(کرونا)

5 1 0
                                    

تصور بیماری که همرو خونه نشین کنه واقعا سخته بود؛تو این قرن تخمی ترین چیز ممکنه.
و تو بدترین زمان علی؛ تاز داشت نیلی رو فراموش میکرد که دوبار بیکار بود و فکرش ازاد ازاد برای فکر کردن. دقیقا شبیه زندان بود مجبور بودی تو چهار دیواری بمونی ولی با این اختلاف که زندانی ها میدونن قرار چقدر تو زندان باشن؛ یک ما یک سال یا تا عبد.
(ولی کرونا اینجوری نبود یعنی قرار تا کی باشه؟ )
۶ماه تو خونه بود حتی برای دیدن نور خورشید؛ بایداز پنجره بیرون رو میدید باورکردنی نبود. کار مردم شد بود دیدن امار مرگ و میر کرونا از تلوزیون.
شروع خبر همیشه یک اهنگ داشت اهنگی که کابوس همه شد بود. هرروز امار زیاد میشد نوبت من کی!!ترس همرو فرا گرفت بود
حرفای عادی مردم شد بود.
+هیچ وقت نمیر من شنیدم قرار نیست برو باید تا اخر عمر ماسک بزنیم
_من شنیدم همه باید بگیرن اگه نمیری و خوب بشی تموم میشه
همه خسته شد بودن حق یک سفر هم نداشتی اجازه خروج از شهر رو نمیدادن؛اینجور چیزارو ما فقد تو فیلم های هالیوودی دید بودیم.
افسردگی کم کم به سراق علی اومد مثل یک تومار که روز به روز بزرگ تر میشد سوال ها و افکار های پیچید تو سرش میومد. انقدر زیاد بود که خودشم گم شده بود داخلش؛کرونا عجیب شروع شد وعجیب تر رفت.
یادم میگفتن که واکسن باعث از بین رفتنش نمیشه فقد ضعیف میکنه ؛بعد گذشت مدتی زیاد کم کم مردم شروع کردن به بیرون اومدن. بدون الکل بعدش بدون ماکس و کم کم این قبل و حتی امار تو خبر هم کم شد بود!!چجوری؟؟و کلا از خبر ها دور شد و رفت برای همیشه ادامه زندگی...
افسردگی علی هنوز بود مثل یه بچه غول که روز به روز به بلوغ نزدیک میشد و وقتی بزرگ بشه نابود نشدنی میشه درسته کرونا رفت بود ولی اثار اون هنوز بود...

🕊️حمایت یادت نره🕊️

my life                                                              زندگی منWhere stories live. Discover now