• WebCam 1/2 [Kaihun]

266 47 211
                                    

لعنت به امتحان و هر چیزی که باعث میشد مجبور بشی ساعت بیشتری از خوابت بزنی!!

با وجود نمرات درسی خوب و نسبتا بالایی که داشت، شدیدا بهش معتقد بود و بزرگترین درگیریش با امتحانات صرفا بخاطر خوابش محسوب می‌شد. سهون دوست نداشت ساعات زیادی از شب رو بیدار بمونه و با این حال بازه های امتحانی همیشه ساعت خوابش رو به هم میریختن.

و همین یکی از اعصاب خوردکن ترین مشکلات سهون بود؛ بیدار موندن تا نیمه شب و روی تخت.

جدا از اینکه به سلامتیش اهمیت می‌داد و میدونست بیدار موندن بیشتر از ساعتی به اعضای بدنش آسیب های بدی وارد می‌کنه، از این موضوع واهمه خفیفی داشت.

سهون دوست نداشت غریزه جنسیش رو سرکوب کنه، اما ترجیح می‌داد تا زمانی که آدم مورد علاقه ش رو پیدا نکرده به تعویق بندازتش و همین تا حدی براش دردسر می‌ساخت، چرا که سهون آدم تشکیل یه رابطه نبود و خودش رو در حد رابطه های یک شبه هم پایین نمی کشید.

بدن سهون براش باارزش بود و پسر دوست نداشت اون رو با هرکسی شریک بشه. توی مکالماتی که بین همکلاسی هاش شروع شد می‌شد نظرش طرفدار های زیادی نداشت، اما سهون با این فرمول احساس ارزش و سرزندگی بیشتری می‌کرد.

پیدا کردن پارتنر درست هم کار آسونی نبود و سهون نمیخواست از زیرش شونه خالی کنه یا به نحوی فقط بپیچونتش. اما همچین فردی میتونست واقعا بهت نزدیک بشه و روح و روانت رو توی مشتش بگیره! اعتماد و علاقه هر دو پایه های مهمی برای شروع یه رابطه بودن و سهون هنوز نتونسته بود کسی رو همسو با معیار هاش پیدا کنه.

گوشه پرده با عبور نسیم ملایم از پنجره نیمه بسته حرکت می‌کرد و نور ماه روی آینه قدی و گلدون های کنارش رو روشن تر کرده بود. صدایی جز سکوت داخل تمام فضای خونه و حتی خیابون همیشه شلوغ شنیده نمی‌شود و سهون نیازی به گوشیش نداشت تا مطمئن بشه ساعت قطعا از یک نیمه شب گذشته.

چشم هاش رو بست و تلاش کرد اینبار سریع تر بخوابه، هر چقدر هم که طول بکشه ترجیح میداد زودتر از بقیه شب ها به خواب بره و دوباره با بیدار شدن راس ساعت هفت صبح، حسرت سه ساعت خواب ناکافی رو نخوره، اما شدنی نبود.

ساعت خواب بدنش چرخیده بود و پروسه آسون و دوست داشتنی «خوابیدن» زیادی غیرممکن و سخت به نظر می‌رسید. هون میتونست به معنای واقعی کلمه خودش رو بزنه، ولی قبل از اینکه دست هاش برای عملی کردن ایده‌ش بالا بیاد، فکر دیگه ای به ذهنش رسید.

میتونست یکم توی نت بگرده و چشم هاش رو خسته کنه تا راحت تر بخوابه؟ راه حل عجیب یا غیرقابل باوری نبود و از طرف دیگه، سهون نیاز داشت ذهنش رو به چیزی مشغول کنه. هر چیزی بجز موضوعی که با بیدار موندن بیشتر از ساعتی، از داخل ذهنش پاک شدنی به نظر نمیومد.

Exo Oneshot Book Onde histórias criam vida. Descubra agora