Part.8 اشکام خوشمزه هستن؟

62 21 12
                                    

با کشیدن بدنش به بدن مرد سعی کرد بیشتر تحریکش کنه و زبونش رو بیرون آورد تا گوشه‌ی لب سرخش رو خیس کنه.
کمرش بین دست‌های جونگین فشرده می‌شد و مهم نبود چقدر درد داره چون آلت‌های برجسته‌اشون با برخورد به همدیگه بیشتر خیس می‌شدن.
صدای بلند موسیقی و برق نور‌های رنگی همچنان هردوی اونها رو آزار می‌داد.
افسر بزرگتر که شرایط رو برای یه رابطه مساعد می‌دید بی‌توجه به نابودی هرچیزی که وجود داشت و نداشت کیونگسو رو به سمت ماشین کشوند و به محض باز کردن دربِ جلو به داخل هلش داد.

کیونگسو به سختی خودش رو جمع کرد و قبل از اینکه حتی جونگین سوار ماشین بشه کمربندش رو باز کرد.
خیره به روبه‌روش و بارونی که به آرومی روی شیشه‌ی ماشین می‌نشست نفسش رو‌ محکم بیرون فرستاد و پالتوش رو از تنش در آورد.
وقتی مرد بزرگتر کنارش قرار گرفت کمی به سمتش چرخید و نگاهش رو‌ به مرد دوخت.

جونگین بدون انداختن نگاهی به افسر کنارش ماشین رو روشن و اونقدر رانندگی کرد تا به جاده‌ی خلوتی برسه. با اینحال ماشین‌های زیادی کنارشون در حرکت بودن.
لحظه‌ای نگاه کردن به کیونگسو ممکن بود منجر به تصادفشون بشه، حتی شنیدن ناله‌هاش هم به حدی تحریک کننده بود که جونگین سوز سرما رو به جون بخره بلکه کمی خنک بشه.
محیط بسته‌ی ماشین طوری لحظه به لحظه گرم‌تر می‌شد که انگار توی کوره‌ی آتیش می‌سوخت و سرنشین‌هاش حتی اجازه نداشتن نفس بکشن.

کیونگسو که حالا پایین تنه‌اش برهنه بود و دستش روی آلتش می‌چرخید می‌تونست از شدت تحریک شدگی به مرد کنارش التماس کنه. تا قبل از اون هنوز هم غرورش کمی رخ نمایی می‌کرد.

- بزن کنار لطفاً. من واقعاً بهت نیاز دارم.

بالاخره ماشین رو کناری پارک کرد و نگاهی به کیونگسو انداخت. چشم‌هاش خمار و لب‌هاش می‌لرزید دستش حلقه شده دور آلتش، به سرعت می‌چرخید و بالا پایین می‌شد. می‌تونست انقدری برای این حال کیونگسو مفید باشه که افسر هویت خودش رو هم فراموش کنه، مشکلاتش که بماند.

دستش رو زیر چونه‌ی مرد گذاشت و حین نوازش لب‌های لرزونش سرش رو جلو کشید. نگاهش روی لب‌هاش چرخید و کمی نزدیک شد اما بوسه‌ای رو‌ شروع نکرد. دست‌‌ راستش که چونه‌ی کیونگسو رو‌ محکم گرفته بود، آروم لغزید و پایین رفت تا روی گردنش بشینه.

مرد جوان‌تر واقعاً نیاز داشت جونگین رو‌ ببوسه، دست‌هاش از حرکت ایستاده بودن و بدنش از سرما می‌لرزید. گرمش بود و هیچی جز مرد جلوش‌ نمی‌تونست کمک کننده‌ی این حالش باشه.
نباید از اول باهاش لج می‌کرد، جونگین آدم اهل تلافی بود.

دست مرد دور گردنش پیچید و چشمای مستش بسته شد، اما همچنان نگاه خیره‌ی اون رو‌ حس می‌کرد.

- جونگین، عوضی نباش.
- ولی هستم.

کمی جلو رفت و سرش رو خم کرد تا گردن کیونگسو رو‌ زیر دندون‌هاش بکشه، مرد هم به آرومی سرش رو بالا گرفت و نفسش رو‌ بیرون فرستاد.

- هرچی که هستی باش، الان به فاکم بده؛ بعد اذیت‌هات رو تلافی می‌کنم. فقط امشب رو به چیزی جز من زیرت فکر نکن.
- طمع اشک‌هات رو تاحالا چشیدی افسر دو؟

بعد از لیسیدن گردن خوش عطر کیونگسو این سوال رو‌ پرسی. لحظه‌ای بعد درحالی که با هردو دستش دست‌های کیونگسو رو محکم می‌گرفت تا تکون نخوره، خودش پاسخ پرسشش رو‌ داد.

- امشب طمع اشکات رو تست می‌کنیم، هردو باهم.

دندون‌هاش که با تمام قدرت روی گردن مرد فشرده شدن فریاد دردناکش در محیط اطرافشون پیچید و دست‌های قفل شده‌ی بین انگشت‌هاش مشت شد.

درد داشت؟ البته! شدت این لاوبایت بیشتر از تصورات کیونگسو بود و هرگز فکر نمی‌کرد اون مرد انقدر ازش حرص داشته باشه.

وقتی جونگین کمی عقب رفت و زبونش رو روی رد سرخ رنگ کشید کیونگسو بالاخره تونست نفسش رو بیرون بفرسته و پلک‌هاش با آرامش روی‌ هم افتاد. هرچند که این فقط یک شروع داغ بود.

مرد بزرگتر خیره به قفسه‌ی سینه‌ی کیونگسو که بالا و پایین می‌رفت پوزخند زد و برگشت سر جاش، به صندلیش تکیه زد و دکمه‌ی کنارش رو‌ فشرد تا از پایه‌ عقب بره.

- نمی‌خوای برای یه شب فوق‌العاده آماده بشیم؟ قرار نیست که فقط با دیک خودت بازی کنی؟!

کیونگسو که سرش رو به صندلی تکیه داده و از گوشه‌ی چشم تماشا می‌کرد فوراً منظورت مرد رو فهمید و آب دهانش رو فرو فرستاد تا آماده بشه.

دست‌های لرزون از شدت مستیش رو روی کمربند مرد گذاشت و با تمام توانی که به کار گرفت موفق شد بازش کنه و زیپ شلوارش رو پایین بکشه.
ماشین دور سرش می‌چرخید و درد دیک تحریک شده‌اش نمی‌ذاشت تمرکز کنه.

به محض بیرون کشیدن دیک مرد بزرگتر با حلقه کردن دست چپش و بالا پایین بردنش موفق شد تحریکش کنه. جونگین چقدر مزخرف دروغ می‌گفت.

