" کدوم بانکی جلسه با کارمنداش رو ساعت شیش صبح میذاره اخه؟ "
سهون با خودش گفت و جرعه اخر محتوای ماگ یکبار مصرفش رو نوشید . بین اعضای بانک همهمه بود و سهون درک نمی کرد وقتی قراره توی جلسه صحبت کنن چرا از همین الان بحث رو شروع کردن؟
• صبح بخیر آقای اوه.
صدای یکی از همکار هاش رو شنید و به تبعش ، جمعی که باهاش در حال صحبت بودن هم چرخیدن و به سهون سلام کردن . هنوز بقیه کارمند ها اطرافشون صحبت میکردن و سهون با تعظیم کوتاه و سلام مودبانه ای سعی کرد به سردردی که در شرفش بود فکر نکنه.
~ برای جلسه آماده اید؟
یکی از خانوم ها پرسید و سهون سری تکون داد : البته ؛ اگرچه احساس میکنم زمان مناسبی رو براش انتخاب نکردن.
~ ما هم موافقیم . ولی گفتن اگه بعد تایم کاری بود احتمالا بخاطر خستگی خیلی کارآمد پیش نمی رفت و نخواستن روز تعطیلمون رو هم خراب کنن.
سهون چند ثانیه در سکوت فکر کرد و نهایتا لبخند شلی زد : بهترین گزینه بوده ؛ با این حال همچنان مناسب به نظر نمیرسه.
زن سری تکون داد و قبل از اینکه بتونه چیزی بگه ، با دیدن فرد پشت سهون با لبخند کمرنگی تعظیم کرد . سهون کنجکاو از حرکت همکارش خواست به عقب برگرده که با شنیدن صدای فرد پشت سرش از فاصله نه چندان زیادی احساس کرد میخکوب شده.
_صبحتون بخیر سهون شی.
بین تمام همکار هاش و کارمندان بانک فقط یک نفر بود که اون رو با نام خانوادگیش صدا نمیزد ؛ اگرچه تشخیص کیم کای حتی از روی صداش هم امکان پذیر بود.
کای جلوتر اومد و کنار چند نفر از کارمندان مشغول به صحبت ایستاد.
+ صبحتون بخیر جناب کیم.
سهون به نرمی گفت و دعا کرد کاش تعظیم کوتاهش خیلی بیشتر طول می کشید . رابطه اش با همکاراش معمولی و نیمه صمیمی بود . طوری که کسی رو نرنجونه ولی صمیمیتش با همه در حد همکار باقی بمونه ولی کیم کای .. شاید اون تنها کسی بود که سهون دعا میکرد کاش میتونست صمیمیت بیشتری بینشون ایجاد کنه.
اما جناب کیم همیشه معذبش میکرد ! جوری که هر وقت سهون نگاهش می کرد متوجه میشد از قبل داشته نگاهش میکرده و یا گاهی سنگینی نگاهش باعث میشد احساس کنه نمی تونه تمرکز کنه.
و همیشه ی خدا اون مرد در حال لبخند زدن به سهون بود . شاید اگه این لبخند همیشه روی لبهاش بود سهون اون رو بابت تفاوتش تحسین می کرد ؛ ولی سهون میدید اون همیشه لبخند نمی زنه .
غیر از برخورد مثبتش با مشتری ها و لبخندی که در پایان کار بهشون تحویل می داد گاهی به همکارهاش لبخند میزد و طی صحبت باهاشون می خندید ؛ ولی همیشه نگاهش به سهون با لبخند کمرنگی همراه بود و سهون نمی دونست این دقیقا چه معنی ای میده.
سهون باعث میشد اون یاد شخص خاصی بیوفته ؟ سهون براش یادآور احساسی یا چیزی بود ؟ یا حتی ... شاید بهش علاقه داشت؟
سهون نمی دونست و نمیخواست برداشت اشتباهی داشته باشه ؛ ولی کیم کای بجز نگاه های عجیبش تا به حال هیچ حرکت عجیبی انجام نداده و از دایره صمیمیت همکاریشون خارج نشده بود و نمیدونست این خوشحالش میکنه یا ناراحت.
YOU ARE READING
Exo Oneshot Book
Fanfictionبه عنوان وانشات بوک اکسو بیشتر قراره سکایهون و چانبک باشه ولی با این حال از بیشتر شیپا میزارم ؛ حتی غیر متعارفا 👀🌟 درخواستی نیز قبول میکنیم ^^💖🌿