دیگه شمارش از دستم در رفته بود .
شمار زمان هایی که بدون من وقت می گذروندید ... وقتای استراحت بین کلاسا ،
رفتن به سالن نهار خوری ،
بیرون رفتنای بی شمار،
مشروب خوردناتون ،
یهویی غیب شدناتون .
فلیکس انقدر مزاحم بودم ؟
چرا جوری رفتار می کردید که فکر کنم انگار نه انگار دوست بودیم .
ارتباط من و تو از قبل هم کمتر شده بود فقط وقتی بهت گفتم که منم طرفدار یکی از همون گروه های کی پاپ شدم برات جالب بود و باهام آهنگ جدیدشون و همخونی کردی .
اما همه چیز روز به روز بدتر می شد ...
تو با اون وقت بیشتری صرف می کردی انگار از اول من یه سد بودم بینتون .
اون روز زمان تحویل پروژه های عملی واحد گرافیکی بود که برداشته بودیم تو و چانگبین واسه تحویل کارها بهم کمک کردید مثل همیشه ، انگار نه انگار که دیگه هیچیمون شبیه به یه دوستی سه نفره نبود .
یعنی فقط من این احساس و داشتم ؟
یعنی من تنها کسی بودم که نمی خواستم این دوستی سه نفره تبدیل به یه دوستی دو نفره بشه ؟
همون لحظه ها بود که بغض کرده بودم تا درد قلبم آروم بگیره، من نمی تونستم جلوی احساساتم و بگیرم، من آدمی نبودم که بتونم غرورم و حفظ کنم و جلوی بقیه بغض نکنم .
از رفتارام متوجه شده بودی که دلیل حالم رفتارای شماست، وقتی اومدی نزدیکم، وقتی که مثل یه بچه ی بی پناه بهت گلایه کردم از اینکه چرا هیچی مثل قبل نیست .
تو فقط با لحن سرزنشگرت بهم گفتی « حرفات منطقی نیست، رفتارت مثل بچه هاست هیونجین »
همه ی پسرای نوامبری مثل هم بودند مگه نه ؟
من این جمله رو قبلا از عزیزترین آدم زندگیم شنیده بودم، تو تکرارش کردی فلیکس !
تویی که فکر می کردم خیلی با اون پسر متولد نوامبری که قبلا توی زندگیم بوده فرق داری ...چه خوش خیال بودم ، مگه نه ؟
همه ی پسرای لعنتی ای که متولد نوامبرند قلب آدم و می شکنند!- هیونجین
YOU ARE READING
𝘁𝗵𝗶𝗿𝗱 𝗼𝗳 𝗗𝗲𝗰𝗲𝗺𝗯𝗲𝗿
Fanfiction• سوم دسامبر بعضی کارهات باعث می شدند من بیشتر از قبل بهت فکر کنم، یا شاید بهتره بگم "بعضی کار هات باعث می شدند، من تورو بیشتر از یک دوست ببینم!" . • این داستان به صورت نامه است. • پارت های داستان کوتاهه. ᴄᴏᴜᴘʟᴇ : ʜʏᴜɴʟɪx - sᴇᴄʀᴇᴛ ɢᴇɴʀᴇ: ʟᴇᴛᴛᴇʀ, ᴅ...