خم شد و قبل از فرو بردن سرش بین پاهای مرد نگاهی از پایین به چشم‌های کشیده و خمارش انداخت.
زبونش رو دور کلاهک دیک مرد کشید، کم‌کم دهانش رو باز کرد و زبونش رو بیرون آورد. شروع به بالا پایین بردن سرش کرد و دیک مرد رو خیس‌تر از قبل. پریکامش رو در دهانش حس می‌کرد و نمی‌تونست آب دهانش رو قورت بده بعد از چند لحظه سرش رو بالا گرفت، تف و پریکام مرد رو از دهانش روی دیک راست شده‌اش ریخت. در همون حین دست‌ چپش بالا پایین می‌شد و دست راستش به عنوان تکیه‌گاه روی رون سفت جونگین فشرده‌.

افسر بزرگتر که با لذت و لبخند به تکون خوردن موهای مرد جوان‌تر نگاه می‌کرد دست چپش رو پشت سرش برد و تکیه زد. با دست راست به موهای افسر چنگ انداخت و بار دیگه دیکش رو وارد دهانش کرد.
جذابیت‌های کیونگسو فرای تصوراتش بود. زبون سرخش که دور عضوش ‌می‌چرخید و با دقت روی رگ‌های برجسته‌اش کشیده می‌شد واقعاً اون رو شگفت زده می‌کرد. این مهارت فقط از رابطه‌های زیاد به دست میاد و به نظر می‌رسید بتونه بیشتر از این رو هم تحمل کنه.

وقتی سر مرد رو تا آخرین حد ممکن پایین برد و سر دیکش به حلق پسر برخورد دست کیونگسو روی پاش چنگ زد و سعی کرد عقب بکشه. مانعش شد و بجاش با سرعت بیشتری سر کیونگسو رو به بالا و پایین کشید.

کف سرش از فشار دست مرد و کشیدگی موهاش درد گرفته بود، نفسش به سختی بالا‌ می‌اومد و نمی‌تونست آب دهانش رو‌ پایین بفرسته. آب جمع شده توی دهانش بهش احساس خفگی می‌داد اما توانایی مانع جونگین شدن رو نداشت و شاید حتی نمی‌خواست که واقعاً مانعش بشه.

دیک مرد تمام طول دهان رو طی می‌کرد و به ته حلقش می‌خورد، حالت تهوع داشت اما از لذت چشم‌هاش رو به سفیدی می‌رفتن.
مریضِ چنین رابطه‌ای بود و به نظر می‌رسید واقعاً گزینه‌ی مناسبی رو برای اینکه زیرش به فاک بره انتخاب کرده. مهم نبود چقدر باهم مشکل دارن، می‌تونست اون شب تا صبح زیر افسر بزرگتر ناله کنه.

جونگین سر افسر جوان رو‌ بالا آورد و با دست دیگرش صورت کثیف و خیسش رو پاک کرد. پری کام خودش و تف کیونگسو قاطی شده و از گوشه‌ی دهانش جاری بود. انگشت شصت دستِ راستش رو داخل دهان مرد برد و تمام اون ماده‌ی سفید و خیس رو از روی‌ زبونش تا بیرون کشید.
کنار دهانش رو‌ هم پاک کرد و نگاهش بین چشم‌های مست مرد چرخید.

- برو پشت.‌

کیونگسو که اول متوجه نشده بود کمی با گیجی به اطرافش نگاه کرد و درب ماشین رو باز، اما دست جونگین سریع از جلوش رد شد و درب سمت کیونگسو رو بست. درها رو قفل کرد و دوباره به مرد نگاه کرد.

کیونگسو که انگار تازه کمی به خودش اومده بود، کفشش رو‌درآورد و اینبار از بین دو صندلی جلو خودش رو روی صندلی پشت انداخت و چراغ بالاسرش رو هم روشن کرد.

- باور کن دیدن چهر‌ه‌ام موقعی که به فاک میرم جذاب تر از فقط شنیدن ناله‌هامه.
- شک ندارم.

جونگین گفت و ‌لباس گرمش رو‌ درآورد تا تنها یک تی‌شرت تنش باشه. اینبار صندلیش رو تا جای ممکن جلو کشید و از بین دو صندلی عقب رفت.
بین دو پای مرد جوان‌تر نشست و زانوهاش رو کمی به داخل شکمش خم کرد.

- همینطور بمون افسر دو.

شلواری که فقط قسمتی از مچش هنوز در پای مرد بود رو بیرون کشید و به همراه شورتش روی صندلی جلو انداخت. خم شد و حین بازی با دیک کیونگسو، روی شکم عضله‌ایش رو مکید. نمیتونست اینبار گاز بگیره چون واقعاً راحت نبود اما بجاش اونقدر مک‌های محکم و عمیقی زد تا رنگ پوستش بالاخره کمی تغییر کنه.

انگشت‌های خیس و آغشته به پریکام مرد رو روی سوراخش فشرد و بدون هیچ هشدار یا آمادگی دو انگشتش رو واردش کرد.
کیونگسو به چرم صندلی چنگ انداخت و نفسش رو محکم بیرون فرستاد.

- عوضی، حرومزاده!

دست چپش به سرعت روی گردن مرد نشست و خم شد تا کنار گوشش حرف بزنه.

- منو بدتر از اینی که هستم نکن کیونگسو. باور کن دووم نمیاری.

اینبار سعی کرد دست مرد رو از روی گردنش کنار بزنه و راحت‌تر نفس بکشه، جونگین هم بالاخره رهاش کرد و بجاش ساعدش رو روی شکمش گذاشت تا مانع از تکون خودنش بشه.
پاهای کیونگسو جمع شده توی شکمش با هر حرکت سریع انگشت جونگین منقبض می‌شدن. با دست‌هاش به زانوهاش فشار می‌آورد و اونها رو بیشتر به سمت خودش می‌کشید تا دسترسی بهتری به جونگین بده. دست‌ مرد به سرعت حرکت می‌کرد و عقب جلو می‌رفت، یا به شکل قیچی باز و‌ بسته‌ می‌شد تا آماده‌اش کنه.
به محض پیدا کردن نقطه‌ی حساسش با دقت و مهارت شروع به مالش اون نقطه کرد.
کیونگسو فریاد از سر لذتش رو فرو برد و بجاش چشم‌هاش رو بست تا انگشت‌های کشیده‌ی مرد رو بهتر حس کنه. به طرز خطرناکی جونگین به اندازه‌ی اون با تجربه و با مهارت بود، البته کیونگسو رو می‌ترسوند از هر‌اونچه که قرار بود اون شب اتفاق بیفته‌.
وقتی مرد با شدت و سرعت بیشتری انگشتش رو تکون داد و برخوردش با پروستاتش بیشتر شد دیگه نتونست مانع صداش بشه و نفس‌های تندش در ماشین پیچید.

