part 03

100 43 40
                                    

نوری که از پنجره‌ی کوچکش روی صورتش میتابید نتونست اون رو بیدار کنه، توی تخت نرمش تکونی خورد و با بال آبی رنگش جلوی نور رو گرفت.
کم کم داشت به دنیای عمیق خواب فرو میرفت که صداهای بیش از حد اون بیرون مانع از ادامه‌ی خوابش شد.

-چه خبره؟ هیچ وقت انقدر شلوغ نبود.

توی تخت نشست و دستی به موهای ژولیده شده‌اش کشید، هنوز چشم‌هاش کاملا باز نشده بود که حبابی کنار گوشش ترکید و اسم "کریس" رو زمزمه کرد.

نمیخواست اهمیت بده ولی اون هیونگ دوست‌داشتنیش بود و از طرفی از عصبانیتش هم می‌ترسید، بالاخره از تخت دل کند و آروم به سمت در رفت و اون رو باز کرد که با دیدن صورت برافروخته‌ی هیونگش شوکه شد.

-هیونگ... چی شده؟ چرا انقدر نفس نفس میزنی؟!

کریس نفس عمیقی کشید، برای درست کردن اون آشوب رنگ آبی روشن کم اورده بودند و اون‌هم سریع خودش رو به خونه‌ی جونگین رسونده بود و توی راه از حجم کاری که داشتند و کیونگسویی که معلوم نبود از بعد از اتفاق کجا غیب شده، غر زد.

-چیزی نیست، وضع آسمون و زمین به لطف کیونگسو به هم ریخته و حالا رنگ آبی روشن کم داریم.

جونگین پوزخندی زد و خوشحال از خرابی به وجود اومده همراه کریس به سمت انبار رفت.
وقتی داشتند رنگ‌ها رو پشت ماشین ابری میچیدند، جونگین نتونست خودش رو برای پرسیدن سوالش کنترل کنه، پس طوری وانمود کرد که جوابش خیلی هم براش مهم نیست.

-هیونگ چرا آسمون خراب شده؟
-شوخی میکنی؟ از صبح اینهمه سروصدا رو نشنیدی؟ صدای رعد و طوفان رو چطور؟
-نه هیونگ فقط یه سری صداهای نامفهوم

کریس آهی کشید، درسته که جونگین خودش رو از همه جدا کرده بود ولی این بیخیالیش واقعا اعصابش رو به هم می‌ریخت ولی نفس عمیقی کشید تا چیزی به اون فرشته نگه!!

-کیونگسو، آسمون رو ابری و شیومین بدون توجه به حرف سوهو هوارو طوفانی کرده و از همه مهم‌تر اینکه از همون موقع کیونگسو ناپدید شده.

جونگین واقعا انتظار ایجاد طوفان رو نداشت و نهایت فکر میکرد آسمون تیره فوری با آسمون صاف جایگزین میشه و اون احمق کوچولو متوجه اشتباهش میشه ولی اینکه طوفان بی موقع شکل بگیره قطعا زمین و بدتر از اون دنیای زیرین رو درگیر میکرد.

-الان چی؟
-هیچی، همه چی داره درست میشه و به نظرم اگه کاری نداری بیا اونجا کمک کن!
-کیونگسو؟
-نمیدونم

جونگین همونجا به سوال‌های بی انتهاش خاتمه داد و همراه کریس به سمت جایگاه رفت.
اونجا واقعا شلوغ بود، هرکسی مشغول کاری بود و سوهو سراسیمه از جایی به جای دیگه میرفت و فریادهاش تمام اونجا رو پر کرده بود که جونگین با دیدنش استرس میگرفت.

Painter AngelsWhere stories live. Discover now