15

84 22 0
                                    

دیگه شمارش از دستم در رفته بود .
شمار زمان هایی که بدون من وقت می گذروندید ... وقتای استراحت بین کلاسا ،
رفتن به سالن نهار خوری ،
بیرون رفتنای بی شمار،
مشروب خوردناتون ،
یهویی غیب شدناتون .
فلیکس انقدر مزاحم بودم ؟
چرا جوری رفتار می کردید که فکر کنم انگار نه انگار دوست بودیم .
ارتباط من و تو از قبل هم کمتر شده بود فقط وقتی بهت گفتم که منم طرفدار یکی از همون گروه های کی پاپ شدم برات جالب بود و باهام آهنگ جدیدشون و همخونی کردی .
اما همه چیز روز به روز بدتر می شد ...
تو با اون وقت بیشتری صرف می کردی انگار از اول من یه سد بودم بینتون .
اون روز زمان تحویل پروژه های عملی واحد گرافیکی بود که برداشته بودیم تو و چانگبین واسه تحویل کارها بهم کمک کردید مثل همیشه ، انگار نه انگار که دیگه هیچیمون شبیه به یه دوستی سه نفره نبود .
یعنی فقط من این احساس و داشتم ؟
یعنی من تنها کسی بودم که نمی خواستم این دوستی سه نفره تبدیل به یه دوستی دو نفره بشه ؟
همون لحظه ها بود که بغض کرده بودم تا درد قلبم آروم بگیره، من نمی تونستم جلوی احساساتم و بگیرم، من آدمی نبودم که بتونم غرورم و حفظ کنم و جلوی بقیه بغض نکنم .
از رفتارام متوجه شده بودی که دلیل حالم رفتارای شماست، وقتی اومدی نزدیکم، وقتی که مثل یه بچه ی بی پناه بهت گلایه کردم از اینکه چرا هیچی مثل قبل نیست .
تو فقط با لحن سرزنشگرت بهم گفتی « حرفات منطقی نیست، رفتارت مثل بچه هاست هیونجین »
همه ی پسرای نوامبری مثل هم بودند مگه نه ؟
من این جمله رو قبلا از عزیزترین آدم زندگیم شنیده بودم، تو تکرارش کردی فلیکس !
تویی که فکر می کردم خیلی با اون پسر متولد نوامبری که قبلا توی زندگیم بوده فرق داری ...چه خوش خیال بودم ، مگه نه ؟
همه ی پسرای لعنتی ای که متولد نوامبرند قلب آدم و می شکنند!

- هیونجین

𝘁𝗵𝗶𝗿𝗱 𝗼𝗳 𝗗𝗲𝗰𝗲𝗺𝗯𝗲𝗿 Where stories live. Discover now