- آه، جونگ... آره لطفاً... ادامه بده... جونگین اوه... وایسا خواهش می‌کنم... نه، ادامه بده فقط... آه...

وقتی مرد با خباثت دست از انجام اون کار لذت بخش کشید و پوزخند به لب نشست، کیونگسو خسته و کلافه از درد تحریک شدگیش نالید.
مرد دوباره خم شد و حین گرفت دو دست کیونگسو و چفت کردن اونها بالاسرش زبونش رو روی نیپل مرد کشید. کیونگسو نفهمید چطور از شدت این لذت بغض کرد.

حرکت آروم زبونش و چرخشش دور نیپلش که بخاطر تحریک شدنش به شدت حساس شده بود، داشت کیونگسو رو به جایی فرای تصوراتش می‌برد.

مک‌های محکم و دندون زدن‌هاش باعث درد شدید در اون نقطه از بدنش می‌شد و در همون حال دیکش از شدت تحریک شدن مدام پری‌کام ترشح می‌کرد.

بالاخره وقتی جونگین ازش دست کشید و خیالش کمی راحت شد مرد به پشت چرخوندش و روی زانوهاش نگهش داشت. کمرش رو خم کرد و دست‌هاش رو روی صندلی فشرد.

واقعاً می‌خواست داخل ماشین داگی استایل به فاکش بده؟ چرا این پوزیشن لعنتی رو برای یه موقعیت بهتر انتخاب نمی‌کرد؟
اون شب نمی‌تونست اجازه بده کیونگسو فقط ازش سواری بگیره؟
شایدم کیونگسو باید این برنامه رو برای زمانی که کمی بیشتر توی حال خودش بود می‌ذاشت. با اون شدت از مستی که سرگیجه لحظه‌ای بهش امون نمی‌داد نمی‌تونست از کیم جونگینِ عوضی سواری بگیره.

با وجود اینکه میدونست واکنش جونگین دقایقی قبل نسبت به چه کلمه‌ای انقدر تند و خشن بوده، زیرلب دوباره تکرار کرد.

- حرومزاده!

جونگین فکرش رو‌ نمی‌کرد بتونه بيشتر از این کفری بشه. کیونگسو حتی در محتاج‌ترین حالت ممکن درحالی که بهش التماسش ‌می‌کرد به فاکش بده باز هم توانایی عصبی کردنش رو داشت. این لجبازی و‌ تخسی رو از کی به ارث برده بود؟

جونگین واقعاً می‌تونست اوج محبتش رو نشون بده و با مرد جوان‌تر مثل یه الهه برخورد کنه ولی در عین حال می‌تونست کاری کنه مرد جهنم رو به چشم ببینه. متاسفانه تمام اینها به‌ عهده‌ی کیونگسو بود که کدوم رو انتخاب کنه و اون همیشه بدترین‌ها رو ترجیح می‌داد.

دیکش رو با فشار دستش به یکباره وارد بدن کیونگسو کرد و با حرص دندون‌هاش رو به هم فشرد. اون دیوونه‌ی مریض که درحال قهقهه زدن بود واقعاً ورژن بد جونگین رو می‌خواست.

- اوه افسر کیم، خشن‌تر شدی.

کمرش رو تاب داد و توی سوراخ داغش کوبید.
نباید اجازه می‌داد کیونگسو روانش رو به بازی بگیره وگرنه اون شب قطعاً افسر جوان به دست اون به قتل می‌رسید.

ناله‌های دردناکش رو فرو برد و دستگیره‌ی در رو محکم فشرد. نفسش هم به سختی بالا می‌اومد اما قصد نداشت آروم بگیره.
وقتی فهمید جونگین خیلی نامحسوس‌ حرکاتش رو به‌خاطر اون ملایم‌تر کرده هیسی کشید و با تکون دادن باسنش دیک مرد رو‌ عمیق‌تر داخل خودش کشید.

- دلت برای خودت و کمرت بسوزه افسر کیم.

جونگین برای اینکه مانع از وول خوردن‌هاش بشه با دست کمرش رو‌ گرفت و ثابت نگهش داشت، بجاش با حرکت دادن کمرش ضربات محکمش رو از سر گرفت.
صدای ناله‌های دردناک مرد جوان‌تر به مرور تبدیل به جیغ و‌ ناله‌های از سر لذت شدن.

به حدی محکم بدنش به بدن کیونگسو کوبیده می‌شد که مرد به شدت تکون می‌خورد و به جلو می‌رفت. برای کنترلش با دو دست کمرش رو‌ گرفت و عقب کشیدش. حتی باریکی کمرش بین دست‌هاش هم دیوونه‌اش می‌کرد. می‌تونست همیشه‌ داخل این باسن بکوبه و هربار با لذت زیادی به ارگاسم برسه.

کیونگسو دیگه نمی‌تونست ضربات محکم مرد به پروستاتش رو تحمل کنه، زیر دلش می‌پیچید و حس می‌کرد روی‌ معده‌اش چیزی سنگینی می‌کنه. ضربان قلبش بالا رفته و از لذت اشک‌هاش جاری شده بود.

- آه... فاک جونگین داری چیکار می‌کنی باهام؟

دست مرد روی کمرش قفل شده و محکم گرفته بودش، با تمام توان و حرصش درونش می‌کوبید.
دیک خیس خودش تاب‌می‌خورد به شکمش کوبیده می‌شد.

با یه ضربه‌ی شدید و عمیق مرد، چشم‌هاش گشاد شد و از پنجره‌ به محیط خیس و‌ بارونی مقابلش چشم دوخت. کام مرد با شدت درونش پاشید اخم‌هاش درهم رفت، مرد نفس عمیقِ سنگینی کشید و از ته گلو نالید.

حس داغی و سوزش داخل شکمش اذیتش‌ می‌کرد اما دست کم به خودش نمی‌تونست دروغ بگه. واقعاً از این رابطه‌ی هات راضی بود.
بعد از چند حرکت دیگه که جونگین برای تخلیه کامل کام به کمرش داد، کیونگسو هم ارضا شد و رد سفید غلیظ کام صندلی‌های پشت رو‌ مزیین کرد. چشم‌های‌سفید شده‌اش رو بست و از خستگی‌ در همون حالت موند.

