The unxpected hit of a arainstorm
برخورد غیرمنتظره طوفان باران(باران شدید)
مینگهائو در شهر قدم میزد و گاهی در میان راه به مغازهای میرفت. حالا برای مدت زیادی از جونهویی دور مانده بود، البته جونهویی هرازچندگاهی برای دیدنش به چین میآمد. و امشب، او قرار بود پس از دو سال به خانهاش بازگردد. از آن بازگشت هایی که بعد از چند روز نیازی به رزرو پرواز چین_هلند نداشت. او قرار بود برای همیشه به خانهاش بازگردد.
مینگهائو دلش برای پسر بزرگتر تنگ شده بود.
خیلی چیزها وجود داشت که او میخواست به جونهویی بگوید. حتی یک فهرست بلندبالا از تمام کارهایی که قرار بود باهم انجام دهند نوشته بود. سالگرد سه سالگی باهم بودنشان نیز نزدیک بود و این باعث میشد مینگهائو حتی بیشتر از قبل بخاطر بازگشت پسر مورد علاقهاش هیجانزده شود.
یکی از کارهایی که بینهایت دلش میخواست دوباره باهم انجام دهند بازی کردن بود. نه از آن فعالیت و دویدن های زمان نوجوانیشان، بلکه موسیقی. مینگهائو ویولن زدن را دوست داشت و جونهویی همیشه در کنارش پیانو میزد. البته جونهویی در مقایسه با او بسیار بهتر بود، اما این دلیل نمیشد که آن دو باهم ننوازند.
مینگهائو هیچوقت ویولن را به طور حرفهای آموزش ندیده بود، اما زمانی که با جونهویی بود با وجود آگاهی نسبت به تفاوت واضح سطح مهارتهایشان از نواختن لذت میبرد. او موسیقی را دوست داشت، به دلیل اینکه شریک موسیقی او جونهویی بود. زمانی که با شخص دیگری همنواز میشد هرگز چنین احساسی نداشت. او فقط در کنار جونهویی عاشق موسیقی بود. هیچشخص دیگری نمیتوانست مانند جونهویی باشد.
بعد از کمی گردش، زمانی که خریدش به پایان رسید، به خانه بازگشت. بدون لحظهای اتلاف وقت به سراغ تمرین ویولن خود رفت. دو سال. دوسال از آخرین همنوازیشان میگذشت و مینگهائو مطمئن بود جونهویی بسیار پیشرفت کرده. مینگهائو برخلاف جونهویی هیچوقت به آموزش ندیده بود و تمام مهارتش را مدیون تمرینهایش بود. علاقه زیادش به ویولن موجب شده بود وقت بیشتری را صرف تمرین کند تا فردی شایسته برای همنوازی با جونهویی باشد.
پس از چند ساعت تمرین بی وقفه، زمانی که احساس کرد قطعه مورد نظرش را به خوبی مینوازد، تصمیم گرفت کمی استراحت کند. از آنجایی که وعده ناهارش را نیز از دست داده بود، با آماده کردن غذای فوری روی مبل نشست و تلویزیون را روشن کرد. درحالی که رشته ها را هورت میکشید، بی حوصله از کانالی به کانال دیگر میرفت، در همین حین با دیدن برنامهای متوقف شد. به نظر میرسید محتوای مورد علاقهاش باشد. ناگهان هویهوی، گربهاش، در بغلش پرید و باعث شد کنترل تلویزیون روی زمین بیافتد. مینگهائو با تاسف به گربه نگاه کرد و برای برداشتن کنترل خم شد اما با شنیدن خبری مبنی بر سقوط هواپیما، یخ کرد.
مینگهائو با ترس به صفحه نمایشگر تلویزیون خیره شد، لرزش دستانش بیش از پیش شده بود. خبر سقوط هواپیما هلند به مقصد چین با کد پرواز CA2878 در دریای مدیترانه.
مینگهائو با آخرین توانی که داشت، اطلاعات پروازی که چند ساعت قبل جونهویی برایش ارسال کرده بود را با ترس و نگرانی بررسی کرد. اطلاعات با مشخصاتی که در اخبار اعلام شده بود، کاملا مطابقت داشت.
__________________________
چندوقت پیش نویسنده بهم پیام داد چرا با وجود ویو و ووت کم بوک رو آنپابلیش نمیکنم... "اینجا بیننده های زیادی نداری و میتونم زیر هر پارت احساسی که موقع پابلیش دارم رو با خیال راحت بگم" . این جوابی بود که میخواستم بدم.
A pice of you همون بچهای هست که درونش یه داستان دردناک داره، اون آخرای کلاس میشینه و هیچکس بهش توجه نمیکنه. فقط تصمیم گرفتم دوستش داشته باشم و تا آخرین پارت پابلیشش کنم. اینطوری تا زمانی که فارغالتحصیل میشه میتونم ازش مراقبت کنم^^.
(ووت و کامنت؟! ^^)
YOU ARE READING
¯A PIECE OF YOU¯
Short Story¯A PIECE OF YOU¯ a piece of you Couple: junhao Genre: Romance_Drame_Short story ¯داستان عشق غمانگیز یک پیانیست نابغه و یک نوازنده پرشور ویولن... نویسنده: HAOLOGY .