دوش کوتاهی که با آب گرم گرفته بود، خستگی روز رو از بدنش گرفت و به جاش آرامش رو به رگهاش تزریق کرد.
تازه آب رو بسته بود و میخواست به سمت حوله تن پوشش بره که صدایی به گوشش رسید
- من کمربند بنفش کاراته دارم بهتره تسلیم شی شاید بهت رحم کنم .
ابروهاش از تعجب توی هم رفت و دستهاش سریعتر حوله رو به تنش کردن : جونمیون؟
صداش برای اینکه توهم باشه زیادی واضح بود برای همین سعی کرد که بازهم گوشش رو تیز کنه و همزمان به سمت در رفت اما با شنیدن صدای داد جونمیون و بعدش صدای داد فرد دیگه ای، یه ثانیه هم درنگ نکرد و به سرعت و بدو، خودش رو به طرف صدا رسوند و بعد از رسیدن به اتاق، اولین کاری که کرد روشن کردن برق بود.
با دیدن جونمیون که کنار تخت، پهلوش رو گرفته و از درد ناله میکنه، با چشمهای نگران خودش رو بهش رسوند و همزمان به فرد سوم تشر زد
- اینجا چه گوهی میخوری مینهو! چیکار کردی؟ چه خبر شده؟
کنار جونمیون زانو زد و مشغول بررسی بدنش شد. دستش رو به سمت پهلوی جونمیون برد و با لمس کردنش، آخ دیگه از بین لبهای جونمیون بیرون اومد.
مینهو که تقریبا از بس به دیوار چسبیده بود، بخشی از خود دیوار به حساب میومد، خواست جواب سهون رو بده که با حرف زدن جونمیون، شکست خورد.
- اومده بود دزدی! خودم دیدم یواشکی اینطرف بود میخواستم جلوشو بگیرم که اینطوری شدم!
خجالت میکشید که بگه حتی دست مینهو هم بهش نخورده و خودش پخش زمین شد ولی مینهو جورش رو کشید : من کاریش نداشتم. اول فکر کردم خودش دزده ولی وقتی شناختمش و خودش گفت بیا بیرون منم اومدم ولی تا خودمو نشون دادم یهو ترسید افتاد!سهون که پیراهن جونمیون رو از قسمت پهلوش بالا داده بود تا چک کنه ، با شنیدن حرفاشون، تصمیم گرفت فعلا چیزی نگه و اول وضعیت جونمیون رو چک کنه.
زیر بغلش رو گرفت و روی تخت نشوندتش.
- همینطوری بمون تا بیام.
از جونمیون فاصله گرفت و وقتی که داشت از جلوی مینهو رد میشد، طوری نگاهش کرد که مینهو بازهم تلاش کرد خودش رو بیشتر داخل دیوار جا کنه .به سمت کمد کنار در رفت و بعد از باز کردنش، چسب ضد درد و روغن مخصوصش رو برداشت. با دیدن شالگردنش روی میز، تقریبا متوجه شد که جونمیون اونجا چیکار میکنه اما مینهو ؟ اون چی میخواست؟
به سمت اتاق برگشت و با دیدن جونمیون که با اخم بزرگ روی صورتش یه نگاه به کبودی بزرگ روی پهلوش، و یه نگاه به مینهو میندازه، خودش رو به تخت رسوند.
- مینهو ! دقیقا اینجا چه غلطی میکردی؟
گفت و دستش رو روش شونه ی جونمیون گذاشت و آروم کنار گوشش زمزمه کرد : به شکم دراز بکش.مینهو با نگاه کردن به جونمیونی که سعی میکرد بدون آخ و ایخ به کمک سهون دراز بکشه، جواب داد: اومده بودم یکی از کتهات رو برای دیت امشبم بردارم.
YOU ARE READING
Decanting
Fanfictionنام فیک : Decanting کاپل: هونهو نویسنده: kim.cotton ژانر: رمنس / اسمات / برشی از زندگی خلاصه داستان : مطمئن بود هیچ انسانی حاضر نیست عاشقش بشه. چه کسی میتونست ادعا کنه عاشق سهونی شده که همچین شغل زننده ای داره؟ حتی خود سهون هم حاضر نبود با همچین...