توان تکون خوردن نداشت، شانس آورد که جونگین حالا دیگه کمتر ازش نفرت داشت و بهش کمک ‌می‌کرد.
دیکش رو‌ از باسن مرد جوان بیرون کشید و بلندش کرد تا کام از سوراخش بیرون بریزه و مقدار زیادی داخل شکمش نمونه. باید به حموم می‌رفتن.

خم شد و‌ رد کمی از اشک‌های مرد که هنوز خشک نشده بودن رو لیسید. نگاهش در اجزای صورتش چرخید و ناخودآگاه لبخندی روی لب‌هاش نشست.

- حاضرم شرط ببندم کمی از اشکت رو‌ خوردی؛ فقط به‌خاطر حرفی که زدم.

به سختی چشم از لب‌ها، ابروها و‌چشم‌های بسته‌ی مرد گرفت. مژه‌هاش خیس بودن و به شدت بوسیدنی؛ اما نبوسید.

با دستمال کاغذی دیک خودش و کیونگسو رو‌ پاک کرد، شورت و شلوار افسر جوان رو‌ تنش کرد و بعد خودش هم لباس‌هاش رو پوشید.
افسر جوان رو روی صندلی جلو نشوند و بعد از تمیز کردن صندلی‌‌های عقب، پشت رول ماشین نشست.
رفتن به خونه اصلاً ممکن نبود، نه با وضعیتی که اونها داشتن. باید به خونه‌ی رفیقش می‌رفت اما قبل از اون داروخونه مقصد اولش بود. روون هیچوقت مسکن توی خونه‌اش نداشت.

سه ساعت قبل در سئول

نگاهی به پنجره‌ی واحد بکهیون انداخت، چراغش روشن بود.
ماشین رو‌ همونجایی که پارک بود خاموش کرد و پیاده شد.
به سمت ساختمون قدم برداشت و وارد شد، نگهبان می‌شناختش. تنها سر تکون داد و مرد هم جوابش رو‌ با حرکت سرش و لبخند کمرنگی داد.
به سمت آسانسور رفت و بعد از فشردن دکمه لحظاتی صبر کرد. تا رسیدن آسانسور نگاهش رو در اطراف چرخوند. مثل همیشه خلوت و ساکت، چه در‌اون ساعت از شب و چه در روز روشن این ساختمون همیشه خلوت بود.

وارد آسانسور شد و دکمه‌ی طبقه‌ی نهم رو فشرد.
نگاهی در آینه انداخت، کت تک مشکیش کمی‌ نامرتب به چشم می‌اومد، با گرفتن دو لبه‌ی کت اون رو صاف کرد و موهای بهم ریخته‌اش رو عقب زد. دستش به سمت دکمه‌ی یکی مونده به بالای پیراهن سفیدش رفت تا ببندتش اما پشیمون شد. چه فرقی داشت؟ بکهیون‌ فردی به شلختگی سهون رو‌ به نظم و‌ آراستگی چانیول ترجیح داده بود.

سهون! کاش حداقل کمی قلبش رو‌ کمتر به درد می‌آورد.
نزدیک شدن به بکهیون به هر قیمتی؟ حتی به قیمت خیانت به صمیمی ترین رفیقش واقعاً برازنده‌ی فردی مثل سهون نبود؛ که در آخر توسط قتلی با صحنه‌ سازی خودکشی به دیار باقی بره.
چقدر دلتنگ رفیقش بود، و چقدر خشمگین از بابت بلاهایی که سرشون اومد. باید سهون رو به روشی نجات می‌داد اما انگار اون مرد تمام راه‌ها رو بسته بود و سراسر وجودش تنها یک چیز‌ رو‌ می‌خواست.
دو دستی تقدیم کردن بکهیون به دشمن خونیش.
عجیب نبود اگر به قتل برسه. بکهیون برای تمام دنیا خطرناک بود.

با باز شدن درب آسانسور قدم‌های آروم و کوتاهی برداشت تا قبل از رسیدن به خونه‌ی دوست پسر سابقش آرامش لازم رو به دست بیاره.

زنگ رو فشرد و بکهیون با حالتی ‌که انگار کاملاً مطمئن بود چه کسی پشت درب هست اون رو باز کرد. خیره به چشم‌های دوست پسر سابقش کمی عقب رفت و در رو باز گذاشت. ماشینش رو از پنجره دیده بود.

- بیا داخل.

وارد شد و درب رو‌ پشت سرش بست. بعد از طی کردن راه‌روی کوتاه به وسط سالن رسید و به مرد نويسنده که در آشپزخونه ایستاده بود چشم دوخت.

- دوتا قهوه درست کردم.

و بعد با دوتا فنجون توی دستش جلو اومد و یکی رو به سمتش گرفت.
نگاه چان لحظه‌ای در آشپزخونه چرخید. ماگ مخصوصش رو دور انداخته بود!

- خب آقای دو، اومدی اینجا فقط کنکاش کنی و قهوه بخوری؟

چرخید به سمت مرد و قهوه‌ی توی دستش رو بالا برد تا عطرش رو‌ استشمام کنه.
چشم‌هاش رو بست و لحظاتی بیشتر سکوت کرد.
اگر دهانش به حرف‌ها باز می‌شد کلمات مثل قطاری سریع‌السیر مسیر رو طی می‌کردن و هرچی که سر راهشون بود نابود می‌شد. از جمله مردی که عاشقش بود.

کمی از قهوه نوشید و قدمی جلو رفت. فقط کمی خم شد و کنار گوش بکهیون که دست به سینه‌ ایستاده بود به آرومی به حرف‌ اومد.

- میدونی کیونگسو الان کجاست؟

اخم‌های مرد درهم رفت و دست‌هاش کمی بی‌حس شد. چان منتظر پاسخ نبود، قرار بود خبری بده.

- در گذشته‌ی تو بیون بکهو!

ضربان قلب بالا رفته‌اش به یکباره سقوط کرد و کند شد. در گذشته‌ی اون؟ در گذشته‌ی بکهیون. در زندگی تلخ بیون بکهو!
"تو اونجا چی‌کار می‌کنی کیونگسو؟ اون دنیای تاریک‌ جای تو نیست عزیز دل من."

وقتی مرد عقب کشید و‌به چهره‌ی‌ بی‌حس بکهیون خیره شد، مرد بالاخره‌ موفق شد نفس بکشه.

- همه‌اش کار تو بود!

احمق بود که فکر می‌کرد چان می‌تونه بی‌گناه باشه. اون مرد، شبیه به هرچیزی بود جز گناهکار و در حقیقت، هر چیزی بود جز بی‌گناه.

