ههچان بی قرار روی پای دوست پسرش نشست و دستاش دور گردنش حلقه کرد.
:بیب؟ چی شده؟
:فقط بغلم کن مارک!
مارک بی هیچ حرفی دوست پسر هیبریدش محکم بغل کرد، بدنش داغ داغ بود و دم کیوتش هی بالا و پایین میشد جرقه ای تو مغز مارک زده شد.
:هیت شدی؟
:آره!
:قرص نخوردی مگه؟
ههچان با چشمای اشکی بهش خیر شد.
:آه ماکگولی قرصام تموم شدن و اصلا انتظار نداشتم اینقدر زود هیت بشم.
و محکم زد زیر گریه!
:یا یا گریه نکن عروسک من عیبی نداره.
:درد میکنه...پایین تنم درد میکنه!
نیازی به گفتن نبود مارک خیلی خوب برآمدگی هیبریدش رو حس میکرد پس خیلی آروم دستش پایین برد و بعد از رد کردن دستش از کش شلوارک ههچان عضو باد کرده ههچان توی دستش گرفت.
:آههههه...مارک.
مارک بوسه ای رو شروع کرد و درهمون هی با دستاش عضو باد کرده ههچان می مالید.
:عینکم از روی چشمم وردار.
ههچان با شنیدن صدای بم مارک سریع عینکش از روی صورتش ورداشت و به چشماش خیره شد. مارک چند لحطه ای به چشمای اشکی و لبای کبود شده دوست پسرش انداخت و بالخره سمت گردن ههچان حمله ور شد.
:بهتره خودت آماده کنی هیبرید کوچولو...شب راحتی در پیش نداری.