به پرونده بیماری که روی میزش باز بود نگاهی انداخت و با دیدن جزئیاتش نفس عمیقی کشید و ذهنش به سمت اطلاعات اون پسر رفت.
یانگ جونگین.متولد سال 2000 و 21 ساله.فارق التحصیل رشته نقاشی از دانشگاه ملی سئول.
مثل همیشه پشت بوم نقاشی اش نشسته بود و قلموش رو به آرومی روی اون صفحه سفید رنگ میکشید و چیزی رو خلق میکرد،انگار زنده بود.انگار که روح داشت و نفس میکشید.
سرش رو به سمت اون پسر روباهی شکل برگردوند و با حس مردمکای مشکی رنگی که بهش خیره شده بود نفسش رو توی سینه اش حبس کرد.
-هیونجین شی...کسی تاحالا بهتون گفته که شبیه یک اثر هنری ای؟
سرش رو کج کرد و از گوشه چشم نگاهی به هیونجین انداخت.
-زاده نقاش ها و مجسمه ساز های چیره دست دنیا!
-منظورت چیه؟
جونگین یکی از انگشت هاش رو روی بوم کشید و با پخش کردن رنگ بین دوتا انگشتش سرش رو پایین انداخت.
-میتونم یه روزی...نقاشی ات کنم؟
سرش رو سمت هیونجین برگردوند و انگشت آغشته به رنگ قرمزش رو روی برآمدگی گلوی هیونجین کشید و سرش رو کج کرد.نگاه خیره اش تا عمق وجود هیونجین رو سوراخ می کرد!
-حیف نیست که یکبار رنگ روی این تن سفید و بدون لکت ننشینه؟
نیشخندی زد و دستش رو از روی گردن تا چاک سینه هیونجین که از یقه هفت لباسش بیرون زده بود کشید و با یک حرکت ناگهانی دستش رو روی گلوی هیونجین گذاشت و اون رو چوک کرد.
مردمک های لرزون هیونجین به سر و حرکات جونگین دقت میکردن و با شنید کلمه های جونگین بیشتر از قبل وحشت به وجودش رخنه میکرد.
-ج..جونگینا..ت..تو بیماری..هنوز کامل د..دوره های درمان رو نگذروندی!
هیونجین با ترسی که آغشته به کلامش بود گفت و جونگین؛دست دیگه اش رو پایینتر آورد و روی شونه اش گذاشت و به چشمای هیونجین خیره شد.
-من..بیمار توام هیونا!..من بیمار این تن تبدار و خوش تراشتم.انگار که زیباترین اثری هستی که یک نفر با دستای خودش خلق کرده
سرش رو جلوتر آورد و مماس لبهای هیونجین زمزمه کرد و به چشماش خیره شد.
-چرا مرحم تن این بیماری که روانیته نمیشی هیونی هوم؟
پلکی زد و با چشمای خمار روباهی شکلش نگاهش رو به تن هیونجین داد و دم عمیقی از بوی تنش گرفت.
-دلت نمیخواد تمام تنت رو با رنگ مورد علاقم رنگ کنم و تا صبح ملودی مورد علاقم رو کنار گوش هام زمزمه کنی..