چانیول با لبخند کمرنگی فنجون در دستش رو روی میز کنارش گذاشت و دوباره صاف ایستاد. بازهم جلو رفت، به همون اندازه بکهیون عقب کشید.

- قتل سهون هم کار تو بود، فرستادن برادرت پی گذشته‌ی من هم همینطور. چی ‌می‌خوای؟ تو گذشته‌ی من رو اشتباه فهمیدی چان، آدم‌ها از سر خوشی چنین کارایی نمی‌کنن.

مرد نویسنده مدام کلماتش رو پشت هم ردیف می‌کرد و چانیول در تلاش برای حفظ آرامش لبخندش رو حفظ.

- یکی از مهارت‌های قاتل‌ بی‌گناه نشون دادن خودش، و انداختن قتل گردن دیگرانه. تو همین حالا هم اثبات کردی قاتلی بکهیون. سهون بهترین رفیق من بود، و باور کن به‌خاطر تو ازش نمی‌گذرم.

نمی‌تونست باور کنه. بکهیون قاتل نبود.
اما نمی‌تونست به راحتی چانیول رو هم متهم کنه. مدرکی وجود نداشت.
و در عوض تمام این احساسات عجیب و گیجی می‌تونست فقط حرصش رو‌ سر مرد رو‌به‌روش خالی کنه.
مرگ سهون یه عذاب بزرگ روی روحش و یه زخم عمیق روی قلبش گذاشته بود.
برای بکهیون هم به اندازه‌ی چان پذیرفتن این جدایی سخت بود اما چانیول همیشه همه‌ چیز رو سخت‌تر می‌کرد.
وقتی بکهیون‌ به سهون نزدیک شد نتونست دلیل کارش رو‌ توضیح بده، حتی وقتی که چان از گذشته‌اش هم با خبر شد نمی‌تونست و حالا برای همه چیز دیر بود‌. دیگه اهمیتی نداشت. سهون مرده بود و بکهیون موفق نشد به خواسته‌اش برسه. برای همیشه از دستش داده بود.

چان خیره به مردی که چشم‌هاش از اشک می‌درخشید اخم کرد و آرنج‌هاش رو‌ گرفت. نزدیک‌تر رفت و درحالی که برای خفه کردن خودش تلاش می‌کرد جملات دیگه‌ای به زبون آورد که بعداً پشیمون نشه. نمی‌تونست حقیقت رو بگه. نمی‌تونست از خطرات اون مرد بگه چون فکر‌ می‌کرد بکهیون سهون رو خیلی دوست داشته که به‌خاطرش از چان هم گذشته، چیزی هم از اهدافش نمی‌دونست.

شاید اگر حرف می‌زدن و هردو از افکارشون خلاص می‌شدن تمام سو‌تفاهم‌ها از بین می‌رفت اما اون لحظاتی که چانیول عصبی و‌ بکهیون ترسیده بود، هردو سکوت رو ترجیح می‌دادن.

بکهیون بازهم عقب رفت. نگاه چان رو نمی‌شناخت. نمیدونست چه بلایی سرش اومده اما خون توی نگاهش می‌جوشید. در دل به مرد پوزخند می‌زد و از خشم و ترس به خودش می‌لرزید.
مشت دست‌هاش باز نمی‌شدن و قهوه‌ی داغ به شدت در دستش تکون می‌خورد.
فنجون رو به شدت ‌پرت کرد و به کنج سالن کوبید.

- اینجوری نگاهم نکن چانیول، نکن. تو یه زمانی تنها امنیت من بودی چرا داری انقدر خطرناک می‌شی؟

اخم‌هاش از درد بود، ابروهاش می‌لرزید و ماهیچه‌های صورتش منقبض می‌شد.

- توی اون باتلاق غرق نشو چان من قبلاً اونجا دست و پا زدم. گیر می‌کنی چان، خون تو رو خفه می‌کنه.
- من نه بکهیون، تو توی خون غرق شدی. مرگ اونقدر بهت نزد...

ساکت شد و بجاش چشمانش رو بست. بعد از تمام کارهایی که برای بکهیون کرده بود اون حق نداشت قاتل خطابش کنه. حتی همین حالا هم بکهیون ازش فاصله می‌گرفت. خطرناک؟ این رو به چانی می‌گفت که حتی دلش نمی‌اومد یه پشه رو بکشه؟

بکهیون هم ساکت شده و نفس‌نفس زنان عقب رفت. به دیوار سفید رنگ تکیه زد و حین گاز گرفتن لب‌ پایینش سرش رو به دو طرف تکون داد. دست‌هاش رو به زانوهاش گرفت تا بیشتر از اون خم نشه، تا جلوی چانیول روی زانوهاش نیفته.

- فرستادن کیونگسو پی گذشته‌ی من آرومت کرد؟ انتقام ترک کردنت رو گرفتی؟ حالا برو توی خونه‌ات و منتظر برگشت برادرت باش. یا می‌خوای همینجا بمونی و شاهد دستبند خوردن به دست‌هام باشی، ها؟ چطوره؟ اینجوری بیشتر لذت میبری؟

اخم‌هاش با خنده و تمسخر همراه بود. دلش می‌خواست چان رو به حدی کتک بزنه که خون از دهان و دماغش بیرون بریزه. چطور عاشق این مرد شده بود؟

- چانیول تو انقدر از من متنفر بودی؟ واقعاً انقدر؟ حتی بعد از جداییمون هم این احساسات کثیفت رو بروز ندادی. البته تو فرد باهوشی هستی، برای این انتقام قدم به قدم پیش رفتی؛ مگه نه؟ واقعاً لایق "دو" بودن هستی. ولی یه زنگ هشدار من بهت بدم؟

حین تکون داد سرش به بالا و پاین سوال آخرش رو پرسید و بینیش رو بالا کشید. دندون‌هاش رو بهم فشرد و بعد ادامه‌ی حرف رو گفت، زنگ هشدارش رو‌ داد.

- کیونگسو از تو باهوش‌تره چانیول. همونقدر که مطمئنم منِ واقعی رو پیدا می‌کنه، اطمینان دارم تو رو هم پیدا می‌کنه. من اون روز نیستم تا دستبند دور دستت رو ببینم اما تصور کردنش هم برای آروم شدنم کافیه.

چان خندید و دست‌هاش رو توی جیب‌های شلوار پارچه‌ایش فرو برد.

- تمام این فشار و حرصی که الان داری به‌خاطر کیونگسوئه؟ برای اینکه حقیقت‌ها رو بفهمه؟

بکهیون که حرصش با کشیده شدن اسم کیونگسو بین این جدال هر لحظه بیشتر می‌شد با این لحن توهین آمیز دیگه دووم نياورد. ناگهان از جا پرید به یقه‌ی پیراهن سفید مرد چنگ انداخت و اون رو جلو کشید. از بین دندون‌هاش غرید و سرخی گردنش چان رو بیشتر از قبل جریح کرد.

