند بشه و پسرش رو در آغوش بگیره با چشمهایی که از اشک خیس شده بود به مرد چشم دوخت.
ـ اگه فقط یک بار دیگه تو، یا پسر حرومزادهات مقابل خونهام پیداتون بشه میندازمتون زیر سم اسبهام!
انگشت اشارهش رو با حالت تهدید آمیزی به سمتش نشونه گرفت و از پشت دندونهای به هم فشرده غرید.
ـ مطمئنم نمیخوای پسر بی پدرت، بی مادر هم بشه.
تهیونگ با چهرهای که از ترس جمع شده بود پشت دامن مادرش پناه گرفت، با چشمهایی که اشک درشون حلقه زده بود، به مردی که مادرش اون رو به عنوان پدر معرفی کرده بود چشم دوخت.
این مرد یه هیولا بود.
اون نمیتونست پدرش باشه...
*
1 ژانویه 1917
سن پترزبورگ
"پتروگراد به اشکها اعتقادی ندارد!"
ایوان نیشخندی به تیتر روزنامه زد و فنجون قهوهاش رو بالا گرفت. پشت میز غذاخوری بزرگش نشسته بود و با خونسردی اخبار رو دنبال میکرد. ساعت هشت صبح رو نشون میداد، بر خلاف استرسی که دیمیتری مجبور به تحملش بود، در کمال ظرافت روی نون تست تازه اش کره میمالید.
ـ این تز جدیدشونه؟ فکر کردن با جرحیه دار کردن احساسات میشه انقلاب رو پیروز شد؟!
جرعهای از نوشیدنی داغش رو سرکشید و روزنامه اش رو ورق زد.
ـ ایوان تا بیست دقیقه ی دیگه محمولهی جدید میرسه ما همین الانش هم دیر کردیم فکر نمی-
ـ بذار منتظر بمونن!
مرد به سرعت نگاهش رو بالا آورد، نگاه جدیش روی مردمکهای لرزون دیمیتری ثابت موند. دستیارش سرش به نشونهی تائید تکون داد و قدمی به عقب برداشت. جنگ هنوز در جریان بود، سربازهای زیادی کشته میشدن و رهبران کمی پا برجا میموندن، فقر هنوز گریبان مردم رو گرفته بود و بلشویکها شدیدتر از قبل به فعالیتهای سیاسیشون میپرداختن.
BẠN ĐANG ĐỌC
Anastasia | Vkook
Fanfictionنام: آناستازیا کاپل: ویکوک نویسنده Deli ژانر: انگست سیاسی تاریخی رومنس چنل: kookiefamilyyy خلاصه: - آنا عاشق توتفرنگی بود. + تو چی؟ توتفرنگی دوست داری؟ - نمیدونم... هیچ وقت پول کافی برای فکر کردن به مزهاش رو نداشتم. + تو بخواه، من میخرم...