part 01

353 60 36
                                    

پسری که دیشب به خاطر سروصدای آسمان شب و بارانش دستهاش رو روی گوشش نگه داشته بود الان داشت از منظره‌ی آسمان صبح که هنوز خورشید در اون طلوع نکرده بود حسابی لذت میبرد، نفس عمیقی از هوای تازه کشید و تصمیم گرفت این آسمان رو با عکسی که میگیره، ثبتش کنه.

-جین بیا دیرت میشه
-دارم میام!!!!

پسر فریادی همراه با لبخند زد و دوباره به آسمان برای بار آخر نگاهی انداخت، آسمانی که با رنگ های زیباش دل هر بیننده ای رو به لرزه درمیاورد، همه ی آدم های زمین کلی دلیل علمی برای این قضیه آورده بودند ولی دقیقا کی میدونست علت اصلی این رنگ های زیبا و چشمگیر دقیقا چیه؟ کی میدونه بالاتر از آسمان و بعد از کهکشان جایی هست که فرشته ها اونجا دقیقا برای همین کار زندگی میکنند؟ فرشته های نقاشی که دقیقا برای رنگ‌آمیزی آسمان و اتفاقات توش کار میکنند.

صبح و شب و زیبایی رنگهایی که موقع طلوع و غروب نصیب آسمان میشه و الان بعد از گذشت یک شب بارانی، صبحی دل انگیز قرار بود شروع بشه و فرشته ها برای زیبایی و رنگش به تکاپو افتاده بودند.
                         
-لوهانی خواهش میکنم اون قسمت رو قرمز بزن... آره... همونجا

-آخه هیونگ بس نیست؟ خیلی زیاد بشه هوا غروبی میشه نه گرگ و میشه

-نه من اندازه دقیقشون رو بلدم هوا دیشب به لطف گریه‌ی شیو بارونی بود و خب مجبوریم قرمزشو بیشتر کنیم، لو کیونگسو نیومد؟ رنگ طلایی میخوایم

-صبح ک ذخیره ی رنگا رو دید فهمید چند تا رنگ کمه... میترسم دیر برسه تو که میدونی اون با رنگساز مشکل داره چرا مسئول اینکارش کردی؟

-خیلی سریع اتفاق افتاد، قراربود کریس رو جایگزین کنم ولی سهون برنامه هامو بهم ریخت
امیدوارم بازم دعواشون به عصبانیت کیونگ ختم نشه

-من نمیفهمم توی این سرزمین به این بزرگی چرا فقط یه رنگساز داریم؟

-چون فقط یه رنگساز داریم

-ممنون کریس هیونگ خیلی خوب قانع شدم

-خوبه... حواست به کارت باشه

سرزمین رنگینه، جایی بود که فرشته های نقاش اونجا زندگی و آسمان رو برای ساکنان زمین رنگ‌آمیزی میکردند ولی مهم تر از همه اینکه توی این دنیای قشنگ فقط یک رنگساز با بال آبی وجود داره که چون فکر میکرد بدون اون و رنگهاش آسمان بی تغییر و زشت میمونه خیلی مغرور بود و این غرورش باعث شده بود فقط یک فرشته باهاش مشکل داشته باشه که اونم کیونگسو بود.

فرشته ای که همیشه با جونگین بحث و سعی میکرد تا حرف خودش رو به اون مغرور رنگساز ثابت کنه و اون رو از غرور لعنتیش پایین بکشه!
اما امروز یکی از همون روزها بود که کیونگسو بعد از اینکه از خواب بیدار شد، طبق معمول انبار رنگ‌ها رو چک کرد و از بد ماجرا روزی که با کمبود رنگ مواجه میشد، دقیقا روزی بود که براش بد شروع میشد چون باید با اون مغرور بال آبی حرف میزد و رنگ هایی که تموم شده بود رو میگرفت.

Painter AngelsWhere stories live. Discover now