- آره چان همه‌ی اینا برای کیونگسوئه، برای تنها برادری که بعد از مدت‌ها داشتم و تو ازم گرفتیش. عوضی فکر می‌کنی فقط من آسیب می‌بینم؟ به اینکه کیونگسو چقدر نابود میشه فکر کردی؟ چطور با اینا مواجه بشه؟
- نگران نباش، تنها نیست. کسی کنارش هست که مراقبش باشه. درواقع برای همین اینجاست.

بکهیون با تعجب عقب رفت و دهان بازش تکون خورد. نمی‌فهمید چانیول داره چی‌کار می‌کنه. نمی‌تونست درکش کنه. می‌گفت قاتل نیست و نگاهش خون‌آلود بود. مطمئن بود برادرش رو دوست داره اما اون رو به سمت تلخ‌ترین تجربه‌ها می‌فرستاد!

- جونگین رو، تو به این پایگاه آوردی؟

مرد روانشناس انگار مهر سکوت به لب‌هاش زده بود تا ذره‌ای از آنچه در دل داشت بروز نده.
بیش از پیش به مرد خشمگین نزدیک شد و قبل از اینکه بازهم دور بشه و ازش فرار کنه محکم به دیوار پشت سرش کوبوندش.

بکهیون که از درد به خودش پیچید، چان دست زیر چونه‌اش انداخت و سر کوچکش رو بالا گرفت.

- در آخر همه‌تون یک چیز رو می‌فهمید، که من هرکاری رو برای محافظت از شما کردم، بجز قتل.

لحظاتی به چشم‌های نمناک و سرخ مرد چشم دوخت، لب‌هاش می‌لرزید، از ترس بود؟ از خشم یا نفرت؟ بکهیون خشمگین به‌نظر می‌رسید. و متاسفانه این خشم نسبت به فرد اشتباهی شکل گرفته بود.

- حالا که آروم گرفتی می‌خوام قبل از رفتنت ببوسمت.
- شبیه یه اجازه گرفتن به‌نظر نمی‌رسه.

بکهیون با پوزخند تلخی گفت. بند نگاهش رو‌ از چشم‌های تیره‌ی مرد جدا نکرد و برای خوابوندن خشمش انگشت‌هاش رو بین مشت دست‌های خودش فشرد. سرخ و سفیدی دست‌هاش از چشم چانیول دور‌ نموند، ‌اما انگار‌ دیگه کاری از دست اون مرد برنمی‌اومد.

- البته که شبیه نبود، چون به معنی اجازه گرفتن نبود.

خم شد و لب‌هاش رو با شدت به لب‌های باریک و سرخ بکهیون کوبید. دست‌ راستش به یکباره به کمر مرد هجوم برد و طوری اندامش رو جلو کشید که نفسش رو از وحشت در سینه حبس کنه.
حین مکیدن لب پایینش دست چپش از روی گردن و گوشش‌های سرخش گذشت و بین موهای لختش رسید‌.

بکهیون که از شدت اتفاقات وحشت‌زده و کفری بود دست‌هاش رو روی سینه‌ی مرد فشرد و خودش رو عقب کشید. شانس باهاش یار بود که چان رهاش نکرد، چون احتمالاً از پشت روی زمین می‌افتاد، بی حسی پاهاش در کنار چان شبیه یک جوک نبود. واقعاً اون رو ضعیف می‌کرد.

درد گاز گرفتگی لبش ‌نفسش رو بند آورد و احساس ‌خفگی به جونش افتاد. بدنش چسبیده به تن داغ چانیول و تمام برجستگی‌های اندامش رو حس‌ می‌کرد. اون شب حتی اگر ‌موفق می‌شد چان رو‌ از خونه بیرون کنه، در آتیشی که مرد به راه انداخته بود می‌سوخت و دود می‌شد.

فشار انگشت‌هاش روی کمرش و لغزش دستش به سمت پایین، زبونی که بین لب‌هاش می‌چرخید و گردنش که در اثر‌ لمس دست گرم چان داشت آتیش می‌گرفت، همه‌ی اینها بکهیون رو‌ به التماس می‌انداخت.
التماس برای نجات از این وضع اسفناک که دلش می‌خواست مثل گذشته‌ بین دست‌های این مرد تاب بخوره و حین عقب و‌ جلو بردن بدنش، دیک چان درونش به حرکت در بیاد.

چانیول بالاخره سرش رو عقب برد تا فرصتی برای تنفس به مرد خسته‌ی بین دست‌هاش بده، نه فرصتی برای تنفس خودش. سرش رو به راست کج کرد و وقتی بکهیون برای دم گرفتن سر بلند کرد، بین شونه و گردن سفیدش گم شد.
اولین قسمت نرم و داغی که زیر لب‌هاش اومد رو‌ محکم مکید و بوسید‌. اینبار با دو دست، کمر و بین دو کتف بکهیون رو گرفته و چفت بدن خودش کرده بود.
نفس عمیقی کشید و بار دیگه گوشت نرم مرد رو‌ بین لب‌هاش.

با برخورد بدنش‌هاشون بیشتر تحریک شده بود، بعد از بوسیدن و مکیدن تن مرد نویسنده امکان نداشت بتونه به راحتی از اونجا بره. به هر حال چنین قصدی هم نداشت.

بکهیون قبل از رفتن به زندان، باید بار دیگه مال اون می‌شد.

مرد لاغرتر بار دیگه سعی کرد نجات پیدا کنه، دست کم باید سرش رو عقب می‌کشید. مطمئن بود همین حالا هم چان فهمیده چقدر داغ و تحریک شده. از این ضعف استفاده می‌کرد، چان همیشه از ضعف بکهیون در برابر خودش استفاده می‌کرد.

چشم‌های خمار شدش رو به سختی باز نگه داشته و پاهاش به طرفین تلوتلو می‌خوردن. عطر تن چان داشت زیر بینیش می‌پیچید، نفس‌هاش به سختی مسیر رفت و بازگشت رو طی می‌کردن.
مطمئن نبود درحال پس زدنه یا پیش کشیدن.

حرف‌هاش مرد رو عقب می‌روند و ناله‌هاش التماس داشت.

- چانیول تمومش کن لطفاً... از اینجا برو چانیو... من واقعاً...

دست‌هاش رو برای ممانعت از نزدیکی چان روی شونه‌هاش گذاشته بود اما انگشت‌هاش رو روی اونها قفل کرده و بالعکس بیشتر به سمت خودش می‌کشید.

