اگه داستان سد اند دوست ندارید همینجا از سناریو بیرون برید چون این سناریو سد انده:)..نامیکو-
دوباره نگاهی به آخرین پیام دوست پسرش انداخت و با لبخندی که زد، بغضی که اینهمه وقت سعی در نگه داشتنش داشت شکست و قطره اشکی روی صورتش ریخت.
چان با دیدن جیسونگ لبخندی که چشماش رو حلالی شکل میکرد زد و قدم هاش رو به سمت جیسونگ تند کرد و اون پسر رو محکم بغل گرفت.
نفسشو محکم بیرون داد و با اومدن اتوبوس از پله ها بالا رفت و بعد از زدن کارتش رو صندلی های ته اتوبوس نشست و به رفت و آمد مردم توی خیابون نگاه کرد.
سرش رو به شیشه تکیه داد وانگشتهاشرو روی شیشه اتوبوس میکشید و زیر لب آهنگش رو زمزمه میکرد و چشماش رو بست و سعی کرد کمی از شدت افکارش رو کم کنه.
بعد از رسیدن به ایستگاه، از اتوبوس پیاده شد و به سمت ساختمون مورد نظرش حرکت کرد و واردش شد و بعد از نگاه کردن به آسانسور از پله ها بالا رفت و کلید رو داخل در خونه انداخت و واردش شد.
خودش رو روی کاناپه پرت کرد و از داخل گوشیش غذایی برای خودش سفارش داد و لباساش رو با پیراهن و شلوارک سفیدی عوض کرد.
پایین کاناپه داخل حال خونه اش نشست و به تلوزیون خاموش خیره شد که با شنیدن صدای زنگ در از جاش بلند شد و بعد از تحویل گرفتن غذاش،سرجای قبلی نشست و توی سکوت شروع به خوردن کرد.
با شنیدن ویبره وصدای گوشیش که نشون دهنده اینکه پیامی براش ارسال شده نگاهی بهش انداخت و با دیدن اسم مینهو به خوردنش ادامه داد.
قطره اشکی که از روی صورتش پایین میومد رو پاک کرد و با احساس لرزشش لب هاش چشماش رو بست و با حرص مشتی روی زمین کوبید وبدون اینکه کنترلی داته باشه هق هق های ارومش تبدیل شدن به گریه های بلندی که گلوش رو میسوزوند.
دستش رو روی سنگ روشویی گذاشت و شونه هاش شروع به لرزیدن کرد و یکی از دستاشو روی گلوش کشید و چشماش رو روی هم فشار داد.
بدنش میلرزید و بخاطر سرگیجه اش چشمهاش در لحظه سیاهی رفت و باعث شد تا روی زمین بیوفته. جیسونگ دستاش رو ستون بدنش کرد و بیحال کف زمین نشست. با دیدن تیغ کنار دستش،چشماش رنگ تیره ای به خودش گرفتن و با دراز کردن دستش به سمت تیغ اونو برداشت و توی دستش،بین انگشتاش فشار داد و با ریختن چند قطره خون سرش رو کج کرد.
تیغ و بالا برد و با خیره شدن به کف زمین روی گردنش گذاشت و بددپون هیچ حسی با یه حرکت اونو روی پوستش کشید و از سوزش پاره شدن رگ هاش نفسش برید و فریاد بلندی از درد زد و چشماش رو به سفیدی رفتن.
تیغ توی دستش رو بیشتر فشار داد و با زنگ خوردن گوشیش نگاهش رو برگردوند سمتش و با دیدن اسم "مینهو" روی صفحه اشک هاش دوباره شروع به ریختن کردن.
دیگه هیچ اثری از سفید بودن لباسش وجود نداشت.لباس سفیدش، رنگ سفید رو به جای قرمز تغییر داده بود.
دستش رو کمی پایینتر برد و زنگ خونش پشت سر هم به صدا دراومد. سنگینی سرش باعث شد تا دیگه نتونه اون رو درست نگه داره و به دیوار تکیه داد.صدای شکسته شدن در بعد صدای فریادهای نگران مینهو که اسمش رو صدا میکرد گوش هاش رو پر کردن.
-هانیییی....جیسونگااا...جیسونگ کجایی؟.. چرا جواب نمیدی؟
با جمله اخر مینهو که لرزشش کاملا مشخص بود تیغ روی دستش رو روی اون یکی دستش گذاشت و بعد از کشیدنش روی مچش دادی از درد کشید و باعث شد تا مینهو قدمهاش رو از اتاق به حمام تغییر بده و در رو با فشار محکمی باز کرد.
دیدن پسر همیشه خندون و پر نورش غرقِ خون چیزی نبود که تصور دیدنش رو داشته باشه.
پاهاش شروع کرد به لرزیدن و لبهاش بی صدا شروع به لرزیدن کردن.چرا امروز دعوتش و رد کرده بود؟
-جی...جیسونگ..چه بلایی سر خودت آوردی..؟
کف زمین نشست و دستاش رو پشت گردن جیسونگ برد و با دیدن عمیقترین بریدگی اون هم درست روی گردنش دستش رو روی زخمش گذاشت و فشار داد.
-م..مینهوی..ا..ام..امروز تولد..ته
چشماش رو باز کرد و به تیله های همیشه عسلی جیسونگ خیره شد.
-ج..جانم..کمتر حرف بزن شیرینم...پسر عسلی من..تولدم به چه د..دردی میخوره بدون تو جیسونگ..به چه دردی میخوره..خواهش میکنم زنده بمون...ترکم نکن جیسونگا..پسر عسلی من
-به س..سمت پل م..میروم؛اگ..گر در م..مسیر حت..تی یک نفر ب..به من لب..خند بزند ن..نخواهم پری..ید
و بعد از نفس عمیقی که کشید و دستاش از روی صورت مینهو پایین افتاد و کنار سینه مینهو قرار گرفت.
مینهو با ساکت شدن جیسونگ و ندیدن حرکت سینه اش،نگاه پر از وحشتش رو به صورت پسر سنجابی شکل داد.
موها و چشمای عسلی رنگش دیگه مشخص نبودن.سرمای تن جیسونگ کم کم داشت به تن مینهو نفوذ میکرد و دلشوره پسر بدتر شد.پسر بزرگتر احساس میکرد هیچ جونی دیگه توی تنش وجود نداره ونمیتونه حرکت کنه.
-جی..جیسونگ...هی...چشماتو ..چشماتو باز کن عزیزم
دستش رو روی صورت جیسونگ گذاشت و کمی اون رو تکون داد.
-حرف بزن..چرا ساکت شدی جیسونگ؟
قفسه سینش شروع کرد به تیر کشیدن و با دیدن چشمای بسته جیسونگ شروع به فریاد زدن کرد.
-جیسونگ چشماتو باز کن...ق..قسم میخورم ..ا اگه چشماتو باز کنی هرروز بهت بگم دوست دارم...اگه چشماتو باز کنی ق..قول میدم که هرروز و هرلحظه ببوسمت...عزیزم؟عسلی من؟
چان با شنیدن صدای مینهو وارد حمام شد و پشت سرش چند تا پرستار کنار جیسونگ نشستن و با گرفتن نبض پسر کوچیکتر، سرش رو بالا آورد و با نا امیدی سری تکون داد و مینهو دیگه نتونست روی پاهاش بمونه و کف زمینی که غرق خون جیسونگ بود نشست .
-هان جیسونگ متولد ۱۹۹۷..۲۵ ساله..زمان مرگ ۲۵ اکتبر ۲۰۲۲.