تمام تدارکات سفر انجام شد، اجاره ی خانه ساحلی به مدت ۱۰ روز، بلیط هواپیما و...
ساعت پرواز ۱۲ شب بود، از عصر همه تو عمارت تهیونگ جمع شده بودن.عمارت تهیونک👆👆
قرار بود دوساعت جلوتر به فرودگاه برن، تهیونگ ۳ خدمه داخلی رو مرخص کرده بود و فقط دوتا نگهبان برای محافظت حضور داشتن.
آلیس و جیمین طبق معمول در حال کلکل بودن، جونگکوک وسایل و لباس مورد نیاز دنی و خودش رو جمع کرده بود و حالا روی مبل بچه بغل و حاضر نشسته بود و به اداهای جیمین میخندید که یکهو با حرفش لبخندش جاشو به تعجب داد.
* پس چرا مخت زده نمیشه؟!
سکوت شد که تهیونگ شکستش: چیم شروع نکن.
آلیس پوزخند صداداری زد.
* چیه ؟ تلاشمو که میتونم بکنم.
° شاید استریت باشه، پس حالشو بهم نزن.
- کافیه، جونگکوک جلوتون نشسته و بی ادبی می کنید؟!
جونگکوک لبخندی زد و گفت : اشکال نداره استاد بعد رو به اون دو نفر گفت : من homo هستم ، اما اهل رابطه هم نیستم.
جیمین دهنشو به شکل o در آورد. آلیس آه بلندی از نهادش بلند شد. تهیونگ لبخندی زد.
* ولی چرا ؟ تنهایی سخته .
+ برای منی که سالهاست تنهام سخت نیست.
- هر کی یه مدله ، جونگکوک تنهایی تونسته یه زندگی ایده آل برای خودش بسازه.
° ولی آدم به یه همدم نیاز داره.
+ درسته ، آخه هنوز کسی قلبمو نلرزونده و بعد خنده ملایمی کرد.
جیمین چندتا پلک پشت هم زد و گفت : قوی وحشی به منم فکر کن.
یکهو جونگکوک سرفش گرفت، تهیونگ چشم غره ای به جیمین رفت، آروم پشت کمر جونگکوک زد و ماساژ داد.
صورت کوک قرمز بود، آلیس ،بچه رو از بغلش گرفت و لیوان آبی دستش داد و رو به جیمین گفت : میشه دو دقیقه دهنتو گل بگیری ؟!
اما جونگکوک اون لحظه فکرش سمت دستایی بود که پشتش رو ماساژ میداد، این چه انرژی ای بود که آرومش میکرد.آبو خورد و رو به تهیونگ گفت : ممنون، خوبه .
.............................................ساعت ۱۰ وارد فرودگاه شدند، تهیونگ و جیمین چمدان ها رو تحویل دادن وکارهای بلیط رو انجام دادن و بعد از اعلام وارد گیت پرواز شدند.
دنی داخل کریر خواب بود، جونگکوک سرش تو گوشیش بود، جیمین هم سرش روی شونه ی آلیس در حال چرت زدن، اما نگاه استاد غرق بود، غرق تارهای سیاهی که با هر تکون موج برمیداشتن، به خودش اومد و نفس عمیقی کشید، دستی روز قلبش کشید و ...
+ خوبید استاد؟! درد دارید؟!
- نه نه خوبم، جای نگرانی نیست.
سر ساعت ۱۲ هواپیما تیک آف کرد و به آسمون رفت.
پرواز طولانی ای بود، چند بار دنی بیدار شد و جونگکوک با حوصله تمام غذا و شیر و میوه بهش داد،براش کتاب قصه خوند و باهاش بازی کرد،صدای خنده های دنی حال همه رو خوب میکرد. قسمت فرست کلس بودوصندلی ها کمی فاصله داشتن، جونگکوک برای راحتی خودش و دنی صندلی رو به شکل تخت در آورده بود.
حدود ۱۰ ساعت موندن تو هواپیما همشونو بی حال و خسته کرده بود.
تهیونگ از فرصت استفاده کرد و مقالشو تکمیل کرد.
آلیس چند بار دنی رو پیش خودش برد تا جونگکوک هم کمی استراحت کنه.
ساعت ۱۰ صبح تو فرودگاه بودن، تهیونگ از قبل ماشین سفری اجاره کرده بود که بعد تحویل گرفتن چمدونها سوییچش رو از راننده گرفت ، قبلا چند باری با نادیا اومده بود.
VOUS LISEZ
lonely hearts
Roman d'amour+ من چیزی از فلسفه نمیدونم استاد، ولی شما میتونید سالها توی این کتابخونه سبز خودتونو دفن کنید ،میتونید خط به خط کتاب بنویسید،اما میتونید لابه لای برگه های کتاباتون خودتونو به یه تکه عشق مهمون کنید؟! پسرتون عشق می خواد! شنیدم پراز گرما و احساس و عشق...