- تو هیچوقت نمی‌تونی از فرصت به فاک رفتن توسط من بگذری بکهیون.

دست‌های چان روی برجستگی باسنش چرخید و سرش رو جلو برد تا دسترسی راحتی به پشت گردنش داشته باشه. بوسه‌ی خیسی روی قسمت موردعلاقه‌اش از بدن دوست پسر سابقش گذاشت و تمام قدرت بدن بکهیون رو ازش گرفت.
شلوار راحتی بکهیون رو به سرعت پایین کشید و بعد شورت سفید رنگش رو. دستش به سرعت به دیک مرد چنگ انداخت و خیسی و بزرگیش لبخند به لب‌هاش آورد. می‌دونست تحریکش کرده ولی دیدنش وقتی انقدر محتاج بود به طرز عجیبی سرحالش می‌کرد.

بکهیون عقب می‌رفت اما چان رو همراه خودش می‌برد.
گیر افتاده بین دیوار و‌ تن داغ مرد که به بدنش فشرده می‌شد می‌نالید و لب ‌می‌گزید.

دست مرد دیک خیسش رو‌ به بازی گرفته و باعث دردش می‌شد، اما چطور می‌تونست مانعش بشه وقتی همون لحظه هم آماده‌ی یه سکس فوق‌العاده با مرد جذابش بود؟

نفس عمیقی کشید و با شنیدن صدای بم مرد بدنش لرزید. هوا خیلی سرد شده بود‌.

- راه اومدن با من رو خیلی خوب بلدی هیون مگه نه؟ هرچی شد، روی زانوهات؟
- نمیفتم.

گفت و آب دهانش رو پایین فرستاد.

- خوبه.

چانیول حین گفتن این کلمه و تکرارش پشت هم، کمربندش رو باز کرد و شلوارش رو پایین کشید.

پیراهن سفیدش رو درآورد و کمر بکهیون رو گرفت و همراه خودش به پشت مبل کرمی رنگ سه نفره‌اش برد.
بکهیون درحالی که لرزش پاهاش رو به سختی کنترل می‌کرد دست‌هاش رو به پشتی مبل تکیه زد و سرش رو پایین گرفت تا نگاهی به وضع خودش بندازه.

مثل همیشه.‌ برای چان آماده‌ی تحمل سخت‌ترین‌ها بود. چه زمان‌هایی که با یه ویبراتور لعنتی توی سوراخ باسنش روی تخت بسته می‌شد و برای کوبیده شدن دیک چانیول توی بدنش التماس می‌کرد، و چه وقت‌هایی که پشت ترافیک براش ساک می‌زد، یا حتی زمان‌هایی که مرد علاقه‌ای به استفاده از کاندوم نداشت و باعث دل‌ درد‌ شدید بکهیون می‌شد.

قبل از اینکه چان حرفی بزنه پاهاش رو از هم فاصله داد و کمی بیشتر از مبل فاصله گرفت. باید دست‌هاش رو به مبل تکیه ‌می‌داد تا نیفته، فقط همین.

انگشت شصت مرد که توسط زبون داغ و خیس بکهیون نمناک شده بود به راحتی روی سوراخش چرخید و مرد با دقت مشغول ماساژ دادن شد. لحظاتی بعد که کم مونده بود مرد نویسنده عقلش رو‌از دست بده انگشت شصت مرد چندبار داخل رفت و به سرعت بیرون اومد.
شاید کمی قصد اذیت کردن داشت؟!
با دست چپ ضربه‌ی محکمی به باسن مرد کوبید و تنش کمی به جلو پرت شد. هیسی کشید و چشم‌هاش رو بست.

چان بالاخره بیخیال شکنجه‌ی مرد شد. دو طرف باسنش رو با دو دست گرفت و باز کرد، بعد از پرت کردن تف جمع شده توی دهانش روی سواخ نبض دارش با انگشت وسط و‌ اشاره مشغول گشاد کردن مرد شد. به هرحال باید به نحوی درد یه دیک توی بدنش رو‌ تحمل می‌کرد. و البته علاوه بر آماده شدن، باید کمی بیشتر تحریک می‌شد.

سریع پروستات رو پیدا کرد و با ماساژ دادنش صدای خفه‌ی مرد رو دوباره بلند کرد.

- چانیول، همونجا‌. اه لعنتی ادامه بده لطفاً... آه ازت متنفرم... که بدنم رو... بهتر از خودم می‌شناسی.

مرد حرکت سریعی به دست‌هاش داد و با دیدن حالت بدن بکهیون و حرکت انگشت‌های خودش توی باسنش نفس‌هاش محکم و سنگین شد.
دیوونه وار دلتنگ کوبیدن توی این بدن بود.
دونستن اینکه سهون تمام این مدت رابطه‌ای با بکهیون نداشت تنها دلیلی بود که اون رو‌ کمی ملایم و محتاط می‌کرد، بکهیون مدت زیادی رابطه نداشت.

وقتی اطمینان پیدا کرد به اندازه‌ی کافی آماده‌اش کرده لبه‌ی تی‌شرت مشکی بکهیون رو بالا گرفت و به دندون‌های مرد نویسنده سپرد. ترجیح می‌داد تک‌تک تکون خوردن‌ها و لرزش‌‌های کمر و باسنش رو ببینه.
برای تخلیه‌ی بکهیون و‌ ساکت کردن صدای بلندِ بمش هم گزینه‌ی‌ خوبی بود.

‌پیراهن سفیدش رو از بالا و پایین، به حالت یک تکه پارچه‌ی بی اهمیت گرفت و از جلوی شکم بکهیون رد کرد.
با گرفتن دو طرف پارچه از پشت، باسن مرد رو‌ کمی بیشتر به سمت خودش کشید.
بکهیون با دیدن لباس و‌ حالتش روی بدنش از لذت و تصور چیزی که اتفاق‌ می‌افتاد چشم‌هاش سیاهی رفت و رون‌ پاهاش لرزید.

وقتی دیک سفت شده‌ی چان رو روی سوراخش حس کرد نفس عمیقی کشید و لبش رو گاز گرفت.
با فشار بیشتر سر دیک مرد وارد بدنش شد و بکهیون کمی پارچه‌ی مشکی بین دندون‌هاش رو فشرد.

با حرکت بعدی چان درد سراسر وجودش رو بلعید و زانوهاش خم شدن اما به سختی سرپا موند و بجاش فشار بیشتری به پشتی مبل آورد. احساس می‌کرد کمرش بعد از این مدت طولانی توان تحمل رابطه با چانیول رو‌ نداره‌.

