ارکیده سفید رنگ پری زیبا سرزمین پریان بود پسرک با پوست سفید رنگ و چشمای آبیش تمامی پریان سرزمین را عاشق خودش میکرد ولی این وسط پری آفتابگردون بود که صاحب قلب ارکیده سفید رنگ بود.
:ههچانا...
مارک با تمام سرعتش مسیر باغچه ارکیده ها تا باغچه آفتابگردون هارو دویده بود تا معشوقه چشم قرمزش ببینه.ههچان با دیدن دوست پسر جذابش لبخندی زد که به خاطرش تمام گل های آفتابگردون با ذوق سر و صدا کردند.
:مارکییییی
مارک با رسیدن به ههچان سمتش پرید که باعث شد جفتشون روی زمین بیوفتن. مارک صورت ههچان با دستاش قاب گرفت و تمام صورتش بوسه بارون کرد.
ههچان از ذوق میخندید و مارک هم به خاطر خنده ههچان قلبش به تپش می افتاد.
: مارکی دلم برات یه ذره شده بود.
:منم همین طور زیبای من.
ههچان صورتش جلو برد و لبای مارک طولانی بوسید.
:آفتابگردون من امروز چیکار کرده؟
:گل کوچولوهای آفتابگردون یکی یکی بوسیدم تا زودتر بیدار بشن، بعدش نشستم و منتظر شدم تا تو برسی.
:پس میای بریم باغچه ارکیده ها؟ یه گل کوچولو خوشگل دراومده که میخوام توهم ببینیش.
:باشه.
و این جاده بین دو باغچه بود که شاهد عشق اون دو پری بود.