06

98 24 0
                                    

اون روز وقتی تا آخر وقت سر کلاس بودیم و باهم حرف می زدیم چانگبین گفت " فلیکس سولمیت منه، انگار روح دیگهٔ منه" من اون روز خندیدم و برام مهم نبود گفتم " منم همچین دوستی دارم، اسمش مینهوعه ، اون مثل نیمهٔ دیگهٔ منه! "
وقتی از ساعت کلاس ها گذشت و من هنوز به خونه نرسیده بودم، مامانم زنگ زد تا ببینه من کجام !
به هر حال تک فرزندی هم معایبی داشت.
وقتی من مشغول حرف زدن با مامانم بودم، تو توی دفترم نقاشی کشیدی .
یه انیمه، یه پسر با موهای شلخته...
اون نقاشی ...
باورم نمیشد با خودکار توی یک دقیقه همچین نقاشی ای کشیده بودی !
نقاشی هات ...اونا فوق العاده بودند فلیکس .
وقتی رسیدم خونه، اون قسمت از دفترم و جدا کردم، زیرش اسمت و نوشته بودی " یونگ بوک ۴ دسامبر "
معمولا کم پیش میومد کسی به این اسم صدات بزنه، و تو این اسم و زیر نقاشیت نوشته بودی.
من اون نقاشی و روی کمدم زدم.
چون اون نقاشی، نقاشیِ تو بود !

- هیونجین

𝘁𝗵𝗶𝗿𝗱 𝗼𝗳 𝗗𝗲𝗰𝗲𝗺𝗯𝗲𝗿 Where stories live. Discover now