بکهیون خوب میدونست چی در انتظارشه و متأسفانه درعین حال که می‌ترسید به شدت دلتنگ تجربه‌ی دوباره‌اش بود. چطور امکان داشت دلتنگ این مرد لعنتی و طوری که به فاکش می‌داد نشه؟

چان پیراهن سفید رو با دست راست محکم‌تر عقب کشید و حرکت دیکش رو شروع کرد تا بالاخره ضرباتش روون و راحت بشه. با دست چپ بالای باسن مرد رو نگه داشت و نگاه حریصش روی اندام زیباش چرخید. بار دیگه ضربه‌ای به مراتب محکم‌تر روی باسنش کوبید.
نفسش رو از سر لذت با حرص بیرون فرستاد و سرش رو بالا گرفت.

بکهیون به سختی با تند‌تر شدن ضربان چان می‌تونست تعادلش رو‌ حفظ کنه، نفس‌های تندی از بینیش می‌کشید. تمرکز روی حفظ خودش سخت بود.
چانیول حالا داشت با شدت زیادی درونش می‌کوبید و این فقط یه تلمبه زدن ساده نبود، بلکه با پیدا کردن نقطه‌ حساسش مستقیما به همون قسمت می‌کوبید. ناله‌هاش بخاطر پارچه‌ی مشکی توی دهنش خفه ‌می‌شدن و دندون‌هاش بخاطر حضور همون پارچه کمتر درد می‌گرفتن.

پیراهن سفید چان روی شکمش فشرده می‌شدن و باسنش رو عقب می‌برد. بخاطر فشار پیراهن سفید روی شکمش و ضربه‌های محکم چان، می‌تونست دیک بزرگ مرد رو زیر پوستش حس کنه. تمام تنش می‌لرزید، چان عمیق می‌نالید و حتی شنیدن صداش هم بکهیون رو‌ کام می‌کرد.

اونقدر تحت فشار ضربات محکم دیک مرد به پروستاتش بود که از لذت اشک‌ روی صورتش جاری شده و بدنش با یه ضربه‌ی محکم به جلو پرت شد، خوشبختانه علاوه بر دست‌های خودش که مبل رو نگه داشته بود چانیول با اون پیراهن سفید هم کنترلش می‌کرد، چون هربار محکم‌تر می‌کوبید.

مغزش از داغی سوراخ مرد نویسنده سوت می‌کشید. با دست چپش که آزاد بود ضربه‌ی دیگری به باسن سرخ شده‌ی بکهیون زد. دیکش در هوا تاب می‌خورد و صدای ناله‌هاش واضح‌تر به گوش می‌رسید.
لبه‌ی تی‌شرت رو رها کرده بود و هق‌هق می‌زد‌.

- چانیول لطفاً، ادامه بده‌. محکم‌تر خواهش می‌کنم.

همون لحظه‌هم چان با محکم‌ترین ضرباتش تمام تن بکهیون رو می‌لرزوند و باسنش رو مثل یه ژله‌ی سرخ و خوشمزه تکون می‌داد. نمی‌دونست درخواست بیشتر داشتن چطور ممکنه! چون قطعاً اگر‌ مرد روانشناس با شدت بیشتری پیش می‌رفت بکهیون بیهوش می‌شد.

اوایل حرکت دیک سفت و سخت چانیول، حتی رگ‌های برجسته‌ی دیکش رو کاملاً درونش حس می‌کرد؛ اما کم‌کم بدنش بی‌حس شده و مغزش تنها روی ضرباتی که به پروستاتش می‌خورد تمرکز کرده بود.
اشک‌ تمام صورتش رو خیس و سرخ کرده و دهانش خشک شده بود.

چان از حرکت ایستاد و با استفاده از بالا کشیدن پیرهن سفیدش کمر بکهیون رو صاف کرد تا بایسته. با فشار پایین تنه‌اش مرد رو به جلو هل داد. حالا به مبل نزدیک‌تر و چان از پشت کاملاً به تن مرد کوچکتر چسبیده بود.

سرش رو جلو برد و پشت گردن مرد نویسنده رو بوسید. چندتا مک محکم روی استخون برجسته‌ی پشت گردنش گذاشت و دوباره حرکاتش رو از سر گرفت.

بکهیون که غرق لذت بود سرش رو ناخوداگاه بالا گرفت تا مانع بوسه‌ و مارک‌های مرد بشه. چانیول دست روی حساس‌ترین نقطه‌ی بدنش گذاشته بود.
وقتی حرکات چان در همون حالت دوباره شدت گرفت، بدن مرد به مبل فشرده شد. حالا بازهم حرکات دیک چان رو حس می‌کرد. درواقع تمرکزش رو روی همین حرکات دیک مرد گذاشته بود. طوری که داخل بدنش می‌رفت و خارج می‌شد، صدایی که در خونه می‌پیچید و پروستاتش که به طرز خطرناکی مورد اصابت نوک سفت دیک چانیول قرار می‌گرفت.

دیگه گریه نمی‌کرد، حتی ناله هم نمی‌کرد. فقط لب‌هاش رو داخل دهنش می‌کشید و خیسشون می‌کرد. پلک‌هاش از خستگی روی هم می‌افتادن و باز نگه داشتنشون هر لحظه سخت‌تر می‌شد.

با حس‌کردن پیچش‌ شدید زیر دلش پاهاش به رعشه افتاد، تمام کمر، باسن و پاهاش لرزید و با بیشترین لذت ممکن به ارگاسم رسید.

- آه... چان... این خیلی... خیلی خوب بود.

لحظاتی نگذشته بود که بخاطر تنگ شدن ماهیچه‌هاش دور دیک مرد بزرگتر، اون هم به ارگاسم رسید و با لذت چشم‌هاش رو بست.
با تکون دیگه‌ای تمام کامش رو‌ درون باسن بکهیون خالی کرد و پیراهن سفیدش رو روی زمین انداخت.

- هرگز بد بوده؟

بدن بکهیون رو چرخوند و همون لحظه که بکهیون سرش رو به عنوان جواب منفی به طرفین تکون می‌داد هیسی از بین دندون‌هاش کشید و چونه‌ی کوچک مرد رو‌ با کف دستش گرفت.
لب‌های سرخ و خیس مرد نویسنده رو دوباره بین لب‌های خودش کشید و دست‌های بکهیون دور گردنش پیچید. با باز نگه داشتن دو لپ باسن مرد جوان بهش فهموند که باید با کمی فشار کام سفید رنگ رو بیرون بریزه.

اینهمه اسمات خوشگل دادم بهتون یه بوس نمیدید؟

BFF(kaisoo)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora