مأموران امنیتی وارد خونه شدن،تهیونگ شکه از اتفاقاتی که داشت میوفتاد و بیخبر از همه جا جونگکوک رو به خودش نزدیک تر کرد
_اینجا چخبره؟ تو خونه من چی میخواید؟
رو به پلیس های به ظاهر محترمی که بی اجازه وارد خونه شده بودن تقریباً فریاد زد،یکی از اون ها برگه ای مقابل چشماشون قرار داد و با قیافه ای جمع شده گفت:
&حکم بازداشتتون رو داریم
جونگکوک ترسیده خودشو بیشتر به خورشیدش نزدیک کرد
_به چه جرمی؟
نیشخند اون مرد باعث شد خون تو رگ هاشون یخ بزنه با همون نیشخندش قدمی به جلو برداشت
&کثافت کاری؟ همجنسبازی ؟ میدونید حکم امثال کثیف هایی مثل شما چیه؟ مرگ!
+چ..چی داری میگیخورشید دستشو دور پسرکش حلقه کرد و خیلی نامحسوس کمرشو ماساژ میداد
_این امثال شماهایید که کثیفید..عشق ما خیلی پاکه
با همون نیشخندش تو سکوت به اون دو مرد در آغوش هم خیره شد
بعد به افرادش که پشتش ایستاده بودن اشاره کرد تا اون دو رو بیارن
بی توجه به داد و بیداد های مکررشون از خونه خارج شد تهیونگ عصبی از اینکه زورش به اون چند نفر نمیرسه فریاد زد_ولش کنید حروم زاده ها دست از سرش بردارید ، گریه نکن آبان
جونگکوک که نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره هق آرومی زد و سعی کرد بازو هاشو از بین دستای بزرگ اون دو مرد به ظاهر مامور خارج کنه اما موفق نبود
دقایقی بعد هردو داخل ماشینی با دستهای بسته شده نشسته بودن و هیچ ایده ای نداشتند که چه اتفاقی داره میوفته
تقلا و داد و بیداد فایده نداشت ، اونا مأموران دولتی بودن و مسلما دو جوون معمولی از پس اون همه آدم بر نمیادالبته که اونا میدونستن دیر یا زود این اتفاق میوفته اگاه بودن که عشق به هم جنس خود توی این کشور لعنتی حکمش اعدامه اما باز هم تصمیم داشتن خودشون رو به ندونستن بزنن و از کنار هم بودن لذت ببرن گرچه این شادی موقتی و کوتاه بود!
~پایان فلش بک~
از سرعت ون میتونستن متوجه بشن که دارن نزدیک میشن وقتشون داشت تموم میشد و هردو این پایان رو نمیخواستند...اما مگه همیشه همهچیز به خواسته آدم ها پیش میره؟ یقیناً نه!
_آبان؟
صدای گرفته و خش دار تهیونگ قلب جونگکوک رو خراش میداد
+ب..له
میون گریه های بی پایان و هق هق های بی شمارش زمزمه کرد اما چون خورشید درست کنارش نشسته بود شنید
_میدونی همیشه دوست داشتم یه قدرت خارقالعاده داشته باشم...
تهیونگ هم درست مثل پسرش آروم زمزمه کرد جونگکوک متعجب از حرف خورشید کمی تو جاش تکون خورد
+ق.درت خارقالعاده ؟
_اوهوم، همیشه دوست داشتم قدرت اینو داشته باشم که پرواز کنم!لبخندی روی لب های هردو بود که معانی زیادی داشت
+اما ما که بال نداریم...
قبل از اینکه بتونه جواب خرگوشکش رو بده ون از حرکت ایستادو اون غم پایان ناپذیری که تو دل هردو پسر جا گرفته بود شدت گرفت
این پایان اونا بود...چند نفری به سمتشون اومدن و هردو رو از ماشین خارج کردن چون چشم هاشون بسته بود جایی رو نمیدیدن و فقط به دست مأمورین به جایی ناشناخته کشیده میشدن
صدای گریه های مظلومانه آبان میون هیاهوی جمعیت بیکار به سختی شنیده میشد جمعیتی که برای دیدن مرگ دو جوون به اینجا اومده بودن نه برای جلوگیری از این ظلم هنجارشکن!
هر دو رو روی سکویی بلند قرار دادن و طناب های دار و دور گردن
هاشون انداختند+چشمامو باز کنید خواهش میکنم
جونگکوک با گریه التماس میکرد
_عب نداره آبان ، آروم باش عزیزم
+میخوام ببینمت خورشید!تهیونگ قلبش گرفت ، اون هم دوست داشت برای آخرین بار پسرکش رو ببینه در آغوش بکشه و تا جایی که جون داره ببوسه دستایی که از پشت بسته بودن رو سمت جونگکوک دراز کرد
_آبان،بالمو بگیر باهم پرواز کنیم!
و این بود پایان عشق زیبای دو پسر...دو پسری که با وجود مخالفت های خانواده، جامعه و...بازهم پای عشق هم موندن مرگ رو پذیرفتن تا از هم جدا نشن
شاید جسم اون ها هم دیگه رو ترک کرده باشه اما روحشون تا ابد به این عشق پایبنده، به عشقی ممنوعه!
.
.
.
.
.
خب دوستان میدونم کم بود ، کوتاه بود و خیلی هم جزییات نداشت اما واقعا دلم میخواست همچین موضوعی رو بنویسم، همینطور که داخل خلاصه گفتم این داستان واقعی بوده و واقعا همچین زوجی در ایران اعدام شدن و حقشون پایمال شده متاسفانه! عشقشون ابدی(:
و اینکه این اولین فیکی بود که نوشتم قطعا ایراد های زیاد و واضحی داشت اما امیدوارم درک کنید و اگه حتی یکذره هم از فیک راضی بودید حمایت کنید مرسی از همتون☘️✨
YOU ARE READING
ABAN KHORSHID // VKOOK ✔️
Romance[آبان و خورشید || Aban khorshid]✨ |COMPLETE| جونگکوک و تهیونگ دو زوج همجنسگرای عاشق که به خاطر قوانین کشور محکوم به اعدام شدن، جرم اونا چی بود؟ جز بی دلیل و بدون وقفه عاشق بودن؟! کاپل: ویکوک ژانر:رمنس،انگست، اسمات، تراژدی،داستان کوتاه،سداند نویسند...