part 1

285 45 11
                                    

"آبان و خورشید"

صدای گریه های جونگکوک عصبیش میکرد،دو ساعتی بود بی وقفه گریه میکرد و این برای تهیونگ که نمیتونست پسرکشو در آغوش بکشه و آرومش کنه سخت و کلافه کننده بود

با اینکه نمیدیدش حدس میزد که الان چشمای ستاره ایش از گریه ی زیاد قرمز شده، و این براش از مرگ هم عذاب آور تر بودلب های سرخ و لرزون پسرکش جلوی چشماش رژه می‌رفتند

نیازی نبود حتما الان کنارش باشه تا بفهمه آبان کوچولوش تو چه وضعیتیه...

اون تمام وجود پسرکشو از حفظ بود!مثل وقتی که می‌خنده چشماش حلالی شکل میشن و دندون های خرگوشیش از همیشه بیشترخودنمایی میکنن، یا وقتی پسرکش از چیزی ناراحته به گوشه ای خیره میشه و ساکت میمونه....

وقتی گریه می‌کنه چشماش و بینیش سرخ میشن ، لباش به لرزه در میاد و با غنچه‌ کردن اون دوتا گوشت سرخ و براق حواسشو از بغض توی گلوش پرت می‌کنه..اون تک تک نفس های پسرشو حفظ بود این که چیزی نبود

دو روز بود که دستگیرشون کرده بودن و هر کدوم و داخل سلول جدا انداخته بودن ، اما چون سلول هاشون کنار هم بود به راحتی صدای نفس های تند و هق هق های آروم کوکیش رو میشنید

قرار بود اعدام بشن

نکه از مرگ بترسه،از اذیت شدن آبانش هراس داشت،حاضر بود هرکاری کنه حتی اگه لازم باشه فقط خودش اعدام بشه تا کوکیش و ول کنن اما انگار پایان جفتشون مرگه!

مجازات مرگ.... اما اونا فقط عاشقن(:
اره جرمشون عاشق بودنه!
هموفوبیک های احمق.....

اولین دیدارشونو هیچوقت فراموش نمیکنه،شب آتیش بازی کنار دریاچه!

~فلش بک~

به زور مادرش حاضر شد به اون آتیش بازی احمقانه بیاد و حالا بدون هیچ حس خاصی به درخشندگی تو آسمون چشم دوخته بود

واقعاً متوجه این همه جمعیت و ذوق و شوق هاشون نمیشد ، آخه این آتیش بازی چه چیزی داشت که اینهمه طرفدار جمع کرده بود؟

به مادرش نگاهی انداخت که مشغول صحبت با یک خانومیه و با ذوق به آسمون اشاره میکنن و میخندن از فرصت استفاده کرد و آروم آروم به عقب قدم برداشت، چون داشت عقب عقب می‌رفت و پشتشو نمی‌دید انگار که به یکی برخورده باشه ، صدای اخی شنید. به سرعت برگشت تا ببینه چه اتفاقی افتاده که برگشتنش همانا و شدت گرفتن ضربان قلبش همانا!

محو چشمای به رنگ شب،گونه های سفید که به خاطر سرمای هوا کمی سرخ شده بود ،لبای اناری و سرخ رنگ پسر رو به روش شده بود
پسرک عذرخواهی کردو طبق ادب کمی خم شد و خواست بره که دستاش اسیر شد ، همون‌طور که قلب تهیونگ اسیر شده بود! اسیر پسرک خرگوش نمایی که خیلی اتفاقی بهش برخورده بود اونم تو شبی که حسابی براش حوصله سر بر و تو جشنی که حسابی براش عذاب آور بود

ABAN KHORSHID // VKOOK ✔️Where stories live. Discover now