• Worth 1/3 [Chankai]

255 41 125
                                    

سالن وسیع طبقه پایین با وجود نور لوستر بزرگ اویز شده از سقف مجلل و کار شده طبقه دوم و دیوار کوب های ریز نرده های دایره وار بازهم نورانی به نظر نمی رسید و عطر شرابی که حتی بوی گرونی میداد کل دو طبقه رو برداشته بود

فضای پر شده از امگا،بتا و آلفا های اصیل ، پولدار و والامقام هر لحظه شلوغ تر میشد و تشخیص عطر مخصوص جنسیت غالب جمع دشوارتر. اکثر میهمانان حاضر شده همراهی داشتند و به زور میشد کسی رو تنها توی جمع دید ؛ بهرحال مجالس اشرافی تشکیل شده از  آلفا هایی با خون یا نیم خون سلطنتی یا دورگه همیشه متفاوت از مهمونی های شهوت محور افراد عادی حساب میشد

هر کسی اجازه شرکت در اینطور مجالس رو نداشت و خیلی از افراد عادی حتی آرزو میکردن یک بار بتونن از بیرون سالن مهمونی رو تماشا یا لحظه ای فرصت برای هم صحبتی با یکی از مهمان ها پیدا کنن

به اهستگی از قسمت تاریک تر بیرون اومد و با نیم نگاهی نامحسوس به پشتش متوجه هم صحبتی آلفاش با خانوم بتایی شد . اون زن رو میشناخت و میدونست دلیل حضورشون الان و اینجا خانوم محترمیه که احتمالا آلفا در حال تشکر ازشه

نفس عمیقی کشید و با دیدن ویتری که به سمت انتهای سالن میرفت ، دستش رو دراز کرد و به نرمی جامی شیشه ای از داخل سینی دست مرد برداشت . قبل از هر چیزی ، از محتوای قرمز رنگ جام نفس عمیقی کشید و با لبخندی از رضایت بازدمش کرد

تمام سالن رو بوی همین شراب برداشته بود و جونگین میتونست حتی بدون مزه مزه کردنش فقط با استشمام عطر روانی کننده ش مست شه . شراب بوی برتری و اشراف زادگی میداد ؛ بوی زندگی مجلل و تعامل با افرادی که حتی مدل قدم هاشون برای ارضای حس شهوت غریزیشون متفاوت از مردم عادیه . جونگین عاشق این ارامش و تفاوت بود

نمیدونست حضورش اینجا در این لحظه رو مدیون چشم هاییه که توی مهمونی قبلی نمیتونستن از روی قفسه سینه نسبتا بازش تکون بخورن یا جایگاه اجتماعی و وضعیت مالی و خونی آلفاش ؛ اما هر چی که بود جونگین عاشقش بود و حاضر نبود حتی حس برخورد نوک کفش های واکس خورده و براقش با سرامیک براق و شفاف کف سالن رو با هیچ چیز دیگه ای عوض کنه . هیچ وقت!

با حرکت ریز سرشونه ش لباس حریر نسبتا کلفت مشکی رو توی تنش مرتب کرد و با قدم هایی آهسته و با وقار ، بی هیچ عجله یا ابراز علاقه و اشتیاقی به سمت جمعیت ایستاده در وسط سالن حرکت کرد . صدای همهمه ها بالا رفته بود و جونگین میدونست هنوز هم افرادی هستن که با کمی تاخیر به سالن جشن امشب برسن

بدون اینکه حرکت مخصوصی به مردمک هاش بده اطرافش رو رصد کرد و با دیدن نگاهی آشنای از سمت میزی نه چندان نزدیک بهش نیشخندش رو خورد . اون آلفای میانسال توی جشن دو هفته گذشته هم بهش خیره شده بود و جونگین نمی دونست اون امروز هم اینجاست !

Exo Oneshot Book Onde histórias criam vida. Descubra agora