اون روز وقتی تا آخر وقت سر کلاس بودیم و باهم حرف می زدیم چانگبین گفت " فلیکس سولمیت منه، انگار روح دیگهٔ منه" من اون روز خندیدم و برام مهم نبود گفتم " منم همچین دوستی دارم، اسمش مینهوعه ، اون مثل نیمهٔ دیگهٔ منه! "
وقتی از ساعت کلاس ها گذشت و من هنوز به خونه نرسیده بودم، مامانم زنگ زد تا ببینه من کجام !
به هر حال تک فرزندی هم معایبی داشت.
وقتی من مشغول حرف زدن با مامانم بودم، تو توی دفترم نقاشی کشیدی .
یه انیمه، یه پسر با موهای شلخته...
اون نقاشی ...
باورم نمیشد با خودکار توی یک دقیقه همچین نقاشی ای کشیده بودی !
نقاشی هات ...اونا فوق العاده بودند فلیکس .
وقتی رسیدم خونه، اون قسمت از دفترم و جدا کردم، زیرش اسمت و نوشته بودی " یونگ بوک ۴ دسامبر "
معمولا کم پیش میومد کسی به این اسم صدات بزنه، و تو این اسم و زیر نقاشیت نوشته بودی.
من اون نقاشی و روی کمدم زدم.
چون اون نقاشی، نقاشیِ تو بود !- هیونجین
YOU ARE READING
𝘁𝗵𝗶𝗿𝗱 𝗼𝗳 𝗗𝗲𝗰𝗲𝗺𝗯𝗲𝗿
Fanfiction• سوم دسامبر بعضی کارهات باعث می شدند من بیشتر از قبل بهت فکر کنم، یا شاید بهتره بگم "بعضی کار هات باعث می شدند، من تورو بیشتر از یک دوست ببینم!" . • این داستان به صورت نامه است. • پارت های داستان کوتاهه. ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ʜʏᴜɴʟɪx - sᴇᴄʀᴇᴛ ɢᴇɴʀᴇ: ʟᴇᴛᴛᴇʀ, ᴅ...